رمان: نفس سوخته
نویسنده: محدثه گل گیران مقدم
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
بسته سیگار را از جیب بارانیاش بیرون آورد؛ یک بار دیگر صدای مادر در گوشاش طنین انداخت:
-دیگه کافیه! اینبار کاری رو که من میگم انجام میدی. لازم یک نگاه تو آیینه به خودت بندازی ببینی از خودت چی ساختی.
آه سوزناکی کشید، فقط یک سیگار برایش باقیمانده بود. سر تا پا بدناش از ریزش باران خیس است؛ موهای پریشان و بلنداش را کلافه از روی پیشانی کنار زد. آخرین پک را از تنها سیگار باقیماندهاش گرفت.
یکبار دیگر به یادآورد سرنوشتی را که برایش از پیش مادراش ساخته است، با صدای بلند و رو به آسمان بلند و رسا خندهای کرد و گفت:
-ناجی شده؟ عجب دختر بیفکری!