جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مهم نمونه متن ادبی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آموزشات و تمرین گویندگی توسط HAN با نام نمونه متن ادبی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,851 بازدید, 305 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته آموزشات و تمرین گویندگی
نام موضوع نمونه متن ادبی
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
- لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم؛ از سرما فرار می‌کنیم.
در جمع ، از شلوغی کلافه می‌شویم و در خلوت،
از تنهایی بغض می کنیم... ‌.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و
آخر هفته هم بی‌حوصلگی تقصير غروب جمعه
است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ می‌دﻫﻨﺪ؛
ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ.
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ‌ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ
ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ؛
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
می‌خواﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ :)
- دکتر حسابی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,233
مدال‌ها
25
هنگام رفتن به من نیندیشیدی که ؛
چه بر سرم می آید ؟!. . .
با خودت نگفتی ، بعد من ؛
‹ با سرمای سوزناک پاییز ؛
چه میکند ؟!
هنگام دلتنگی ؛
چه کسی را در آغوش میگیرد ؟!
چه کسی اشک گونه هایش را ؛
لمس میکند ؛
و شوری آنها را ؛
از پوست نحیفش می زُداید ؟!
چگونه سیاهی شب را ؛
تحمل خواهد کرد ؟!
برای چه کسی کتاب خواهد خواند ؟!
اصلا جز من کسی را دارد ؛
که به او پناه ببرد ؟! ›
گمان نمیکنم حتی ذره ای ؛
به من فکر کرده باشی !
در این میان من حیف شدم . . .
تصمیم گرفتم فراموشت کنم اما ‌. . .
‹ حقیقتش تو برای فراموشی ؛
بیش از اندازه محبوبی . . . ›:))))!🖤'💭'
-دختر ابری
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
آنقدر مدام خوابت را دیده‌ام
آنقدر راه رفته‌ام
آنقدر سخن گفته‌ام
آنقدر عشق ورزیده‌ام به سایه‌ات
که دیگر از تو هیچ چیز برایم نمانده است
فقط این برایم مانده
که سایه‌ای باشم میان سایه‌ها
که صد بار سایه‌تر باشم از سایه
سایه‌ای که می‌آید
و باز می‌آید
به زندگی آفتابیت:)))
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
با چشم‌هایت حرف دارم
می‌خواهم ناگفته‌های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض‌های نبودنت،
از نامه‌های چشمانم…
که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی؟!
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود...
عشق،
بزرگترین آرامش جهان است:))
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
حوالی من که می‌آیی
هرگز به اشک‌هایت اجازه نده پایین بیایند
من قلب نازکی دارم؛
که اگر فریب بخورد، دروغ بشنود، می‌شکند؛
که با نداشتنت، دوریت، نبودنت، می‌شکند؛
با اخم هایت، با قهرت، با رفتنت، می‌شکند؛
اما با هیچ چیز تکه‌تکه نمی‌شود،
نمی‌سوزد،
نمی ‌میرد جز اشک‌های تو…
وقتی با منی
هرگز به اشک‌هایت اجازه نده پایین بیایند.
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است.
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس!
آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند.، می‌تواند آبها را بخشکاند.
می‌تواند چرخ و فلک را به هم بریزد...
آدمیزاد حکایت است.
می‌تواند همه جور حکایتی باشد.
حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی...
بدن آدمیزاد شکننده است؛ اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد،
به‌شرطی که اراده داشته باشد...
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
دلتنگت هستم!
یادم بده چگونه ریشه‌های عشق را درآورم.
یادم بده چگونه اشک‌هایم را تمام کنم.
یادم بده چگونه قلب می‌میرد.
و اشتیاق خودکشی می‌کند!
اگر پیامبری،
از این جادو، از این کفر،
رهایم کن!
عشق، کفراست پس پاکم کن!
بیرونم بکش از این دریا،
که من شنا نمی‌دانم!

نزار قبانی
 

Fatemeh.kaf

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
951
6,376
مدال‌ها
7
دوباره باران گرفت!
باران، معشوقه‌ی من است!
به پیشوازش در مهتابی می‌ایستم‌،
می‌گذارم صورتم را و لباس هایم را بشوید،
اسفنج وار.
باران؛ یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی‌های شاد!
باران؛ یعنی قرار‌های خیس
باران؛ یعنی تو برمی‌گردی
شعر بر می‌گردد.
پاییز به معنی رسیدن دست‌های تابستانی توست.
پاییز؛ یعنی مو و لبان تو
دست‌کش‌ها و بارانی تو
و عطر هندی‌ات که صد پاره‌ام می‌کند
باران، ترانه‌ای بکر و وحشی ست
زلزله وار می‌لرزاندم
رگباری از نیزه‌ی سرخ پوستان است
عشق، در موسیقی باران، دگرگون می‌شود
بدل می‌شود به یک سنجاب،
چندان که آسمان،
سقفی از پنبه‌های خاکستری ابر می‌شود!
و باران زمزمه می‌کند
من، چون گوزنی به دشت می‌زنم،
دنبال عطر علف و عطر تو،
که با تابستان از این جا کوچیده...

نزار قبانی؛
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,233
مدال‌ها
25
امروز که نیستی حالم خوب که نه ؛
ولی آنطورها هم که فکر میکنی بد نیست . . .
گهگداری دست به قلم میشوم ؛
و نمیگذارم دردِ نبودت ؛
تلنبار شود روی دلم . . .
گاهی هم کنارِ پنجره مینشینم ؛
و به یاد با هم بودن‌هایمان ؛
سیگاری آتش میزنم . . .
سعی میکنم خاطراتمان را مرور کنم ؛
که کمی از دلتنگیم کمتر شود . . ‌.
گاهی دستهایم را در جیبهایم فرو میکنم ؛
سرم را پایین می‌اندازم ؛
و میروم آن جاهایی که ؛
عاشقانه‌هایمان را ضبط کردیم . . .
هر چند وقت یک بار سری هم ؛
به عکسها و فیلمهای خاک خوردمان ؛
در اتاقکِ قدیمی‌مان میزنم . . .
هنوز هم مثل قبل ؛
لبخندهای مردانه‌ات دلم را میبرد . . .
خیلی از کارهای دو نفره‌مان را ؛
یک نفره تکرار میکنم . . .
مثلا سردترین روزِ سال را ؛
برای بستنی خوردن انتخاب میکنم . . .
یا بلند بلند پاراگرافِ مورد علاقه‌ات را ؛
از کتابی که برایت خریده‌ام میخوانم ؛
و در خیالم برای خنده‌هایت ضعف میکنم . . .
نمیدانم ولی راستش ؛
با این کارها آرام میشوم . . .
شاید این مرور کردن‌ها ؛
فراموش کردنت را تقریبا غیر ممکن کند . . .
ولی خیالم راحت است « آنقدر دوستت دارم ؛ »
که دلم نمی‌آید به این راحتی‌ها فراموشت کنم !
‹ فراموش نشدنیِ من ؛
لطفا توهم فراموشم نکن . . .
لطفا توهم « آنقدر دوستم داشته باش ؛ »
که دلت نیاید فراموشم کنی . . .
لطفا !(((: ›🖤'💭'🔓
-پگاه صنیعی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,233
مدال‌ها
25
- خواستیم بهش بگیم ؛
بیاد بشینه پیشمون تا نگاش کنیم . ‌. .
رفت . . . فک کنیم دلیلِ مستدلی نداشت ؛
که بشینه پیشمون تا نگاش کنیم . ‌. .
خواستیم دنبالش بریم و بهش بگیم اینارو . . .
بگیم درسته که ما شاید فلسفه ملسفه ؛
نخونده باشیم و ادبی مدبی ؛
بلد نباشیم حرف بزنیم . . .
همیشه هم بابت اینا ؛
ضرر کردیم تو زندگی‌مون . . ‌.
ولی خب اونم که نباید این‌قدر ؛
بندِ اسم و کلمه به کلمه و واج به واج می‌بود . . .
اصلن حتی اگه معلم ادبیاتم بود ؛
و توی کنکور همه سوالایِ سخت سختِ واج ؛
و تکواژ رو هم درست می‌زد ؛
وقتی یه نگاه به سی*ن*ه‌ی نازکِ استخونی ؛
و قلبِ چروک خورده‌ی کم خونمون می‌انداخت ؛
کلا به شهریار می‌داد همه قانون ؛
و دستور زبان پارسی رو . . .
می‌دونی اصلن ؟! همین شعر خودش ؛
یجورایی مورد داره بنظرم . . .
ینی یخورده تویِ مسیرِ دل‌به‌دل راه داشتن‌ها ؛
میاد سنگ‌پرونی می‌کنه . . .
خواستیم بهش بگیم ؛
بیاد جلو رومون بشینه ؛
تا ببینه که بی اون شبیهِ هیچ شدیم . . .
هیچِ هیچ . . .
حتى از اون سایه‌ى هیچ هم ؛ هیچ‌تریم !
خواستیم بگیم ؛
اون صبورى‌اى که شما بلدى رو ؛
ما بلد نیستیم . . ‌.
اون تحملى که شما بهش امید دارى ؛
در وجودِ ما نیست ‌. . .
خواستیم بگیم ؛
اصلن هرچی غم و تلخی و دل فشردگى داره ؛
بیاره بریزه روى سرمون . . .
غرغرهاشو بیاره خالى کنه ؛
روى تنِ استخونى‌مون . . .
خواستیم بگیم ؛
جفا نکنه که طاقت نداریم . . .
خواستیم بگیم ؛
حتى توى بى‌فروغ‌ترین روزا ؛
هم امیدِ جفت چشماىِ کم‌رنگمون ؛
به دیدنِ گونه‌های پررنگشه . . .
به نفس کشیدنِ بویِ ؛
پوستِ رنگِ پوست پیازیشه . . .
خواستیم بگیم ؛
اصلن بیاد تا واج به واج ؛
« آمدن ؛ » رو براش هجی کنیم . . .
براش صرف کنیم که ؛
« نروی ، نروم ، نرویم ؛ »
بیاد تا ببینه ادبیات رو از بر شدیم ؛
توی کنجِ خلوتمون . . .
که حافظ شدیم توی مناجات‌هامون . . .
که منزوی شدیم توی تنهایی‌هامون . . .
خواستیم بگیم ؛
بیاد تا براش بخونیم ؛
« هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود /
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . . »:)))!🖤'🎼'🔓
 
بالا پایین