جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط اِمانو با نام دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,500 بازدید, 30 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI
نویسنده موضوع اِمانو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط fatemeh bano
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
IMG_20211019_183036_252.jpg


" به نام او "
نام دلنوشته: منِ بی من
نویسنده: YAGAMI
ژانر: تراژدی
ناظر: @حدیث86
تگ: برگزیده
کپیست: @;as
مقدمه:
او فرد محبوبی نیست و همیشه گوشه‌ی تصویر وجود دارد، یک جای پرت که محو بنظر برسد. اما غریبه‌هایی که روح شش ساله‌اش را می‌بینند به او لبخند می‌زنند و با او مهربانند، و در آخر فقط می‌شود گفت او یک فرد بی‌خود و مسخره‌ است که سعی می‌کند تبدیل به موجود خوبی شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
Picture1 (2) (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:

[ قوانین تایپ دلنوشته ]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته ]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته ]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[ سوالات و مشکلات دلنویسان ]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
منِ عزیزم، به دریا بنگر. ابرهای باران‌زای خاکستری این بار در نظرت زیباتر از همیشه می‌آیند. این پرسشِ "دستانت کجایند؟" این روزهایت را کنار بگذار و به کرانه‌ی هولناک رود لبخند بزن. فانوس شکسته‌ات را بردار و زیر هلال ماهِ تنها، رنگین شب را به تماشا بنشین. درون دریا را دیدی؟ تصورش کن... چشمانش را چه؟ حال دیگر می‌توانی چشمانت را ببندی. قارچ‌های کوچک کنارت را نوازش کنی و به خواب غفلتت بر روی سبزه‌های مخملی ادامه دهی... .
- به دریا بنگر/سوم اکتبر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
«منِ عزیزم! وحشت بی‌پایانِ همیشگی‌ات پایان ندارد. دمی نفس بکش. گنجشک پرکنده‌‌ی آن طرف رود را می‌بینی؟ قندیل‌های چکندهِ‌سنگ را چه؟ چشمه‌سارِ روشنایی روزهایت را چطور؟ ستاره‌های سوسوزن همین حوالی‌اند. نترس! تنها نمی‌مانی. تو که غرق شدن در مردابِ جنگل را نمی‌خواهی؟ پهنه‌ی روشنان فلک نزدیک‌ است... پس چشمانت را ببند و سنگ‌نبشته‌‌ای که آن‌شب در قله‌ی کوه دیدی‌ را به‌خاطر بیاور. هرچند که... تکه چوب‌های مزاحم که گاه‌ و‌ ناگاه به درون پاهایت می‌رود، حواس برایت نمی‌گذارد.»
- وحشتِ بی‌پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
من این‌جا هستم، می‌بینمت! دردهایی که هربار با سماجت بیشتری روحت را می‌فشارند و سیاه می‌کنند. و تویی که بی‌‌حس‌تر از هربار سکوت می‌کنی و به جان می‌خری. تحمل می‌کنی و آرام می‌مانی. نفس‌های عمیق می‌کشی و ادامه می‌دهی. اشک می‌ریزی و درد می‌کشی. ولی با وجود همان جسم نیمه‌ زنده زندگی می‌کنی و می‌گذرانی. منِ عزیزم، من این‌جا هستم! بدان که تنها اشک نمی‌ریزی و درد نمی‌کشی. هرلحظه و هرزمانی کنارت هستم. هروقت که لرزش شانه‌هایت بیشتر از همیشه شد و آسمانِ چشم‌هایت بیشتر از هروقتی گرفته و ابری. حتی وقتی که رنگین کمان آمد و تو خندیدی‌. انگشت کوچکِ دست راستت را جلو بیاور. "نگاه کن؛ من قول می‌دهم که پیش تو باشم‌‌. باشد؟ تو تنها نیستی زیرا من این‌جا هستم... لطفاً دیگر به آن پرتگاه نرو. بدان که خیلی دوستت دارم و برایم خیلی باارزشی منِ عزیزم."
- برای تو.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
در مغزم زندانی‌ای را می‌بینم که با دو دستش محکم به میله‌های دورش می‌کوبد، با هر تپش دیوونه‌و‌ار قلبش فریادی سر می‌دهد، سر و صدای وحشتناکی راه انداخته و به هر دری می‌زند که بتواند فرار کند.
- زندانی شده/چهارم اکتبر.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
خاموشی، صدای بلندِ سکوت و فریاد. جنازه‌های سخن‌گو و ارواحِ گریان. دنیای فانی و زیرین و خاکستر‌های رقصان. حرف‌های بیهوده، تلاش‌های بی‌نتیجه و خستگیِ مطلق. در چرخه‌ی بی‌پایانِ هزاران من و زمانِ بی‌پایانِ بی‌حسی گیر‌ کرده‌ام. بی حسی چه حسی است؟ بی حسی‌ای را دارم تجربه می‌کنم که با تمام وجود حس می‌شود.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
شهر من غمگین است، قلب من غمگین است و چشمانم کمی خشک‌سالی می‌خواهند. اکسیژنی که به اجبار وارد ریه‌هایم می‌شود و صداهایی که بی‌وقفه فریاد می‌زنند همه چیز تمام است. اما هیچ چیزی برای تمام شدن وجود ندارد. همه چیز مملو از غم و درد است که مدام می‌چرخند و باز می‌گردند.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
درحالی که ناخنم را روی دیواره‌های برج می‌کشیدم و سکوت را از بین می‌بردم، به آینه‌ی شکسته‌ی کنارم زل زدم. در لابه‌لای آن شکستگی‌ها شخصی را که ناشناخته بودنش آشناترین چیزی‌ است که این روزها به چشم دیده‌ام، می‌بینم. آتش درونش شعله‌های کم جانی دارند و انگار نفس‌های آخرشان را می‌کشند؛ هیزمی برای زنده نگه‌ داشتن شعله‌ها در کار‌ نیست و قرار است تاریکی‌ مطلقی در درونش‌ پایدار باشد. تاریکی‌ای که سکوتش لرزه به جان می‌اندازد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
ثانیه‌ها دیرتر از همیشه می‌میرند و من در آن‌ها غرق می‌شوم، هیچ صدایی را جز اکوی حرف‌های قدیمی خود نمی‌شنوم و حس می‌کنم این دقیقاً خودِ مرگ است ولی زندگی هنوز قرار است ادامه داشته باشد. چه کسی می‌تواند دوام بیاورد؟ من زیادی برای تحمل این همه چیز روی شانه‌هایی که کم‌کم دارند خم می‌شوند ضعیف هستم.
 
بالا پایین