جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده زاده نشده‌ی مهربان اثر فاطمه‌ثنا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Sanai_paiiz با نام زاده نشده‌ی مهربان اثر فاطمه‌ثنا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,313 بازدید, 22 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع زاده نشده‌ی مهربان اثر فاطمه‌ثنا ●
نویسنده موضوع Sanai_paiiz
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Sanai_paiiz
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
خدای مهربان من؟
خستگی‌هایم را دیدی دگر؟
گریه‌هایم را دیدی دگر؟
غصه‌ی بسیار خورده‌ام، نه؟
می‌دانم که حواست به دلم هست!
می‌دانم در پایان این راه دستم را رها نخواهی کرد که هیچ،
بلکه محکم مرا در آغوش خواهی گرفت. گاهی فکر می‌کنم، اشک‌هایم را که می‌ریزم سر به بالشت می‌گذارم تو دست روی موهایم می‌کشی، موهای منی که در دلم غم بسیار است... ‌.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
خدای مهربان من؟
می‌دانم که حواست به من هست... ‌.
می‌دانم که تو خوبی و فقط به داد خوب‌ها نمی‌رسی!
بنده خطا کارت را نگاه کن؛
گرچه لبخند به لب دارد... ‌.
گرچه صدای قهقه‌هایش گوش هفت آسمان پاره کرده... ‌.
گرچه چشمانش شوق زندگی بسیار را نشان می‌دهد... ‌.
ته دلش خون گریه کرده!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
خدای مهربان؟
من قلبم به امید خوبی تو می‌تپد... ‌.
گر تو مرا زمین بزنی من دگر توانایی بلند شدن ندارم!
بنده‌ی خودت را دوست بدار!
کسی دگر به اندازه‌ی تو نمی‌تواند حال قلب مرا خوب کند!
فقط تویی! که به هیچ توقعی لبخندت را به من می‌زنی!
فقط تویی که با این‌که می‌دانی من کوچک‌تر از آنم که کاری برایت کنم دست مرا می‌گیری!
فقط تو!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
دلم خون است اما!
اما میان همه‌ی خون‌ها عشق به تو موج می‌زند... ‌.
عشق مرا به تو هیچ شاعری، هیچ سخنوری و هیچ عارفی نتوانست بیان کند... ‌.
بیا و دست مرا محکم بگیر ای از رگ گردن نزدیک‌تر!
بیا و حال دلی را که غم تویش گرفتار است را خوب کن ای مهربان‌تر از مادر!
بیا و نشان بده محبتت به مرا!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
دیگر در اوج خون گریه کردن بودم!
ته کشیدم و راه راست و غلط را گم کردم... ‌.
تا این‌که نگاهم به افق کشیده شد!
بالای آن کوه بزرگ قامت که دیدنش کافر را مسلمان و ظالم را مظلوم می‌ساخت.
من دیدمت! خودت را نه... شکوه و بزرگی عظمتت را دیدم!
دیگر برایم مهم نبود همین‌قدر کافیست... همین که می‌بینمت در گوشه‌گوشه زندگی‌ام!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
در گوشم خواندند به کسی اعتماد نکنم، بدون دیدنش دل نبندم، به مادر دل‌سوزم قول داده بودم و سعی در عملی کردنش داشتم... ‌.
تا این‌که چشمان دیوانه‌ام خیره‌ی کسی شد که در آن افق از خستگی نجاتش داده بود! دل بی‌چاره‌ام عاشقانه کسی را پرستید که هرگز ندیده بودش!
آن روز فقط چشمانم تو را ندید... ‌.
من با جسم و روحم تو را مشاهده کردم و از یاد بردم که واقعاً چه‌قدر غمگینم!
 
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
نتوانستم نگاهت نکنم! نتوانستم سر قول که به مادرم داده بود بایستم... ‌.
چون نخستین کسی که برای دوست داشتنش مغز و قلبم به جدال نیفتادند تو بودی! می‌ترسیدم از ناخشنود کردنت، نه به‌خاطر عذابش! به‌خاطر دلی که با ناراحتیت می‌گرفت و اشکی که با عصبانیتت از چشم می‌ریخت!
خدایی که مهربان و دل‌سوز بود... خدایی که صفت‌های انسانی قادر به معنایش نداشت... خدایی که فراتر بود! همیشه فراتر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
کاش در آغوشت می‌گرفتم و این بار بدون خندیدن‌های الکی از ته دل قهقه‌هایم به هوا می‌رفت! بعد بپرسم که پایانش این بود؟ تمام رنج‌ها و گریه‌ها می‌ارزید به چنین هدیه زیبایی! هدیه‌ و کادویی که چیزی جز آرامش دیدن تو نبود... ‌.
نمی‌دانم تا این‌جای راه را درست رفته‌ام یا نه؟! نمی‌دانم بنده خوبت بودم یا نه؟! ولی تو می‌دانی که لبانم اگه خندید تهش ایمان داشت به بزرگی‌ات! به قلبی که اگر عشقی به تو داشت وجود ثانیه به ثانیه‌ات را احساس می‌کرد... ‌.
 
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
خدا جان؟ حواست به بنده‌هایت هست دگر؟ نیاز نیست که باز هم اشک چشمم بچکد؟!
خدا جان! تکه انار سرخ دگر خسته شده...! نمی‌داند راه درست و غلط چیست؟!
اصلاً، راستش را بخواهی می‌ترسد، از اشتباه جبران ناپذیری که انتهایش مشخص نیست.
می‌دانم که بنی‌آدمی به کمکم نمی‌آید اما؛ چرا هنوز امید دارم؟ چرا کنون که متوجهم کسی نیست باز هم خوش‌بینانه نشسته‌ام؟
ته این امید واهی چیست؟!
 
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,667
10,966
مدال‌ها
9
بارانی که همراه با باران چشمان من می‌بارد را چه معنی کنم؟
با خود بگویم دوستم داری؟ این ساده‌ترین تعبیر است... نغمه‌ی بارانی که خوردنش به شیشه اتاقم قلبم را نوزاش می‌دهد را پای چه بگذارم؟
به راستی جایگاه من در بارگاه تو چیست؟
چه توان گفت در وصف غمم؟ هیچ! آرام خودت باید غم را دور کنی... مگر تو خدای پاک کننده غم از نارین نبودی؟!
خدا جان، همانی که آفریدگار قلب‌ها خواندمت، نگاهم کن چون کمی خسته شدم، می‌ترسم از این‌که تبسم روی لبم پایانش تبسم دشمن باشد... ‌.
 
بالا پایین