آمدهام :
آمدهام آمدهام تا که ببینم روی تو.
رهگذرم تا به سحر باز روم به جوی تو.
شب به دعا روانهام، نماز دل بهانهام،
شاد شوم مرا بس است؛ دست بگیرم موی تو.
حال مرا چه شد خراب، مسـ*ـت می و شراب ناب
عادت من بریز و ریز ساقی جان ز سوی تو.
جام مُدام به دست من لطف خدا به هست من،
با خود و بیخودم چه امر مهر فلک به خوی تو.
سجده حق من بجا لحظهبهلحظهام صفا،
راه و قیام من به پا تا برسم به کوی تو.
دجله ی این جهان من قطره شود آب حیات،
تشنه آن رهای من حضرت خضر به حوی تو.
قبله ی من به سمت تو آتش عشق و بیقرار،
مهلت زندگانیم شب به شبم که هوی تو.
نام و نشانت ای خدا راز همان عنایت است؛
باغ بهشتیات هنوز بوی گل است و قوی تو.
بر در باب و انتها نشستهام به انتظار،
چشم امید من به تو گوش دهم به گوی تو.
ای که صنوبرم بمان زمزمهای به من بخوان؛
نور کتب ز هر کجا آینهای است ز بوی تو
اگر
اگر آن درد من دیدی، نپرسش از کجا حالش!
که آمد بیوفا شاید، کند آن حس او مرگش!
مرا ای صاحب بیدل که گفتم آن رفیق و تو،
زدی آن عشق بیشرم و بگفتی حالت سردش!
به رقص و مرهم و دینار تو را حالا چه سودی بود؟
ولیکن آمد مغرور، ستم کرده به آن جانش!
عطش را من ولی صاحب، دلا حقش نبود اینک،
بهارا چون دگر بر آی، مرا از الفت خوابش!
نگین و ژالهی مبهم صدای ماه من اینبار،
که پیدا شد حبیب دل، چه خوش ما را در این راهش!
که آن شاهد بداند باز، مرا عشقم ز ایزد بود؛
بر آمد مریم و حالا که دیگر دوری و نازش!
صبا از درد این عاشق، صنوبر داند ای جانا،
که آن یار و به اهوازی بگفتش فارق و وایش