- Apr
- 403
- 2,486
- مدالها
- 2
خونسردی و آرامشی که در صدايش بود تنها مرا ياد پدر خود، بابا امیر میانداخت. خيره به چشمانم بود و صحبت میکرد، با هر سوالی که در ذهنم ايجاد میشد انگاری که او میخواند و به سوالم با توضيح کاملی پاسخ میداد. لبم را به دندان گرفتم و شرمنده گفتم:
- بله، درست است. از شما میخواهم مرا ببخ... .
هنوز گفتهام را تمام نکرده بودم که دستانش را بالا برد و با لبخندی جذاب گفت:
- اوه، نه! نياز به عذرخواهی نيست. شايد اگر من هم بودم همين عکسالعمل را از خود نشان میدادم،
مکثی کرد و ادامه داد:
- خانم زيبا!
با خجالت و پشيمان از رفتار نسنجیدهام سرم را پايين انداختم.
***
سرم را بين دو دستانم گرفتم و ناراحت به حرفهای مادر گوش سپردم که میگفت:
- دختر عزيزم، هستی من! من و پدرت اين جوان، آقای پيام نوری را از خيلی وقت پيش میشناختیم. حالا هم طوری نشده است. طبق گفتههای خودش او به تو وقت داده تا او را بيشتر بشناسی؛ ولی عزيزم اينکه تو فوراً به او جواب منفی دادهای مرا شرمنده میکند. هستی جان، او مرد خيلی خوبی است. قد بلند، خوش قيافه و اصل و نصب دار. وضع مالیاش هم که عالی است. ديگر تو چه میخواهی؟ عزيزم، باور کن ما صلاحت را میخواهيم.
با کلافگی سرم را بلند کردم و گفتم:
- بله! باشد مامان جان، باشد. اگر اجازه دهيد میخواهم کمی استراحت کنم. اجازه هست؟
مادر به سمتم آمد و با بوسهای بر موهايم به سمت در رفت و به آرامی آن را بست.
- بله، درست است. از شما میخواهم مرا ببخ... .
هنوز گفتهام را تمام نکرده بودم که دستانش را بالا برد و با لبخندی جذاب گفت:
- اوه، نه! نياز به عذرخواهی نيست. شايد اگر من هم بودم همين عکسالعمل را از خود نشان میدادم،
مکثی کرد و ادامه داد:
- خانم زيبا!
با خجالت و پشيمان از رفتار نسنجیدهام سرم را پايين انداختم.
***
سرم را بين دو دستانم گرفتم و ناراحت به حرفهای مادر گوش سپردم که میگفت:
- دختر عزيزم، هستی من! من و پدرت اين جوان، آقای پيام نوری را از خيلی وقت پيش میشناختیم. حالا هم طوری نشده است. طبق گفتههای خودش او به تو وقت داده تا او را بيشتر بشناسی؛ ولی عزيزم اينکه تو فوراً به او جواب منفی دادهای مرا شرمنده میکند. هستی جان، او مرد خيلی خوبی است. قد بلند، خوش قيافه و اصل و نصب دار. وضع مالیاش هم که عالی است. ديگر تو چه میخواهی؟ عزيزم، باور کن ما صلاحت را میخواهيم.
با کلافگی سرم را بلند کردم و گفتم:
- بله! باشد مامان جان، باشد. اگر اجازه دهيد میخواهم کمی استراحت کنم. اجازه هست؟
مادر به سمتم آمد و با بوسهای بر موهايم به سمت در رفت و به آرامی آن را بست.