جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار ممد صنوبر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ~Fateme.h~ با نام ممد صنوبر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 335 بازدید, 34 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع ممد صنوبر
نویسنده موضوع ~Fateme.h~
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,598
مدال‌ها
2
آمده‌ام :

آمده‌ام آمده‌ام تا که ببینم روی تو.
رهگذرم تا به سحر باز روم به جوی تو.

شب به دعا روانه‌ام، نماز دل بهانه‌ام،
شاد شوم مرا بس است؛ دست بگیرم موی تو.

حال مرا چه شد خراب، مسـ*ـت می و شراب ناب
عادت من بریز و ریز ساقی جان ز سوی تو.

جام مُدام به دست من لطف خدا به هست من،
با خود و بی‌خودم چه امر مهر فلک به خوی تو.

سجده حق من بجا لحظه‌به‌لحظه‌ام صفا،
راه و قیام من به پا تا برسم به کوی تو.

دجله ی این جهان من قطره شود آب حیات،
تشنه آن رهای من حضرت خضر به حوی تو.

قبله ی من به سمت تو آتش عشق و بی‌قرار،
مهلت زندگانیم شب به شبم که هوی تو.

نام و نشانت ای خدا راز همان عنایت است؛
باغ بهشتی‌ات هنوز بوی گل است و قوی تو.

بر در باب و انتها نشسته‌ام به انتظار،
چشم امید من به تو گوش دهم به گوی تو.

ای که صنوبرم بمان زمزمه‌ای به من بخوان؛
نور کتب ز هر کجا آینه‌ای است ز بوی تو
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,598
مدال‌ها
2
آمده‌ام :

آمده‌ام آمده‌ام تا که ببینم روی تو.
رهگذرم تا به سحر باز روم به جوی تو.

شب به دعا روانه‌ام، نماز دل بهانه‌ام،
شاد شوم مرا بس است؛ دست بگیرم موی تو.

حال مرا چه شد خراب، مسـ*ـت می و شراب ناب
عادت من بریز و ریز ساقی جان ز سوی تو.

جام مُدام به دست من لطف خدا به هست من،
با خود و بی‌خودم چه امر مهر فلک به خوی تو.

سجده حق من بجا لحظه‌به‌لحظه‌ام صفا،
راه و قیام من به پا تا برسم به کوی تو.

دجله ی این جهان من قطره شود آب حیات،
تشنه آن رهای من حضرت خضر به حوی تو.

قبله ی من به سمت تو آتش عشق و بی‌قرار،
مهلت زندگانیم شب به شبم که هوی تو.

نام و نشانت ای خدا راز همان عنایت است؛
باغ بهشتی‌ات هنوز بوی گل است و قوی تو.

بر در باب و انتها نشسته‌ام به انتظار،
چشم امید من به تو گوش دهم به گوی تو.

ای که صنوبرم بمان زمزمه‌ای به من بخوان؛
نور کتب ز هر کجا آینه‌ای است ز بوی تو
اگر

اگر آن درد من دیدی، نپرسش از کجا حالش!
که آمد بی‌‌وفا شاید، کند آن حس او مرگش!

مرا ای صاحب بی‌‌دل که گفتم آن رفیق و تو،
زدی آن عشق بی‌شرم و بگفتی حالت سردش!

به رقص و مرهم و دینار تو را حالا چه سودی بود؟
ولیکن آمد مغرور، ستم کرده به آن جانش!

عطش را من ولی صاحب، دلا حقش نبود اینک،
بهارا چون دگر بر آی، مرا از الفت خوابش!

نگین و ژاله‌ی مبهم صدای ماه من این‌بار،
که پیدا شد حبیب دل، چه خوش ما را در این راهش!

که آن شاهد بداند باز، مرا عشقم ز ایزد بود؛
بر آمد مریم و حالا که دیگر دوری و نازش!

صبا از درد این عاشق، صنوبر داند ای جانا،
که آن یار و به اهوازی بگفتش فارق و وایش
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,598
مدال‌ها
2
اگر

اگر آن درد من دیدی، نپرسش از کجا حالش!
که آمد بی‌‌وفا شاید، کند آن حس او مرگش!

مرا ای صاحب بی‌‌دل که گفتم آن رفیق و تو،
زدی آن عشق بی‌شرم و بگفتی حالت سردش!

به رقص و مرهم و دینار تو را حالا چه سودی بود؟
ولیکن آمد مغرور، ستم کرده به آن جانش!

عطش را من ولی صاحب، دلا حقش نبود اینک،
بهارا چون دگر بر آی، مرا از الفت خوابش!

نگین و ژاله‌ی مبهم صدای ماه من این‌بار،
که پیدا شد حبیب دل، چه خوش ما را در این راهش!

که آن شاهد بداند باز، مرا عشقم ز ایزد بود؛
بر آمد مریم و حالا که دیگر دوری و نازش!

صبا از درد این عاشق، صنوبر داند ای جانا،
که آن یار و به اهوازی بگفتش فارق و وایش
این کیست :

این کیست بر جانم خرد انوار هدایت می تپد

عشقی بسوزد ز من عمری بتابد ز من

دیگر چون مستی بکن دف را چون می زند

حرفهایش شاد تو است شوری سراید ز من

بالی بزد پروانه ای شمع را چون می رسد

غوغا بشد دیوانه وار حالی بداند ز من

معشوق تو چون ماه تو دردا چون می کند

آتش کند آن خانه را مستی براند ز من

ساقی چرا مستانه نیست عیب را چون می شود

دلبر شرابی می دهد جامی بخواهد ز من
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,598
مدال‌ها
2
این کیست :

این کیست بر جانم خرد انوار هدایت می تپد

عشقی بسوزد ز من عمری بتابد ز من

دیگر چون مستی بکن دف را چون می زند

حرفهایش شاد تو است شوری سراید ز من

بالی بزد پروانه ای شمع را چون می رسد

غوغا بشد دیوانه وار حالی بداند ز من

معشوق تو چون ماه تو دردا چون می کند

آتش کند آن خانه را مستی براند ز من

ساقی چرا مستانه نیست عیب را چون می شود

دلبر شرابی می دهد جامی بخواهد ز من
می فروش :

من یار می‌فروشم، ساقی بده تو جامی؛
تا جرعه‌ای بریزم آن باده و شرابی؛

گفتم ز مستی عشق، پروانه بال می‌زد؛
گویا مدام خورده در محضر خدایی.

دلواپسم که فریاد جان و جهان برده؛
دیوانه‌ام که یک شب در آتش جدایی.

مهری کند همان دل از سوی آسمانش،
دریا توان ندارد بی تابی و کمالی.

صبری شود گریبان در نقطه‌ای بماند؛
من حاضرم در این عشق هر روز را گدایی.

دیر است و باز پشیمان آن راه من دریغ است؛
آن بی‌وفایی دل افتاده است چه چاهی.

دیگر مجال نمانده این درد را صنوبر،
گفتش بخوان وصالی وصلی شود بهاری
 
بالا پایین