جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ناحیه تک عضوی] اثر «آسایش کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آسایش با نام [ناحیه تک عضوی] اثر «آسایش کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,744 بازدید, 51 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ناحیه تک عضوی] اثر «آسایش کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع آسایش
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آسایش
موضوع نویسنده

آسایش

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
300
2,548
مدال‌ها
2
بعد از گفتن کلمه‌ی «نه» دست مرده رو فشار داد. مرده از درد سرخ شد. آروم زیر لب با کینه و خشم گفت:
- چی بهم میگین شما؟ چرا با یه زبون دیگه باهاش حرف می‌زنی؟
منم مثل دنیل خونسرد شدم و گفتم:
- بهش گفتم دستت رو ول کنه ولی میگه نه.
مرده خسته و کلافه گفت:
- چرا؟
به دنیل نگاه کردم و حرف مرد رو براش ترجمه کردم. دنیل به مرد نگاه کرد و گفت:
- چرا داشتی روی یه زن دست بلند می‌کردی؟
مرد با گیجی بهم نگاه کرد. حرف دنیل براش ترجمه کردم. مرد با گستاخی رو به دنیل گفت:
- چون حقش بود.
پوزخندی زدم و گفتم:
- مطمئنی می‌خوای این رو براش ترجمه کنم؟
بعد با بدجنسی توی چشم‌های مردود مرده نگاه کردم و گفتم:
- فکر کنم اگه این حرف براش ترجمه کنم دیگه دستت شکسته شده.
توی چشم‌های مرده ترس نشست. آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت:
- چون مزاحم شد.
اخم کردم و با عصبانیت گفتم:
- مزاحم چی شدم؟
مرده به رایان اشاره کرد و گفت:
- مزاحم ادب کردن یکی.
به رایان که یه گوشه‌ی لبش خونی شده بود و لباس‌هاش خاکی شده‌بود، نگاه کردم و بعد رو به مرده جدی گفتم:
- چرا می‌خواستی ادبش کنی؟
مرده نفسش رو فوت کرد و گفت:
- به صاحاب کار من چند میلیون بدهکاره.
به رایان خجول نگاه کردم. سرش رو زیر انداخته بود و داشت به نوک کفش‌های خاکی آدیداسش نگاه می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و به مرده نگاه کردم و گفتم:
- چند تومن؟
مرده می‌خواست حرف بزنه که رایان گفت:
- به شما و کارتون ربطی نداره. من خودم حلش می‌کنم.
بهش نگاه کردم و به سر واضعش اشاره کردم و گفتم:
- حل کردن شما به درد خودتون می‌خوره.
بعد به‌سمت مرده برگشتم و با صدای تقریباً بلندی و عصبی گفتم:
- چقدر؟
مرده آروم گفت:
- (؟) میلیون تومن.
توی شوک رفتم. این پول به اندازه یه هفته کاری هست که من به مهندس‌ها و کارمندها شرکت می‌دادم. چشم‌هام عصبی بستم و باز کردم به مرده که گستاخ و بدون هیچ شرمی به من نگاه می‌کرد و یه پوزخندی کنار لبش بود نگاه کردم و گفتم:
- من بدهیش میدم.
- نه... .
پریدم توی حرف رایان و گفتم:
- همین که گفتم.
رو به دنیل که هنوز مرده گرفته بود به انگلیسی گفتم:
- دستش رو ول کن.
دنیل نیم‌نگاهی به من کرد و بعد ناچار دست مرده رو ول کرد. مرده تا دستش از چنگال دنیل آزاد شد با اون یکی دستش شروع کرد جای دست دنیل ماساژ دادن. بدون توجه به رایان ساکت و مغیم، دسته‌ی چکم رو از توی کیف پولیم درآوردم و رو به مرده که داشت با تعجب به دسته چک نگاه می‌کرد، گفتم:
- خودکار داری؟
بهم نگاه کرد و سرش به معنی نگاه تکون داد. به دنیل که الان کنارم ایستاده گفتم:
- دنیل خودکار داری؟
دنیل بهم نگاه کرد و بعد دستش به‌سمت جیب کتش برد و یه خودنویس مشکی درآورد و بهم داد. یه تشکر زیر لبی ازش کردم و چک رو باز کردم و پول نوشتم رو به مرده گفتم:
- به نام کی باشه؟
مرده با تعجب گفت:
- بله؟
بی‌حوصله گفتم:
- به نام کی بنویسم؟ یعنی کی به این بچه بدهکاره؟
مرده بعد از مکثی طولانی گفت:
- به نام ایرج دستانی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آسایش

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
300
2,548
مدال‌ها
2
سری تکون دادم و اسمش رو نوشتم و چک رو از دسته چک جدا کردم و رو به مرده گرفتم. مرده با تعجب و کمی خوشحالی دستش رو به‌سمت چک دراز کرد. چک بالا گرفتم و رو به دنیل سر به زیر و مغیم گفتم:
- چرا اون‌جا وایستادی؟ شماره ایرج دستانی بگیر.
بهم نگاه کرد و ناچار دستش به‌سمت جیب شلوار لی مشکیش برد و گوشیش بیرون آورد و شروع کرد به شماره گرفتن. مرده می‌خواست چک از دستم بگیره که بهش زیر چشمی نگاه کردم و گفتم:
- حالا نه. وقتی که رئیست جواب داد بعد.
مرده نفس عصبیش رو رها کرد. با صدای رایان که انگار داشت با ایرج دستانی حرف میزد بهش نگاه کردم. رایان بعد از بله و خیر گفتن گوشی به طرف مرده گرفت و گفت:
- باهات کار داره.
مرده با مکث نگاهش از من گرفت و به رایان دوخت و گوشی رو از دستش گرفت. نمی‌دونم چی می‌گفتن ولی مرده اخم‌هاش داخل هم رفته بود. بعد از کمی حرف زدن گوشی به رایان داد و گفت:
- الان چک بهم میدی؟
به رایان که داشت گوشیش رو داخل جیبش می‌ذاشت، نگاه کردم و بعد چک به‌طرف مرده گرفتم. مرده چک از دستم قاپید و چند قدم به‌سمت مخالف ما رفت. قبل از این‌که کاملاً از دید ما خارج بشه به‌سمت ما برگشت و توفش رو روی زمین انداخت و پوزخندی زد و با کینه گفت:
- می‌بینمتون خانم.
بعد از دید ما خارج شد. نفس عمیق کشیدم و به‌طرف رایان برگشتم. رایان شرمنده و خجول سرش رو پایین انداخته بود و داشت به کفش‌هاش نگاه می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و به‌سمتش رفتم و روبه‌روش ایستادم. بهم نیم‌نگاهی کرد ولی بعد سرش زیر انداخت. بدون توجه به خجالت و شرمندگیش جدی گفتم:
- چرا بهم نگفتی؟
رایان با مکث سرش بلند کرد و با تعجب بهم نگاه کرد. نفس عمیق کشیدم و باز پرسیدم:
- چرا بهم نگفتی که بدهکاری؟
رایان نیم‌نگاهی به دنیل که دست به س*ی*نه به فاصله چند قدمی از من ایستاده بود نگاه کرد. بعد به من نگاه کرد و لبش با زبونش‌ خیس کرد و گفت:
- چرا باید بهتون می‌گفتم؟ شما که هیچ کارمین.
یه‌کم از عصبانیتم کم شد. سری تکون دادم و به دنیل نگاه کردم. دنیل داشت به ساعت شیک و سیاه روی موچش نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدم و رو به رایان کردم و گفتم:
- راه بیفت.
- کجا؟
به‌سمت شرکت اشاره کردم و گفتم:
- شرکت.
بعد بدون حرف خودم راه افتادم. بعد چند ثانیه صدای قدم‌های اون دوتا رو پشت سرم شنیدم. بدون این‌که به پشت سرم نگاه کنم، به راهم ادامه دادم. وقتی به شرکت رسیدیم؛ جلوی در ورودی شرکت ایستادم و به‌سمت اون دوتا برگشتم. دنیل بی‌خیال دست‌هاش رو کرده‌بود داخل جیبش اما رایان با اضطراب و یکم ترس توی چشم‌هاش به من نگاه می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و رو به دنیل که داشت خونسرد نگاهم می‌کرد گفتم:
- دنیل میشه تو بری داخل.
مکثی کردم و به رایان نگاه کردم و ادامه دادم:
- من و رایان باید باهم یه جایی بریم.
دنیل مکثی کرد ولی بعد بدون حرف فقط سری برای رایان که داشت با چشم‌هاش بهش التماس می‌کرد که نره، تکون داد و وارد شرکت شد. با صدای ترسیده رایان به خودم و بهش نگاه کردم.
- باهم می‌خوایم کجا بریم؟
نفس عمیقی کشیدم و بدون حرف به‌سمت پارکینگ رفتم و با کنترلی که توی جاپولیم بود، در پارکینگ رو باز کردم.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین