جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار امیر معزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام امیر معزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,572 بازدید, 217 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع امیر معزی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
از نهیب تیغ مخدومم به هند و ترک و روم
طاعت است از رأی و از فَغفُور و از قیصر مرا


یاور من فتح و نصرت باشد اندرکارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا


صاحب عادل همی‌گوید که از دیدار اوست
روشنایی هر زمان افزون به چشم اندر مرا


تا همه خلق جهان را زندگانی درخورست
هست همچون زندگانی مهر او درخور مرا


عِزّ دین‌گوید همی تا او وزیر من شدست
عز و پیروزی است ازگردون و از اختر مرا


از مبارک رای او هرمه که بر من بگذرد
نصرتی دیگر بود بر دشمن دیگر مرا


گه بود بر نیزه پیش من سرگردنگشان
گه بود بر حنجر گردنکشان خنجر مرا


از نهیب تیغ من چون زرکند رخسار زرد
گر به رزم اندر ببیند پورِ زالِ زر مرا


آنحه بشنیدم به ایام ملوک روزگار
هست صد چندان به ایام ملک سنجر مرا


تا مرا دستور بوبکرست باشد کی عجب
گر بود عزم عُمَر با صولت حیدر مرا


رونق کار من از تدبیر دستور من است
هیچ دستوری نباشد زین مبارکتر مرا


باد فروردین همی گوید که از اقبال اوست
باشد اندر زینت آفاق یاریگر مرا


چون مزین کرد آفاق از نگار و رنگ من
ایمنی باشد ز باد مهر و شهریور مرا


ابرگفتا ازکفش با ناله و با شورشم
گرگوا خواهی ببین با برق و با تندر مرا


کو‌ه گفت از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی
زانکه ابر از ماه دی بر سرکشد چادَر مرا


بلبل شیدا همی‌گویدکه اندر باغ او
پیشه شد رامشگری بر سرو و بر عرعر مرا


گفت نرگس می‌بهٔاد او خورم زیراکه او
برکف سیمین نهد برکف همی ساغر مرا


گفت لاله من دل خصمان او سوزم همی
زانکه خشمش بهره داد از دود و از اخگر مرا


کشتی دولت همی‌ گوید که در دریای مُلْک
رای او بس بادبان و حلم او لنگر مرا


بخت‌ گوید گر به ‌نامش خطبه خوانم بر فلک
عرش و کرسی بس نباشد کرسی و منبر مرا
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
جود او گوید که من بخشنده بحرم زانکه هست
از کف او کشتی و از حِلم او لنگر مرا


اسب اوگویدکه تا بر من سوارست آفتاب
گاه جولان هست دور گنبد اَخضَر مرا


ای همه ساله سخاگسترکف میمون تو
وقف شد بر مدح تو طبع سخن‌ گستر مرا


گر ز یحیی و ز جعفر هست در بخشش مثل
یاد ناید با تو از یحیی و از جعفر مرا


در باک و مشک ناب از بهر سکر و مدح تو
در ضمیر و در قَلَم شد مُدغَم و مُضمَر مرا


من مقیمی چون توانم بود در خدمت‌که نیست
خیمه و خرگاه و اسب و اشتر و استر مرا


در هر آن دولت که من بودم به اقبال کمال
بوده‌ایی مُنکر همه معروف سرتاسر مرا


وندران حضرت زنیرنگ و دروغ این و آن
هست بی‌معروف سرتاسر همه منکر مرا


پیش تو در دوستداری محضری آورده‌ام
تا چو خوانی محضرم خوانی نکو محضر مرا


مقبلی تو دست بر دامان تو مقبل زدم
این وصیت هم پدر کردست هم مادر مرا


تا بود در شعر من ‌نَعتِ نگار آزری
باد نامت حِرز ابراهیم بِن‌ آزر مرا


تا مدایح باشد اندر دفتر و دیوان من
باد پُر مدح تو هم دیوان و هم دفتر مرا


از سعادت باد تا محشر بقای جسم تو
در ثنای تو زبان پُر مدح تا محشر مرا


چون قَهستانی تو را چاکر بسی در مهتری
پیش تو چون فرّخی در شاعری چاکر مرا
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را


من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را


نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
به شَکّر برورش دادند گویی دُرّ و مرجان را


به دندان و لب شیرین مسلم نیست دل بردن
جز آن یاقوت لب، معشوقِ مروارید دندان را


ازو بستان‌شود موکب‌که او سروی‌است موکب را
وز او گردون شود ایوان که او ماهی است ایوان را


چه ماه است او که رشک‌ست از رخ او ماه گردون را
چه ‌سرو است‌ او که ‌شرم ‌است ازقد او سرو بستان را


بسی‌گلهای رنگین است بر رخسار سیمینش
که رنگ ‌و بوی آن ‌گلها خجل دارد گلستان را


به‌کار آیدگل افشان را چنان گلهای نشکفته
که از خوبی و زیبایی بیاراید گل افشان را


به غارت برد دلها را بتی چون یوسف چاهی
که از عَنْبَر رَسَن سازد همی چاه زَنَخْدان را


چَهَش زندان دلهاگشت ‌و فرد‌وس‌ است رخسارش
شگفت است این‌ که شد فردوس ‌مسکن چاه و زندان را


غنوده چشم فتانش همی پیکان زند در دل
نشان بررخ پدید آید همی آن زخم پیکان را


سپاه فتنه‌انگیزان اگر بینند چشم او
به ‌گاه فتنه شاگردی کنند آن چشم فتان را


دل چون‌گوی من زلفین چون چوگان آن بت را
همی جوید همه ساله چو جوگان ‌گوی ‌گردان را


ندارم بس عجب‌ گر خم چوگان‌ گوی را جوید
من از گویی عجب دارم ‌که جوید خَمّ چوگان را


ز هجرانش مرا دردست و از وصلش مرا درمان
مگر هجران و وصل او سبب شد درد و درمان را


کجا باشد مرا آرام بی روی دلارامی
که چندینی اثر باشد ز عشقش وصل و هجران را


اگر شد بر دلم سلطان ازین‌کارم عجب ناید
که در عشق و هوای او دلم سُخرَه است شیطان را


غزل بر نام او گویم‌که هست او بر دلم سلطان
ثنا بر نام او ا‌خوانم‌ا‌ که دستور است سلطان را


نظام د‌ولت عالی نظام‌الملک یبغو بیک
که تا محشر نظام است او به حشمت دین یزدان را


محمد بن سلیمان آن هنرمندی‌که نایب شد
به دین اندر محمد را به ملک اندر سلیمان را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
جهان آرای دستوری که هرگز تا جهان باشد
چون او صاحب نخواهد بود ایران را و توران را


ظهور اوست در توران حضور اوست در ایران
بدو تا جاودان فخرست توران را و ایران را


چو شد گسترده بر اهل خراسان سایهٔ عدلش
فزود آرامش و رامش به عدل او خراسان را


گرفته است از همه اجرام‌، کیوان برترین جایی
بدان ماند که قدر او بلندی داد کیوان را


به لفظ او ز پاکی آب حَیوان نسبتی دارد
که عمر جاودان دادن، صفت شد آب حَیوان را


کف رادش همی ماند ‌دم عیسیّ مریم را
دل پاکش همی ماند کف موسی عمران را


نبات خاک سرتاسر همه زرّ و دِرَم بودی
اگر دستش مدد دادی ز جود خویش باران را


زند در مَع*ن و در نُعمان نوالش هر زمان طعنه
اگر باشد در این ایّام رِجعَت مَع*ن و نُعمان را


کجا غالب بود عفوش شمارد آب آتش را
کجا محکم شود عزمش سناسد موم سندان را


ز عزم او نباشد فَسخ هرگز عهد و بیعت را
ز رای او نباشد نقض هرگز شرط و پیمان را


نهیب خشم او ترسان‌ کند در روم قیصر را
خیال چهر او شادان کند ‌در ترک خاقان را


عدولی نیست ‌در حکمش هنرمندان دولت را
گریزی نیست از رایش خداوندان فرمان را


وزیران آل ساسان را اگر بودند بسیاری
وگر بودند بسیاری مشیران آل سامان را


نبود از عدل و از انصاف مهتر زو و بهتر زو
مشیری آل سامان را وزیری آل ساسان را


ایا شایسته و در خور سرای ملک و دولت را
چو هرمز قُوس و ماهی را چو زُهْره ثَور و میزان‌را


نه هر صدری به صدر اندر چنو نزدیک‌، سلطان را
بود بایستهٔ تمکین را بود شایسته امکان را


سواری کاردان باید صف پیکار وکوشش را
ستوری کوه سان باید تک ناوَرد و جولان را


گر از دانش بود پایه بزرگان مُمَیّز را
ور از حکمت بود مایه حکیمان سخندان را


تو داری پایهٔ اکبر تو داری مایهٔ اکثر
نبود این پایه آصِف را نبود این مایه لُقمان را


اگر زنده شدی رستم که رکنی بود مردی را
وگر باز آمدی دستان که اصلی بود دستان را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
غلامان تو کردندی به مردی طیره رستم را
دلیران تو دادندی ز دَستان توبه دَستان را


یکی تیغ است گوهر دار طبع پاکت از تیزی
که با او آشنایی نیست هرگزسنگ وسوهان را


چو کلک تو به توقیعات در دیوان روان گردد
صریرش در سجود آرد همی اصحاب دیوان را


مداد‌ش قیر و قطران است و دارد قیمت‌گوهر
وگرچه قیمت‌ گوهر نباشد قیر و قَطران را


وعید و وعد یزدان است حل و عقد او گویی
که خوف و امن ازو باشد سپاه کفر و ایمان را


جو مدّ و نقش او با نامه و منشور شد پیدا
کلید و قفل شد پیدا در توفیق و خِذلان را


ایا پیرایهٔ فاخر زگفتار تو تحسین را
و یا سرمایه وافر ز کردار تو احسان را


بخنداند همی فر تو روی روز روشن را
بگریاند همی جود تو چشم ابر نیسان را


سواران معالی را یکی میدان کشیدستی
که در خاطر نهایت نیست طول و عرض میدان را


اگر مَدحَت نگوید دل طراوت کی بود دل را
وگر مهرت نجوید جان حلاوت کی بود جان را


کنم منظوم مدح تو به‌لفظی‌کان بود آسان
که در دلها فزون باشد حلاوت لفظ آسان را


چو بهر من ز تو اعزاز و اکرام است هر روزی
تو را هرگز نگویم آنچه قطران‌ گفت مَملان را


که از تو در نکوکاری مرا شُکرست بسیاری
ز مملان ابن وهسودان شکایت بود قطران را


به حضرت نیست‌گسترده بساط رامش و عشرت
زمستان چون توانم کرد مسکن مَرو شهجان را


چو از باد زمستانی شود بی‌برگ هر شاخی
چنان بایدکه در خانه کنم برگی زمستان را


ز مرو شاهجان یابم بسوی خانه ‌دستوری
گر از حالم کنی آگه شهنشاه جهانبان را


همی تا حال سیارات و ارکان هست دیگرگون
همی تا طبع یکسان نیست فروردین و آبان را


وفاق و سازگاری باد با طبع و مزاج تو
چه فرور‌دین و آبان را چه سیارات و ارکان را


به نور طلعت تو چشم روشن باد خسرو را
ز حسن همت تو طبع خرّم باد اعیان را


جمالت باد بی‌آفت کمالت باد بی‌نقصان
بدین هر ‌دو مبادا راه‌، آفت را و نقصان را


همیشه پنج تن را باد مسکن در سرای تو
ندیم و زائر و مداح و دانشمند و مهمان را


تو اندر دست و بر پای ایستاده پیش تو سروی
کزو رشک آید اندر خُلد حُورالعین و رضوان را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
دیدم به ره آن نگار خندان را
آن ماه رخ ستاره دندان را


بر ماه دو هفته تافته عمدا
مشکین دو رسن چه زنخدان را


چوگان زده پیش خلق در میدان
دلها همه گوی کرده چوگان را


بوی گل و مشک داده از باده
بیجاده و دُرّ و شَکّر افشان را


ره داده به سوی زر و بیجا‌ده
از جام و پیاله آب حیوان را


در کار کشیده اهلِ طاعت را
وز کار ببرده اهل عصیان را


وان غمزهٔ کافرین به‌ یک لحظه
افکنده و بسته صد مسلمان را


از سنبل او بلا دل و دین را
وز نرگس او خطر تن و جان را


بالاش چو سرو و ساخته مسکن
بر سرو به جادویی گلستان را


شرم از رخ او هزار تَکْسین را
رشک از خط او هزار خاقان را


گفتم که کرایی ای بت دلبر
گفتا که نصیر ملک سلطان را


گفتم که امیر ابومحمد را
کاو تاج شدست دین یزدان را


فرخنده منیع کز هنرمندیش
فخر و شرف است آل حَسّان را


تفضیل نهیم بر عراق اکنون
با حشمت و جاه او خراسان را


بیننده همی ز شهر نشناسد
پیرامَن‌ْ شهر او بیابان را


عین الدوله رسید مهمانش
تا شاد کند صدور و اعیان را


اندازه پدید نیست در دولت
پیروزی میزبان و مهمان را


زیبد که ز جان ثنا کنیم این را
شاید که ز دل وفا کنیم آن را


کایشان داند قدر گفتارم
یا رب تو نگاه داری ایشان را


ای مجد و نصیرتان گه مفخر
مر دولت و ملک شاه ایران را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
بخت تو نهاد در ازل خوانی
وز عقل طعام ساخت مر آن را


گویی که ز خوان او گه قسمت
یک لقمه همی رسید لقمان را


هرچند ز دست پور دستان شد
ناموس شکسته شاه توران را


دست تو چو بندگان دهد بوسه
گر زنده کنند پور دَستان را


از مرکب تو همی عجب دارم
کاو تیره کند ز گَرد میدان را


شایسته بود چهار خِصلت را
ناوَرد و تَک و شتاب و جولان را


دادست به تَک سُمِ چو سندانش
کی باشد فعل باد سندان را


ره نیست به مرو در ز انصافش
بیدادی خشک ریش تاوان را


عدل تو سبب شد اندرین بقعت
آسایش و امن و نرخ ارزان را


از عدل تو پیش مصطفی خالد
دادست به خلد مژده رضوان را


اصل است گه شجاعت و مردی
تیر و تبرت شکار و میدان را


فخرست گه کفایت و مردی
دست و قلمت نثار و دیوان را


قطب است‌گه لطافت و شادی
جام و قدحت شراب و ایوان را


همتای تو نیست داور عادل
بغداد و ری و قم و سپاهان را


شایسته تو را ریاست و میری
چون ملک پیمبری سلیمان را


میراث به دست صاحب میراث
شک نیست درین سخن سخندان را


سی سال‌ گذشت و آخر از غفلت
تَنبیه‌ فتاد چرخ گردان را


حق ‌داد به دست باز حقور را
ده باز به دست داد دهقان را


میرا تو به پایه‌ای رسیدستی
کان پایه نبود مَع*ن‌ و نُعمان را


تا جدول و دفتر مَدیحَت را
حق داد معزّی ثنا خوان را


در نظم سخن چنانکه گفته است او
ختم است سخوران کیهان را


کردی تو به جای او بسی احسان
او گفت ثنای خوب احسان را


احسان تو را شمار نشناسد
چون برگ درخت قطره باران را


گر سعی کنی به مال دیوانی
شکر تو کند طراز دیوان را


در خانهٔ خویش سازد از سعی‌ات
هم برگ و ذخیرهٔ زمستان را


تا قبلهٔ اهل دل بود کعبه
درگاه تو باد قبله اعیان را


فرمان تو جزم باد و جباران
مُنقاد و مطیع گشته فرمان را


تا نور فزاید از مه و زُهره
بُرج سَرَطان و بُرج میزان را


از جاه تو رشک باد هر ساعت
بر چرخ بلند ماه تابان را


در بزم تو با ‌فرشتگان آرند
بوبکر و عُمر، علّی و عثمان را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
تا رای بود نصرت دین ناصر دین را
در نصرت او رای بود روح امین را


تا پادشه روی زمین باشد سنجر
بر هفت فلک فخر بود روی زمین را


شاهی که به ماهی به سپاهی بگشاید
صد شهرگرانمایه و صدحص‌ه حصین را


با خصم برابر زند اندر صف پیکار
بی‌ آنکه کند چاره شبیخون و کمین را


چون نیزه زند نرم‌کند پیل دمان را
چون تیغ زند رام‌ کند شیر عَرین را


هرگز ظفر از عزم متینش نبود دور
گویی‌که ظفر بنده شد آن عزم متین را


هرگز خرد از رای رزینش نکشد سر
گویی‌که خرد سخره شد آن رآی رزین را


ای شاه فلک خاتم و خورشید نگینت
پیروزی و اقبال تو مُهرست نگین را


در دایرهٔ ملک تویی نقطهٔ مفرد
ره نیست در این دایره همتا و قرین را


از طین چو تویی آمد و چون احمد مُرسَل
بر مرکز نورست شرف جوهر طین را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
هنگام سواری ز سواران مبارز
شایسته‌ تر از تو نبود مرکب و زین را


در معرکه برهان مبین تیغ تو بیند
چون چشم نهد خصم تو برهان مبین را


بدخواه لعین را بود از هیبت نامت
قهری‌که ز لا حول بود دیو لعین را


سهم‌ است ز پیکان تو در بتکدهٔ هند
بیم است ز تُرکان تو بتخانهٔ چین را


گرد سپه وگوهر شمشیر تو در رزم
گویی که دخان شر رست آتش کین را


در خاک بسی‌گنج دفین است نهاده
شاهان هنرمند و امیران گزین را


تو گنج همی از قبل بخشش خواهی
در خاک چه تاثیر بود گنج دفین را


هرگز نبود چون تو ملک تا به قیامت
افروختن دولت و پروردن دین را


دیندار و جوانمرد و جهانگیر و دلیری
وین است علامت ملک باز پسین را


امروز در این بزم که چون خلد برین است
ماند می صافی ز خوشی ماء معین را


دیدار همایو‌نت‌ فزایندهٔ جان است
هم خواجهٔ نیکودل و هم خواجهٔ مُعین را


وز فر تو امروز فزون زانکه همه روز
شادی و نشاط است هم آن را و هم این را


هرگه ‌که نهد بنده جبین پیش تو بر خاک
تفضیل نهد بر همه اندام جبین را


همواره دلش مدح تو را هست مهیا
چونانکه مهیاست صدف دُرّ ثمین را


تا در دل مخلوق‌گمان است و یقین است
شکر تو مدد باد گمان را و یقین را


تا نام مکان است و مکین است در آفاق
عدل تو سبب باد مکان را و مکین را


چون چرخ برین از تو زمین باد مُزَیّن
تا دور بود گرد زمین‌،چرخ برین را
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,322
46,937
مدال‌ها
23
ستاره سجده برد طلعت منیر تو را
زمانه بوسه دهد بایهٔ سریر تو را


موافق است قضا بخت کامکار تو را
مسخرست عدو تیغ شیرگیر تو را


خدایگان جهان بی‌نظیر چون تو سزد
که نافرید خدای جهان نظیر تو را


بشیر تو دل توست و تویی بشیر بشر
بشارت است به نیک اختری بشیر تو را


نصیر توست خدا و تویی به‌ او منصور
قضا همیشه به نصرت بود نصیر تو را


اسیر توست به خاک اندرون مخالف تو
همی ز خاک به آتش برند اسیر تو را


رهی پذیرد رای تو و سعادت بخت
همی پذیرد رای رهی پذپر تو را


ضمیر و فکرت تو هست در مصالح خلق
به عقل وصف‌کنم فکرت و ضمیر تو را


ز عدل تو نگزیرد زمانه را هرگز
به روح وصف‌کنم عدل ناگزیر تو را


ز فرِّ طلعتِ تو هر شب آفتاب فلک
همی سجود کند طلعت منیر تو را


چو آمدی تو خداوند میهمان وزیر
سزدکه سجده برد آسمان وزیر تو را


به روزگار تو برنا و پیر شد دلشاد
که هست دولت برنا وزیر پیر تو را


ز مشتری و عطارد همی ندانم باز
دل وزیرِ تو را وکفِ دبیرِ تو را


بمان همیشه به ملک اندرون عزیز و بزرگ
که خوار کرد فلک دشمن حقیر تو را


نشان شاهی و دولت تو باش تا محشر
نشانه گشت دل بد سگال تیر تو را
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
بالا پایین