- Jun
- 2,171
- 40,657
- مدالها
- 3
خاله رو به توران کرد.
- کمک خانم کن پاهاش رو بشوره من میرم وسایلهاش رو میارم.
توران چشمی گفت و من هم تشکر کردم.
خاله همانطور که به طرف پلهها میرفت به توران گفت:
- ناهارت که آمادهس؟
- بله خیالتون راحت.
به طرف تانکر رفتم و روی چهارپایه نشستم.
- توران خودم میتونم بشورم.
توران لگن پلاستیکی را از کنار تانکر برداشت و مقابلم گذاشت.
- خانم! چرا تعارف میکنید؟
بندهای پوتین را باز کردم.
- دختر! راضی نیستم با این وضعیتت... .
نگذاشت حرفم تمام شود.
- خانم! طوریم نمیشه، فقط آب میگیرم روی دستتون بذارید، برم آفتابه بیارم.
توران به طرف حمام رفت و من کمی پایم را بالا آوردم و دستم را به پشت پوتین گرفتم تا آن را بیرون بیاورم؛ اما همین که کمی تکان دادم درد و سوزش کل پایم را گرفت و «آخ» گفتم و دست از بیرون آوردن کفش کشیدم. صدای نگران رضا را شنیدم.
- چی شد سارینا؟
به طرف او که بلند شده و لبه ایوان ایستاده بود برگشتم و با صدای دردمندی گفتم:
- پام از پوتین درنمیاد.
درحالیکه از پلهها پایین میآمد گفت:
- دست نزن تا خودم درش بیارم.
برگشتم نگاهم را به پای دردناکم دادم.
- نمیخواد خودم یه کاریش میکنم.
تا دوباره دست به پوتین بردم رضا هم رسید و مقابلم روی دو پا نشست و پایم را در دست گرفت.
- این چند روز همش پات بوده؟
آرام گفتم:
- رضا! زشته جلوی اینها کفشم رو تو در بیاری.
رضا اخم کرد و درحالیکه سعی میکرد پوتین را به آرامی تکان دهد گفت:
- زشت چیه؟ بذار درش بیارم ببینم چی به سر پات آوردی.
رضا پوتین را به آهستگی از پایم درآورد و من هم سعی کردم درد و سوزشی را که با حرکت کفش در پایم ایجاد میشد را با گزیدن لبهایم تحمل کنم، رضا پوتین را کناری گذاشت. درد پاهایم بیشتر شده بود. نمیدانم چه سری بود که تا در پوتین بودند متوجه درد آسیبشان نشده بودم؛ اما اکنون درد و سوزش امانم را بریده بود.
- کمک خانم کن پاهاش رو بشوره من میرم وسایلهاش رو میارم.
توران چشمی گفت و من هم تشکر کردم.
خاله همانطور که به طرف پلهها میرفت به توران گفت:
- ناهارت که آمادهس؟
- بله خیالتون راحت.
به طرف تانکر رفتم و روی چهارپایه نشستم.
- توران خودم میتونم بشورم.
توران لگن پلاستیکی را از کنار تانکر برداشت و مقابلم گذاشت.
- خانم! چرا تعارف میکنید؟
بندهای پوتین را باز کردم.
- دختر! راضی نیستم با این وضعیتت... .
نگذاشت حرفم تمام شود.
- خانم! طوریم نمیشه، فقط آب میگیرم روی دستتون بذارید، برم آفتابه بیارم.
توران به طرف حمام رفت و من کمی پایم را بالا آوردم و دستم را به پشت پوتین گرفتم تا آن را بیرون بیاورم؛ اما همین که کمی تکان دادم درد و سوزش کل پایم را گرفت و «آخ» گفتم و دست از بیرون آوردن کفش کشیدم. صدای نگران رضا را شنیدم.
- چی شد سارینا؟
به طرف او که بلند شده و لبه ایوان ایستاده بود برگشتم و با صدای دردمندی گفتم:
- پام از پوتین درنمیاد.
درحالیکه از پلهها پایین میآمد گفت:
- دست نزن تا خودم درش بیارم.
برگشتم نگاهم را به پای دردناکم دادم.
- نمیخواد خودم یه کاریش میکنم.
تا دوباره دست به پوتین بردم رضا هم رسید و مقابلم روی دو پا نشست و پایم را در دست گرفت.
- این چند روز همش پات بوده؟
آرام گفتم:
- رضا! زشته جلوی اینها کفشم رو تو در بیاری.
رضا اخم کرد و درحالیکه سعی میکرد پوتین را به آرامی تکان دهد گفت:
- زشت چیه؟ بذار درش بیارم ببینم چی به سر پات آوردی.
رضا پوتین را به آهستگی از پایم درآورد و من هم سعی کردم درد و سوزشی را که با حرکت کفش در پایم ایجاد میشد را با گزیدن لبهایم تحمل کنم، رضا پوتین را کناری گذاشت. درد پاهایم بیشتر شده بود. نمیدانم چه سری بود که تا در پوتین بودند متوجه درد آسیبشان نشده بودم؛ اما اکنون درد و سوزش امانم را بریده بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: