- Jun
- 12,788
- 40,155
- مدالها
- 25
@Raha Bagheriسلام یه ناظر تایید میخواستم.
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!@Raha Bagheriسلام یه ناظر تایید میخواستم.
@whatسلام و اوقات به کام.
نام رمان :آئورت بیدریچه
نام نویسنده:هدیه قلیزاده امیری
ژانر رمان:#جنايی-پليسی #تراژدی #عاشقانه
خلاصه: افرادی که کلمات نفرت انگيزی را بر روی روح دختری حک کردند که شايستهاش نبود، بیآنکه متوجه شوند تکه تکه و ذره ذره درهم شکستنش و از دردش هيچ نفهميدند و بیرحمانه به سطل بازيافت روزگار سپردند که از آن دخترک، موجود ديگری ساخت. موجود غريبهای باظاهر سالم، جذاب که هنوز خط و خشهای بازيافت قبل را حمل میکرد و آنها او را نمیشناختند.
@Rasha_Sنام اثر: طالع پیگم
نویسنده: کیانا
ژانر: عاشقانه
خلاصه: آنا دختری 15 ساله که عاشق پسر عمه اش آمین میشود، آمین برای تحصیل به آلمان میرود و حال بعد از 5 سال به ایران می آید.. آیا آمین عشق او را می پذیرد..؟؟
@F.S.Kaنام اثر:ریزش خون
نویسنده:فاطیما پیشبهار
ژانر:عاشقانه، غمگین، اجباری، تخیلی،
خلاصه:داستان خوناشامی که طی رسم و سنت های دیرینه تن به وصلت با یک انس میدهد و صفحه روزگار جوری میچرخد که این وصلت به عشقی عظیم ختم میشود اما طولی نمیکشد که طی حوادثی
@*aram*نام اثر: کماندار عشق
نویسنده: حنانه زرینی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
ای که با نامت جهان آغاز شد
دفتر ما هم به نامت باز شد
از کودکی در گوشم خواندند که عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمانها بستهاند؛ آنقدر خواندند و خواندند تا قلب پاک و کوچکم را از همان کودکی بیهیچ چشم داشتی، تقدیم تو کردم و تو "معین نکونام" خدای زمینی من شدی!
کماندار عشق روایتی برانگیخته از عشقی است که در قلب خانوادهای متدین و با تعصبات سنتی، جوانه میزند و سبز میشود اما به یکباره طوفانی از جنس سیاهی و پلشتی نازل میشود و آسمان آفتابیِ گیتی را بر آنان تیره و تار میسازد.
@DELARAMسلام و اوقات به کام.
نام رمان :آئورت بیدریچه
نام نویسنده:هدیه قلیزاده امیری
ژانر رمان:#جنايی-پليسی #تراژدی #عاشقانه
خلاصه: افرادی که کلمات نفرت انگيزی را بر روی روح دختری حک کردند که شايستهاش نبود، بیآنکه متوجه شوند تکه تکه و ذره ذره درهم شکستنش و از دردش هيچ نفهميدند و بیرحمانه به سطل بازيافت روزگار سپردند که از آن دخترک، موجود ديگری ساخت. موجود غريبهای باظاهر سالم، جذاب که هنوز خط و خشهای بازيافت قبل را حمل میکرد و آنها او را نمیشناختند.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک