- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
محمد قائد

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!ما امروز به «مجموعۀ درخشندۀ نویسندگان» بیشتر نیازمندیم تا به یک «نویسندۀ درخشان». زیرا نوشتن در تعریف بدیهی آن، تظاهر ذهن فرد به شکلی از زبان است. ولی در حضوری پنهانی، عملی است به خاطر «من دیگران» شدن نویسنده، که این خود سخت وامدار همۀ آنهاست که پیشتر نوشتهاند.
نویسنده نباید از کار خود با کسی سخن بگوید، گفتن اینکه چه نوشتهام و یا بعدش میخواهم چهکار کنم سبب میشود تا شور نوشتن کاستی بگیرد. اما میتوان در پایان هر فصل و یا پس از ختم اثر، برای چند صاحب صلاحیت خواند. استفاده از ضبطصوت در این مورد کارساز است، چون نویسنده با شنیدن اثرش میتواند اثر خود را از بیرون و از چشم دیگری بنگرد.
نقل از کتاب باغ در باغ، نشر نیلوفر
به هیچ چیز اینقدر شوق ندارم مگر به نوشتن.
بیشتر فکرها هم برای من هرقدر اساسی باشند در همان موقع نوشتن پیدا میشوند.
هر وقت میخواهم مطلب تازهای را بفهمم، چیز مینویسم.
هاتف درونی به من درس میدهد. یک هیئت خیالی شدهام. فکر و خیال از سر و روی من بالا میرود.
نقل از کتاب «دنیا، خانهی من است»
آنچه درون مرا میکاود و میخورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آنوقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم.
از من میپرسید که برای داستاننویسی، داستاننویسشدن، باید چه کار کرد. اول از همه باید بگویم که برای همۀ کارها باید صبر داشت.
نقل از کتاب لحظهای و سخنی
راوی، نویسنده نیست و نقشی است که نویسنده میآفریند و آن را بازی میکند.
برای خود نوشتن، خودخواهی معنا نمیدهد، بلکه نشانگر حداکثر بهرهبرداری از ظرفیت یک ذهن است برای سخن گفتن. سخن میگویی، به تمامی با تمام صدایت و به صداقت، کار تو همین است. این که چه کسی سخن تو را میشنود، میفهمد یا میپسندد یا نه، این دیگر ربطی به مشغلۀ ذهنی تو به هنگام آفرین اثر ندارد.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک