- Sep
- 995
- 3,098
- مدالها
- 2
◇فصل اول: گورهای خالی◇
«چهل و دو روز مانده به جایگذاری»
ابرها به مانند پنبههای کبود درهم فشرده شده و تاریکی هوا را شدیدتر کرده بودند. هیچ ستارهای قابل رویت نبود. حتی ماه با آن درخشش هم میان فشردگی ابرها له شده بود.
آسمان آماده انفجار بود؛ اما هنوز بارشی صورت نگرفته بود. گهگاهی رعد و برق ابرها را پارهپاره میکرد و به مانند یک شاخه نورانی و نیلی رنگ به چشم میخورد.
چراغهای شهر تاریکی را جریحهدار میکرد و با وجود یک باران نزدیکالوقوع مردم با بیاعتنایی در خیابانها قدم میزدند.
خیابان طبق معمول شلوغ و پر همهمه بود. ماشین و موتورها با شتاب روی زبان جاده سر میخوردند و گاهی آن یکی از این یکی سبقت میگرفت؛ ولی مردم روی پیادهرو آرامتر مینمودند و عجلهای برای تمام کردن شبشان نداشتند. با بیتفاوتی و خونسردی قدم میزدند. انگار از پیادهرو تا خیابان دنیایی فاصله بود.
ظاهراً دمای بدنش افت کرده بود چون برخلاف او که سردش بود، بقیه با لباس و تیشرت تابستاتی از کنارش رد میشدند.
سرما را احساس میکرد، مثل همیشه از پشت سرش!
میدوید. با تمام قدرت میدوید. پاهای باریک و درازش روی پیادهرو هیچ صدایی نمیداد آنقدر که تند و با شدت میدوید.
موهای بازش بابت دویدنش در پشت سرش شنا میکرد و در آن تاریکی هم میشد رنگ طلاییشان را تشخیص داد.
داخل پیادهرو چندان شلوغ نبود؛ اما اگر میبود هم برای او اهمیتی نداشت، همانطور که او برای دیگران اهمیت نداشت.
شهر گویا کور شده بود که او را نمیدید. کر شده بود که صدای نفسهای ناله مانندش را نمیشنید.
فقط میدوید، تندتر و تندتر.
سرما هر لحظه داشت محسوس و محسوستر میشد!
***
«لاله»
«همانطور که ذکر شد آنها با تغذیه از ارواح انرژی لازم بدنشان را تأمین میکردند. برای اولین بار از روح درختی در جنوب آفریقا استفاده کردند.
با گذشت زمان و پدید آمدن گونههای جدید جانداری روحبلعها رژیم غذاییشان را از ساده به پیچیده تغییر دادند.
ارواح در یک ستون در طبقاتی سازماندهی میشوند. ارواحی که در نوک ستون قرار دارند به ارواح مقدس معروفند زیرا ارواح مقدس ارواح سفیدی هستند که لازم است جهان فانی را ترک کرده و در دنیای دیگر حیات دوبارهای شروع کنند. این ارواح از پیکر خردسالان و نوزادان رها میشوند و هر گونه شکار از آنها گناه بزرگی محسوب میشود که حکمش طبق قانون چهل و هشتم از کتاب قانون روحبلعها، اعدام است. از این رو روحبلعها از این نوع ارواح دوری میکنند.
نوع دیگر ارواح، ارواح خاکستری نام دارند. این ارواح بسته به درجه تیره بودنشان اجازه خروج از این جهان و ورود به دنیای بعدی را دارند.
دسته آخر مربوط به ارواح سیاه است. این ارواح طبق نظرات شکارچیها پلیدترین ارواح محسوب میشوند و نابودیشان حتمیست.»
صدای زنگ گوشی تمرکزم را از نوشتههای کتاب گرفت. نگار حین خواندن کتاب غر زد.
- اَه خفهش کن دیگه.
با اکراه از صفحه کتاب چشم گرفتم و گوشیم را که کنارم بود، برداشتم. اسم شاهینا را که دیدم، تازه یادم از قرار امروزمان افتاد.
«چهل و دو روز مانده به جایگذاری»
ابرها به مانند پنبههای کبود درهم فشرده شده و تاریکی هوا را شدیدتر کرده بودند. هیچ ستارهای قابل رویت نبود. حتی ماه با آن درخشش هم میان فشردگی ابرها له شده بود.
آسمان آماده انفجار بود؛ اما هنوز بارشی صورت نگرفته بود. گهگاهی رعد و برق ابرها را پارهپاره میکرد و به مانند یک شاخه نورانی و نیلی رنگ به چشم میخورد.
چراغهای شهر تاریکی را جریحهدار میکرد و با وجود یک باران نزدیکالوقوع مردم با بیاعتنایی در خیابانها قدم میزدند.
خیابان طبق معمول شلوغ و پر همهمه بود. ماشین و موتورها با شتاب روی زبان جاده سر میخوردند و گاهی آن یکی از این یکی سبقت میگرفت؛ ولی مردم روی پیادهرو آرامتر مینمودند و عجلهای برای تمام کردن شبشان نداشتند. با بیتفاوتی و خونسردی قدم میزدند. انگار از پیادهرو تا خیابان دنیایی فاصله بود.
ظاهراً دمای بدنش افت کرده بود چون برخلاف او که سردش بود، بقیه با لباس و تیشرت تابستاتی از کنارش رد میشدند.
سرما را احساس میکرد، مثل همیشه از پشت سرش!
میدوید. با تمام قدرت میدوید. پاهای باریک و درازش روی پیادهرو هیچ صدایی نمیداد آنقدر که تند و با شدت میدوید.
موهای بازش بابت دویدنش در پشت سرش شنا میکرد و در آن تاریکی هم میشد رنگ طلاییشان را تشخیص داد.
داخل پیادهرو چندان شلوغ نبود؛ اما اگر میبود هم برای او اهمیتی نداشت، همانطور که او برای دیگران اهمیت نداشت.
شهر گویا کور شده بود که او را نمیدید. کر شده بود که صدای نفسهای ناله مانندش را نمیشنید.
فقط میدوید، تندتر و تندتر.
سرما هر لحظه داشت محسوس و محسوستر میشد!
***
«لاله»
«همانطور که ذکر شد آنها با تغذیه از ارواح انرژی لازم بدنشان را تأمین میکردند. برای اولین بار از روح درختی در جنوب آفریقا استفاده کردند.
با گذشت زمان و پدید آمدن گونههای جدید جانداری روحبلعها رژیم غذاییشان را از ساده به پیچیده تغییر دادند.
ارواح در یک ستون در طبقاتی سازماندهی میشوند. ارواحی که در نوک ستون قرار دارند به ارواح مقدس معروفند زیرا ارواح مقدس ارواح سفیدی هستند که لازم است جهان فانی را ترک کرده و در دنیای دیگر حیات دوبارهای شروع کنند. این ارواح از پیکر خردسالان و نوزادان رها میشوند و هر گونه شکار از آنها گناه بزرگی محسوب میشود که حکمش طبق قانون چهل و هشتم از کتاب قانون روحبلعها، اعدام است. از این رو روحبلعها از این نوع ارواح دوری میکنند.
نوع دیگر ارواح، ارواح خاکستری نام دارند. این ارواح بسته به درجه تیره بودنشان اجازه خروج از این جهان و ورود به دنیای بعدی را دارند.
دسته آخر مربوط به ارواح سیاه است. این ارواح طبق نظرات شکارچیها پلیدترین ارواح محسوب میشوند و نابودیشان حتمیست.»
صدای زنگ گوشی تمرکزم را از نوشتههای کتاب گرفت. نگار حین خواندن کتاب غر زد.
- اَه خفهش کن دیگه.
با اکراه از صفحه کتاب چشم گرفتم و گوشیم را که کنارم بود، برداشتم. اسم شاهینا را که دیدم، تازه یادم از قرار امروزمان افتاد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: