- Aug
- 37
- 403
- مدالها
- 2
یزدان تکیه بر مبل زده، سرش را به نشانهی تایید تکان داد.
- بله مبینا ذاکری. مادر واقعی آناهیتا تو ملاقاتی که با اون داشته، بهش گفته که نام خانوادگی واقعی آناهیتا اینه.
الماس لبانش را تر کرد و گفت:
- مادر واقعی اون بهش نگفته که چرا آناهیتا سر از پرورشگاه در آورده؟
- فقر.
پاسخ سریع و تک کلمهای او، الماس را به سکوت واداشت.
یزدان ادامه داد:
- مادر آناهیتا دو سال پیش با آناهیتا تو شهر رشت ملاقات داشته.
الماس خرمن موهایش را پشت گوشش فرستاد و پرسید:
- رشت؟ چرا تو رشت باهم ملاقات داشتن؟
- گویا اصالتاً اهل رشت بودن و قبلاً یه دورانی رو تهران زندگی کردن و برای همین هم آناهیتا تو پرورشگاه کودکان رنگینکمان بوده. دو هفته بعد از ملاقات با مادرش تو رشت حین رفتن دوباره به اونجا برای دیدن اون به دره میوفته و جونش رو از دست میده.
- و آیا آناهیتا واقعاً خواهر داره؟
برقی از خوشحالی در چهرهی یزدان هویدا گشت.
- بله اون یه خواهر داره و برگ برندهی ماهم همینه.
مکثی نموده و خیره به دیدگان الماس ادامه داد:
- خانوادهی ذاکری دورانی رو ساکن تهران بودن و وضعیت مالی اسفناکی داشتن، بهطوری که مجبور میشن بعد از به دنیا اومدن آناهیتا اون رو به پرورشگاه بسپارن و بعد از سپری کردن مدتی به رشت بر میگردن. بعد از چند سال دختر دومشون که مبینا ذاکری باشه رو به دنیا میارن؛ ولی چون از نظر مالی اوضاعشون بهبود پیدا کرده بود، تصمیم میگیرن که نه تنها مبینا رو نگه دارن، بلکه آناهیتا روهم پیش خودشون برگردونن؛ ولی چون آناهیتا به سرپرستی گرفته شده بوده پیداش نکرده بودن.
الماس انگشتانش را درهم تنید و پرسید:
- آناهیتا موفق شده بوده پدرش و خواهرش مبینا رو ببینه؟
- بله مبینا ذاکری. مادر واقعی آناهیتا تو ملاقاتی که با اون داشته، بهش گفته که نام خانوادگی واقعی آناهیتا اینه.
الماس لبانش را تر کرد و گفت:
- مادر واقعی اون بهش نگفته که چرا آناهیتا سر از پرورشگاه در آورده؟
- فقر.
پاسخ سریع و تک کلمهای او، الماس را به سکوت واداشت.
یزدان ادامه داد:
- مادر آناهیتا دو سال پیش با آناهیتا تو شهر رشت ملاقات داشته.
الماس خرمن موهایش را پشت گوشش فرستاد و پرسید:
- رشت؟ چرا تو رشت باهم ملاقات داشتن؟
- گویا اصالتاً اهل رشت بودن و قبلاً یه دورانی رو تهران زندگی کردن و برای همین هم آناهیتا تو پرورشگاه کودکان رنگینکمان بوده. دو هفته بعد از ملاقات با مادرش تو رشت حین رفتن دوباره به اونجا برای دیدن اون به دره میوفته و جونش رو از دست میده.
- و آیا آناهیتا واقعاً خواهر داره؟
برقی از خوشحالی در چهرهی یزدان هویدا گشت.
- بله اون یه خواهر داره و برگ برندهی ماهم همینه.
مکثی نموده و خیره به دیدگان الماس ادامه داد:
- خانوادهی ذاکری دورانی رو ساکن تهران بودن و وضعیت مالی اسفناکی داشتن، بهطوری که مجبور میشن بعد از به دنیا اومدن آناهیتا اون رو به پرورشگاه بسپارن و بعد از سپری کردن مدتی به رشت بر میگردن. بعد از چند سال دختر دومشون که مبینا ذاکری باشه رو به دنیا میارن؛ ولی چون از نظر مالی اوضاعشون بهبود پیدا کرده بود، تصمیم میگیرن که نه تنها مبینا رو نگه دارن، بلکه آناهیتا روهم پیش خودشون برگردونن؛ ولی چون آناهیتا به سرپرستی گرفته شده بوده پیداش نکرده بودن.
الماس انگشتانش را درهم تنید و پرسید:
- آناهیتا موفق شده بوده پدرش و خواهرش مبینا رو ببینه؟
آخرین ویرایش: