با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!اگرآمدهام :
آمدهام آمدهام تا که ببینم روی تو.
رهگذرم تا به سحر باز روم به جوی تو.
شب به دعا روانهام، نماز دل بهانهام،
شاد شوم مرا بس است؛ دست بگیرم موی تو.
حال مرا چه شد خراب، مسـ*ـت می و شراب ناب
عادت من بریز و ریز ساقی جان ز سوی تو.
جام مُدام به دست من لطف خدا به هست من،
با خود و بیخودم چه امر مهر فلک به خوی تو.
سجده حق من بجا لحظهبهلحظهام صفا،
راه و قیام من به پا تا برسم به کوی تو.
دجله ی این جهان من قطره شود آب حیات،
تشنه آن رهای من حضرت خضر به حوی تو.
قبله ی من به سمت تو آتش عشق و بیقرار،
مهلت زندگانیم شب به شبم که هوی تو.
نام و نشانت ای خدا راز همان عنایت است؛
باغ بهشتیات هنوز بوی گل است و قوی تو.
بر در باب و انتها نشستهام به انتظار،
چشم امید من به تو گوش دهم به گوی تو.
ای که صنوبرم بمان زمزمهای به من بخوان؛
نور کتب ز هر کجا آینهای است ز بوی تو
این کیست :اگر
اگر آن درد من دیدی، نپرسش از کجا حالش!
که آمد بیوفا شاید، کند آن حس او مرگش!
مرا ای صاحب بیدل که گفتم آن رفیق و تو،
زدی آن عشق بیشرم و بگفتی حالت سردش!
به رقص و مرهم و دینار تو را حالا چه سودی بود؟
ولیکن آمد مغرور، ستم کرده به آن جانش!
عطش را من ولی صاحب، دلا حقش نبود اینک،
بهارا چون دگر بر آی، مرا از الفت خوابش!
نگین و ژالهی مبهم صدای ماه من اینبار،
که پیدا شد حبیب دل، چه خوش ما را در این راهش!
که آن شاهد بداند باز، مرا عشقم ز ایزد بود؛
بر آمد مریم و حالا که دیگر دوری و نازش!
صبا از درد این عاشق، صنوبر داند ای جانا،
که آن یار و به اهوازی بگفتش فارق و وایش
می فروش :این کیست :
این کیست بر جانم خرد انوار هدایت می تپد
عشقی بسوزد ز من عمری بتابد ز من
دیگر چون مستی بکن دف را چون می زند
حرفهایش شاد تو است شوری سراید ز من
بالی بزد پروانه ای شمع را چون می رسد
غوغا بشد دیوانه وار حالی بداند ز من
معشوق تو چون ماه تو دردا چون می کند
آتش کند آن خانه را مستی براند ز من
ساقی چرا مستانه نیست عیب را چون می شود
دلبر شرابی می دهد جامی بخواهد ز من
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک