جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط noora با نام [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,750 بازدید, 23 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع noora
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Aramesh.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
《 به نام خدا 》

نام رمان: سرکار خانم شیطون، جناب آقای باحال

نام نویسنده: barry (باران سیاوشی) کاربر انجمن رمان بوک

ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @MHP
مقدمه:
عشق ، شاید خیلی ها می گویند هیچوقت به آن دسترسی پیدا نمی‌کنند.
یا ساده تر بگوییم می گویند: هیچ وقت عاشق نمی‌شوم!
عشق با اراده ی انسان نیست،
همه ی ما نیاز به عشق داریم.
عشق به خانواده.
خواهر.
برادر.
و یک جنس مخالف.
هیچ وقت نمی‌توان عشق را پس زد.
با خواندن این رمان متوجه این موضوع می‌شوید و شما هم همراه با شخصیت های داستان عاشق می‌شوید و عشق می‌ورزید و در غم و خوشحالی آنها شریک می‌شوید .
عشق بورزید. و نگذارید عمرتان بدون محبت و حضور "عشق" بیهوده شود.

خلاصه ای از رمان:

بیتا دختر پررو و زبون دراز و البته دارا، پسر مغرور و پولدار که جفتشون از خوشگلی کم ندارن. اونها دانشجو پزشکی‌ان و قراره به زودی فارغ التحصیل‌شن! طی اتفاقاتی که میوفته بیتا و دارا و البته دو تا شخص اصلی دیگه که اگه بگم مزش میپره عاشق هم میشن ولی غرور هیچکدوم نمیزاره که عشقشون رو به هم اعتراف کنن به خاطر همین روزا مثل برق و باد میگذره و اونا فارغ التحصیل میشن و هر کدوم توی یک جای جدا مشغول به کار میشن و دیگه روی هم رو نمیبینن...

حالا شما برین رمان رو بخونین تا بفهمین چه اتفاقای باحالی در انتظاراتونه دوستدارتون: "باران" (بِری)
Negar_۲۰۲۱۱۲۰۳_۱۷۳۸۲۰.png

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ترنج

سطح
4
 
°•| نَستوه |•°
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
2,186
19,430
مدال‌ها
5
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
به نام خدا

پارت اول

" بیتا "

با صدای مامی جون از خواب خوشم پریدم:
- هوی دختره پاشو! پاشو دانشگاه داری دیر شد!
تا اینو گفت نشستم:
- جون ددی؟!
- من دروغ دارم ب تو بگم ذلیل مرده؟! پاشو تا نیومدم با دمپایی نیوفتادم به جونت دختره ورپریده گریزلی، اگه اخراجت نکردن!
- مامان جان برای چی جو میدی مگه مدرسه‌اس؟! بعد هم، غلط می‌کنن! منکه غدغد براشون می‌کنم.
چی دارم بلغور می‌کنم؟
سرم رو خاروندم و یه نگاه گیج به مامان انداختم که دیدم داره آتیش می‌گیره بخاطر همین عین فنر پریدم و برای جلوگیری از خطرات احتمالی در رو روی مامان گرام بستم و پیش به سوی آماده شدن.
مانتو و مقنعه‌ی مشکیم رو که مخصوص دانشگاه بود رو پوشیدم و...
ها؟ چیه؟ فکر کردین چی می‌خوام بپوشم. شما مگه دانشگاه چی می‌پوشین ورپریده‌ها؟ تیپ می‌زنین؟
بابا ولش کن ما حالش رو نداریم خودمون همین جوری خوشگل هستیم.
وجدان: بچه‌ها شما به دل نگیرین این سر صبحی یه ذره مشنگ می‌زنه درست میشه!
- خودت سر صبحی مشنگ می‌زنی!
زبونم رو هم تا حلق واسه ایینه روبه‌روم در اوردم.
وجدان بدبخت بی‌راهم نمی‌گه کم‌کم دارم به ادم بودنم مشکوک میشم.
اشکال نداره می‌برم خودم رو تحویل تیمارستان میدم یه ملت هم از وجود من زجر نمی‌کشن!
نه بابا زر زدم ملت از خداشونم باشه من به این ماهی!
مثل جت رفتم تو ماشینم که یه جک‌اِس۳ هست. بله بله دوستان ما وضعمون خوبِس بچه بالاییم!
وجدان: پُز دادنت تو حلقم!
- وجی جون، عقشم تو دیگه زایمون نکن شما که می‌دونی خالی بستم ماشینم یه پراید نقره‌ای هست.
ها چیه؟ دلتونم بخواد پراید به این خوبی تولید ایرانی.
وجدان: حالا خوبه خودتم می‌دونی داری زر مفت می‌زنی.
- وجی تو که انقد سنگ‌دل نبودی چرا ب روم میاری خب؟
- خبه خبه واسه من لوس نشو حواست رو به رانندگیت بده تا به کشتنمون ندادی.
- ایش!
- چیش!
- وجی جدیدا زبونت خیلی دراز شده ها می‌خوام قیچیش کنم.
بعد هم غش‌غش تو ماشین به حرف خودم خندیدم، که یهو یه پسره رو دیدم که داره عین منگولا نگام می‌کنه.
به درک خب نگاه کنه من که خودم می‌دونم چه آی‌کیو بالایی دارم بله بله!
وجدان: آره جون عمت!
- وجی به عمه بدبخت من چیکار داری؟ جون خودت! دیگم خفه شو که الان با مخ می‌ریم تو دیوار سيلندر ماشین نازم می‌افته کف خیابون دیگه هیچیش نمی‌مونه!
نگهبان جلو در که آقای پيري بود خندید و گفت:
- خانم واعظی تو بازم جا موندی؟!
بیشعور چرا به روم میاری خوبه با همین ماشین پراید خوشگلم از روت رد شم؟
وجدان: چرا زر مفت می‌زنی برو تو کلاس تا محمدی جرت نده!
- اوه اوه راست میگی بریم تو.
امروز از شانس گو... عه ببخشید از شانس عالی من کلاس خانم محمدی هست. ناخن خشک‌ترین و چندش‌ترین و زرزروترین و کلا چیزترین استاد دانشگاه! بله!
وجدان: چهار دست و پات نعله.
- هر هر هر دیشب کجا خوابیدی؟ تو دبه خیارشور؟
- نه تو دبه ترشی!
- پس بپا یه وقت نترشی!
وجدان بدبختمم خفه شد.
رفتم پشت در در زدم.
محمدی: بله؟!
- واعظی هستم.
محمدی: بیا تو
یک دو سه حالا:
- استاد ببخشید ب جون خودم خواب موندم استاد ببخ...
محمدی: عزیزم اشکالی نداره!
با بهت گفتم:
- جون بیتا؟!
محمدی: فقط یک ماه باید بعد از کلاس مستراح دانشگاه رو بشوری، اونم هر روز. حالا هم بیرون!
پوف دلم می‌خواد بیام فکش رو بیارم پایین شانپانزه آمازونی!
دسشویی اینجا همیشه بو گ... عه ببخشید همیشه بو پا میده، اون وقت من هر روز باید بشورمش! بله!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
پارت دوم

از کلاس رفتم بیرون و به دیوار راهرو تکیه دادم.
داشتم اخلاق‌های خودم رو برای خودم توصیف می‌کردم:
یک: همیشه خوابم میاد و به قول مامان گرام لنگ ظهر پا میشم! دیدین که اصلا عاشقمه همیشه بهم میگه گریزلی! یعنی اصلا لطف و محبت از سر و روی خونواده ما می‌باره!
اینجوری نگا نکنین خب به هر حال هر کی اخلاقایی داره دیگه!
به من چه بعضی‌ها خودشون رو از لذت زندگی منع می‌کنن؟ مثلا من خودم تا حالا ساعت هشت رو ب چشم ندیدم! البته اگه دوران مدرسه و دانشگام رو فاکتور بگیریم!
حالا من نمی‌دونم بعضی‌ها میگن عادت کردم عادت کردم. من یکی هیچ‌وقت عادت نکردم هیچ، تازه کل سیصد و شصت و پنج روز سال بغیر از آخر هفته‌ها رو هم جد اندر جد اون الاغی که گفته مدرسه اختراع شه رو مستفیض کردم.
دو: غرور صد در صد! اصلا دختری که مغرور نباشه دختر نیس چماغه!
سه: اعتماد به سقفم که بهتره نگیم من نگران لایه اوزونم یوهاهاها! خدا شفام بده.
چهار: خیلی هم حاضر جوابم یعنی تا شب بشینی با من کل کل کنی فقط فک خودت رو خسته کردی دوست عزیز اصلا من باید رو لباسم علامت هشدار بچسبونم!
پنج: تا آخر عمرم ازدواج نمی‌کنم!
وجدان: الان ازدواج این وسط چی می‌گه؟
- وجی جون تو دیگه خفه شو حال تو رو ندارم. یهو دیدی زدم جرواجرت کردم افلیج شدی مردی من چه سنگ‌دلم!
خب راست میگم دیگه ازدواج کیلو چنده؟ کنیزی کلفتی نوکری تهش هم هیچی به هیچی والا من نخوام شوهر کنم کی رو باید ببینم؟!
کلا تو دنیا یه مرد رو دوست دارم اونم بابام و تمام! داداشم که نداریم.

همینطور داشتم با خودم ور ور می‌کردم که یهو آقای میرزایی جلوم سبز شد!
اصلا واقعا این بیشعورای بی‌شخصیت چطور دلشون میاد جف پا تو افکار یه دختر معصوم فرود بیان واقعا که!
نچ نچ نچ چه افکار مهمی هم داشتم! نه اینکه داشتم راجب دلیل مرگ شوهر ماری کوری بر اثر رادیو اکتیو فکر می‌کردم از اون لحاظ!
سر تاپام رو یه نگا انداخت و گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی؟!
زیر لب گفتم:
- اخه من نمی‌دونم تو مگه فوضول منی؟ اصلا اومدم فوضولش رو پیدا کنم که خدا رو شکر اونم پیدا شد؛ ایش!
میرزایی: چی گفتید؟
- اِ... هیچی... استاد محمدی بیرونم کرد اومدم اینجا!
میرزایی: بفرمایید تو حیاط راهرو رو شلوغ نکنید خانم!
با اکراه راه افتادم:
- چشم!
اه اه مرتیکه فکر کرده کیه خودش دو متر پهنا داره اون وقت به من میگه راهرو رو شلوغ کردم. ایش تو برو ب ننت گیر بده.
از اونجایی که امروز هیچ کدوم از کلاسام رو با گیسو و سوگل نداشتم، ندیدمشون ولی سارا حتما مثل همیشه پیچونده!
ریز خندیدم و از دانشگاه زدم بیرون.
وقتی برگشتم خونه ساعت تقریبا دو شده بود، منم که خسته تا ساعت پنج خوابیدم. مامان بدبختم حق داره به من بگه گریزلی.
وجدان: بلانسبت گریزلی چرا به حیوان به این شریفی توهین می‌کنی؟!
- برو بمیر وجی! من به این خوبی و ماهی نازی از همه حیوون‌ها و فرشته‌ها و موجودات خصوصا وجی‌ها هم بهترم! تا چشمت درآد!
زبونمم تا حلق واسه وجدان جون تو اون خواب و بیداری بیرون آوردم!
خود درگیری داریم ماهم!
یادم باشه خودم رو به تیمارستان نشون بدم!
وقتی پاشدم طبق عادتم رفتم در یخچال رو باز کردم.
پوف این تو که فقط یه شیشه ترشی بادمجونه حالا من موندم ما که اینا رو نمی‌خوریم! مامان ما انقدر بیکاره نیم ساعت میاد دستش رو تا کمر فرو می‌کنه تو اون دبه بی‌صاحاب بعدم هر چی ادویه تو خونه هست خالی می‌کنه توش.
این چه کاریه آخه؟ من به شخصه چندشم میشه ترشی بخورم. دیدید یکاری کردم تا آخر عمرتون ترشی نخورین چقدر من خبیثم هاهاها!
وجدان : ای کوفت ای زهر.
- وجی انقد پررو ندیده بودم که به لطف وجی خودم دیدم.
وجدان: الاغ مگه تو وجی دیگران رو میبینی؟
من: اوم نوچ! ولی هر خری باشن از تو بهترن!
مامان گرامم که رو مبل لم داده فیلم ترکیه‌ای می‌بینه!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
داد زدم:
- مامان، من گشنمه!
مامان: به من چه؟!
- لواشک نداریم؟!
مامان: نخیر دیروز همه رو خوردی واسه آبجی بدبختتم نموند!
- عه وا خودش نیومد بخوره به من، چه؟ راستی الان کجاس؟!
همتا: اینجام
برگشتم پشت سرم، بله اینم خواهر گرام!
من: وا برای چی دستت رو بردی بالا خواهر؟!
همتا: خودت صدام کردی خواستم اعلام حضور کنم.
بعدم از کنارم رد شد و مثل خودم سرش رو تو یخچال فرو برد.
من: گشتم نبود نگرد نیست!
کلشو آورد بیرون:
- تقصیر توعه دیگه هرچی داریم می‌خوری، احیانا اون معده بی‌صاحابت سوراخ نیست؟
من: نچ سوراخ نیست می‌خوای آ کنم ببینی؟
- نه نه نمی‌خوام با اون بوی گند دهنت می‌زنی سرویسمون می‌کنی روزم به خراب میشه!
من: چقدر تو پررویی! ادبم که نداری کی می‌خواد بیاد توی لندهور چلاغ رو بگیره خدا داند! خیر سرم ابجی بزرگتم اسکول!
زبونش رو واسم بیرون آورد! اشکال نداره خواهر ما بسی بیشعور است!
من: مامان مامان! اگه دیدی تو یخچال رشته طلایی ریخته بدون گیس اینه به دوست بدبخت من گیر ندیا!
(واسه اینکه از فوضولی نترکید سارا موهاش طلاییه)
من: میرم بیرون بای دوستان!
مامان: به سلامت، تا شب بیا.
همتا یه نگا چندشی بهم انداخت و گفت:
- بری دیگه برنگردی من یکی راحت شم!
من: بیشین بینیم بابا از خداتم باشه من رو یه دهم ثانیه ملاقات می‌کنی جوجه!
همتا ابجی کوچیکم هست که چهارده سالشه. تنها چیزی هم که از من به ارث برده همین پررو بودنش هست، خودم که انتظار دارم واسه همچین چیزی که بهش ارث دادم بیاد پا بوسم!
وجدان: سنگین نیست؟
- چی؟
وجدان: هندونه‌ها!
- چرا اتفاقا بیا بگیر که از کت و کول افتادم ننه!
وجدان: چقد تو رو داری!
من: به تو رفتم وجی جون!
سری رفتم بالا و مانتو نارنجی با شلوار و شال سفیدم رو پوشیدم و رفتم جلو آینه.
من : جون عجب جیگر هستی تو خانومی فدات نشم الهی هلو!
منم چه هیزما خودم خبر نداشتم! خدا شفام بده!
اصن ناموسا من بچه خوشگلیم چشای درشت و آبی، موهای بلند مشکی...
برعکس همتا بی‌شعور خوش‌شانس موهاش بوره!
لاغر، چش و ابرو خوشگل! کلا همه چی تمومم!
وجدان: اهوع، چه خودش رو هم تحویل می‌گیره!
- پس چی؟ من تحویل نگیرم کی تحویل بگیره؟ شوهر که نداریم!
وجدان: تو فازت معلوم نیست یبار میگی شوهر نمی‌خوام یبار میگی می‌خوام، دقیقا چه مرگت هست؟
- اصلا هم شوهر نمی‌خوام من مربا هویج بخورم همچین زری بزنم.
رفتم بیرون سوار پراید خوشگلم شدم و به سارا زنگ زدم:
- سلام جیگرم!
ساررا: من قصد ادامه تحصيل دارم برو مزاحم نشو ایش!
- عه؟ می‌خواستم در خدمت باشم حیف شد، بوس بوس بای!
سارا: بیتا!
- جون؟
سارا: ای زهر زرت رو بزن دیگه این اداها چیه؟!
- نوچ حوصلم سررفته، میگم این هفته با بچه‌ها بریم شمال؟!
سارا: واقعا عاجزانه دعا می‌کنم خدا شفات بده مشنگ!
- هوم! ولی تو رو شفا نده یکم شاد شیم!
بعدم هم به حرف خودم غش غش خندیدم!
سارا: بمیر! بچه‌ها رو میارم پارک!
- تا مرگ تو رو با چشم نبینم من نمی‌میرم جیگر نگران نباش! بابای!
سارا: فارسی را پا...
از اون‌جایی که من خیلی بچه‌ی خوب و با ادبیم هستم، گوشی رو روش قطع کردم و زرش نزده موند! هاها چی گفتم!
با سرعتی که من داشتم در حالی که پراید بدبختم به چیز خوردن افتاده بود به پارک رسیدم! عه اینا که اینجان!
پشتشون به من بود و داشتن زر زر و غیبت می‌کردن! هیع هیع!
آخ که وقت کرم ریزیه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
رفتم پشت گیسو و دستام رو گذاشتم روی شونش و همزمان داد زدم:
- آهای آهای آهای خانوم خوشگله، اونی که زیر پات گذاشتی دله!
یهو همشون برگشتن. گیسو بدبخت دستش رو گذاشت رو سینش و گفت:
- یا حضرت جغور بغور!
من: سلام، به به جمعتونم که جمع هست فقط گل مجلستون کم بود که اونم منور کرد.
یهو همشون به سمتم حمله ور شدن!
که یاد این افتادم:
مغولا حمله!
چه بهشونم میاد!
آریا و بهرادم《بوی فرندهای گیسو و سوگل》اومدن جلو که شالم رو کشیدم جلو و دستام رو بردم روبه‌روی صورتم :
- هوی هوی آقایون فاصله اسلامی رو حفظ کنین خواهشا! نچ نچ نچ!
یه جوری بم زل زدن انگار داشتن می‌گفتن: اسکل کردی؟ بزنیم ناقصت کنیم؟
با بیخیالی خودم رو به کوچه علی و دوستان زدم و روبه سارا گفنم:
- ماشاالله سرعت عمل! ماشین که نیست جته!
سارا: چاخلصتم! (چاکرتم_مخلصتم)
رو به همه گفتم:
- بچه‌ها حوصلم سر رفته یه اظهار نظری کنید کدوم گورستونی بریم؟
به هیچ‌وجه فکر نکنید پارک بیرونه ها! ما فقط جمع شدیم اینجا یه خاکی تو سرمون بریزیم وگرنه پارک اصلا مکان گردشگری محسوب نمیشه! بله بله! خدا شفام نده چون نیازی به شفا ندارم! بله بله آی‌کیوی من خیلی بالاست!
گيسو: بریم پیست رالی.
سوگل: بریم سینما
آریا: شهر بازی.
سارا: همینجا خوبه دیگه!
بهراد : بریم موزه
من: اه اه، عق! با این پیشنهادای مسخرتون! این مرد گنده رو نگاه! شهر بازی!؟ داداش تو چه روحیه ظریفی داری ناز بشی الهی جیگر. اصلا خودم میگم چه کنیم!
گیسو: چه کنیم؟
من: بریم مخ زنی! هاهاها
سارا: چه غلطا!
بهراد: ما که کلا نمی‌تونیم نقشی تو این قضیه داشته باشیم ، نظاره‌گر هستیم خانوما!
آریا: پوف حرفی واسه گفتن ندارم!
سوگل: من کلا تابع جمع هستم!
گیسو: من موافقم دوستان!
با اینکه بعد این حرفش آریا یه نگاه تیز بهش انداخت ولی به چشمش نگرفت. هاهاها
خوشمان آمد!
من: اوکی پس تصویب شد میریم مخ زنی فقط قبلش بهراد و آریا و سوگل باید یه دستی برسونن راهنمایی کنن!
سارا : تو مگه از پسرا بدت نمیومد پلشت؟!
- اهم اهم، بله خب هنوزم بدم میاد البته بلا نسبت جنتلمنان این جمع، ولی خب بچه‌ها حوصلم سر رفته دیگه درک کنین، وگرنه عمرا همچین غلطی می‌کردم خودتون که من رو می‌شناسین! خب خب بریم سر اصل مطلب، گلی خانوم بیا قشنگ نحوه مخ زدن و البته اسکول کردن که خودم بلدم رو به این مخ تعطیلا یاد بده!
محض اطلاع سوگل کلا ذاتا ناخودآگاه عشوه میاد بچم مثلا وقتی اخم میکنه شکل آدمایی میشه که می‌خوان بپرن ماچت کنن!
سوگل: لباتون رو غنچه کنید و یه ذره باد بندازید توش تا درشت بشه اینجوری...
بعد خودش همون کارو کرد
- بعد باید یه تیکه از موتون رو از شال در بیارین و بندازید تو صورتتون و جوری راه برین که با هر قدم اون تیکه بالا و پایین بپره، چشاتون رو خمار کنید و سعی کنید با صدای بلند راه برید که کفشاتون تق تق کنه، کیفتون هم از روی شونتون اویزون کنید و هر ده ثانيه جا به جاش کنید.
سارا: ای خدا، عین خر تو گل گیر کردیم! این چه اوشکول بازی هست؟
من : هوم موافقم، اصل بچه‌ها من مربا با شکر اضافی خوردم بی‌خیال شید!
بهراد: بله! مثل اینکه بعضی‌ها همینجوری من رو اسکول کردن!
من: نگو داداشم قباحت داره! شما از همون اول اسکول تشریف داشتی!
با حرف من سوگل زد زیر خنده که بهراد یه اخمی کرد من یکی خودم رو تر کردم!
گیسو دستش رو برد به بند کیفش و تو دستش گرفتش و لباش رو غنچه کرد و با یه نگاه عاقل اندر سیفی که خودمم نمی‌دونم چه نگاهیه گفت:
گیسو: دیگه می‌خواستی مربا میل نکنی گلم، منم چندان میلی ندارم ولی یه حرفی زدی باید پاش وایسی!
یه چشمک هم زد بی‌شعور.
من: چه دوستایی دارم به خدا، چقدر پشتمن چقدر دوستم دارن من شماها رو نداشتم چه خاکی باید تو سرم می‌ریختم طبیعی به نظر بیاد؟!
پسرا که داشتن از خنده چمن‌های پارک رو گاز میزدن ولی دخترا دست به سی*ن*ه شده شده بودن و معلوم بود الان اگه این گلابی‌های خوشگل اینجا نبودن شهیدم کرده بودن!
بدو بدو پشت بهراد و آریا قایم شدم و گفتم:
- خدا خیرتون بده ناجی‌های زشتم بدویین برین زناتون رو رام کنید تا نفصم نکردن! (نصفم)
گیسو: حیف الان کار داریم وگرنه قول می‌دادم چهلمت حلوا درست کنم عشقم!
با یاداوری کاری که باید می‌کردم گلاب به روتون معدم خالی شد. خاک تو ملاج من مریض که همچین پیشنهادی دادم!
اخه یکی نیست بگه دختر تو میمیری هر چی به ذهنت میاد رو نپرونی؟ لال‌مونی نگیرم ایشاالله! منم خود درگیری مضمن پیدا کردما!
آریا : خب دوستان گرامی امیدوارم موفق واقع شوید!
رو به بچه‌ها کردم و گفتم:
- می‌دونین که باید چیکار کنین؟
با هم گفتن: حله!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
پسرا هم عین منگولا به ما نگاه می‌کردن که گفتم:
- داداشی‌ها زیاد نگاه نکنین تو گلوتون گیر می‌کنیم این بدبخت‌ها هم بیوه میشن می‌ترشن!
زدن زیر خنده که سریع به سمت داخل پارک جیم شدم!
تمام تلاشم رو کردم که لبام رو باد کنم ولی نمیشد لامصب! خداییش این داف‌های عزیز و گرامی چطوری می‌تونن همچین کارایی کنن.
یادم اومد اونا ذاتا لباشون باد داره. یه وقت فکر بد نکنیدها نچرال نچرالن بله! داشتم تو افکار خودم بندری می‌زدم و سعی میکردم چیزایی که گلی گفته بود رو رعایت کنم که یه پسر جلوم سبز شد وای مامان برگ‌هایم! صد رحمت به مایکل جکسون خدا بیامرز!
اسمش اومد دوستان همگی واسه شآدی روحش اجماعا صلوات!
خب خب داشتم می‌فرمودم مایکل جان همینجوری جلو میومد که لب بر دهان مبارک گشود و گفت...
وجدان: سنگین بود!
- ای خدا وجی جان خفه می‌شی من زرم رو بزنم یا نه؟
وجدان: حالا که خیلی اصرار داری بفرما زرت رو بزن!
داشتم میگفتم... لب بر دهان مبارک گشود و گفت:
- سلام خانوم کوچولو تنها اومدی گم میشی.
من: مایکل جو... عه یعنی ببخشید اقای محترم من نیاز به نگرانی ندارم شما خیلی بیکار موندی برو نگران مادرت شو!
یعنی فک کنم تا ماتحتش رو سوزوندم! آخی.
مایکل : حالاچرا انقد عصبانی؟!
من: اخه می‌دونی چیه چون چه چسبیده به را مشکلیه؟
مایکل: نه خانوم کوچولو.
این دو کلمه دیگه زر بزنه معدم خالی میشه گلاب به روتون من به گلی بدبخت تهمت زدم این به مایکل جکسون گفته برو کنار داداش من جات هستم! ایش اه اَی عق کوفت!
دل و رودم بهم ریخت به مولا wc لازم شدم!
از اونجایی که طرف خیلی لاغر بود یه پا زدم تو شیکمش بعدم از روش رد شدم و گفتم:
- افرین بابابزرگ، خداییش حال داد خنک شدم! عجب پررویی بود.
به سمت بچه‌ها راه افتادم، نزدیک بودن مطمئن بودم همه چیز رو دیدن.
آریا : بزن قدش دختر پوکوندیش!
من: چاخلصیم (چاکریم_مخلصیم) داداش!
سارا و گیسو و سوگلم اومده بودن ک هر کدوم به نحوه خودشون بدبختا رو اسفالت کرده بودن هاهاها حقشونه دیگه!
بعد یه ذره گشت زدن و مسخره بازی با بچه‌ها به خونه برگشتم و صاف رفتم تو رخت خواب گوشیم رو روی زنگ گذاشتم که برای کلاس فردا پاشم دیگه نباید غیبت می‌کردم.
***
صبح ساعت ده پاشدم خودمم قبول دارم از من بعیده نمی‌خواد به روم بیارین. بله بله من بچه صادقی هستم، خودمم نمی‌دونم چه ربطی داشت! اهم اهم.
بعد از مدت‌ها یه صبحونه درست و حسابی خوردم و بابا رو دیدم که خونست اخه بابا به خاطر کارش خیلی کم خونه میاد یه ذره با اهل بیت گرام هم سر و کله زدم و ساعت یازده رفتم و لباسم رو پوشیدم و زدم بیرون.
دم در دانشگاه خیلی شلوغ بود مثل اینکه بچه‌ها دور چیزی جمع شده بودن.
رفتم نزدیک که دیدم یه پسر از یه ماشین گرون قیمت پیاده شد. جون هلو بخورمت خوشتیپیت! تو حلقم از پهنا!
یه لحظه به خودم اومدم، چی دارم میگم من!
این‌ها هم جوگیرنا، ندید بدیدا!
وجدان: حالا انگار نه انگار تا دو دقیقه پیش داشتی می‌خوردیش‌ ها!
- وجی! بزنم سرویست کنم بی‌تربیت؟! اصلا تو مگه کار و زندگی نداری برو به کارت برس خب، به من بدبخت چیکار داری؟
وجدان: نخیر اوسکول من وجدان توام کار و زندگیم روانی کردن توعه دیگه مگه تا حالا نمی‌دونستی؟!
- به‌به یعنی اصلا حال کردم با اینکار و زندگی شرافت‌مندانه‌ات وجی جون!
بی‌توجه به بقیه رفتم تو.
بچه‌ها هم کم کم مثل اینکه قضیه از چشمشون افتاد و از گاو شیطون پیاده شدن و اومدن تو.
وجدان: خواهش می‌کنم ازت برو دوتا ضرب‌المثل درست یاد بگیر تا آبرومون رو نبردی! الاغ اون خر شیطونه نه گاو!
- وجی تو هم گیر دادی ها، حالا چه فرقی می‌کنه؟! گاو فقط یه ذره گنده‌تره دیگه!
فکر کنم وجی بدبختم از فرط خنگی من خودکشی کرد بهتر از شرش راحت شدیم والله!
وجدان: نخیر من هنوز اینجام خانوم من تا تو رو نکشم کپه مرگم رو نمی‌زارم!
من: وجی تو هم بی‌تربیت شدی ها! برو گمشو تا با دمپایی‌هام دنبالت نکردم دختر بد!
خب مثل اینکه وجی جونم رفت.
سر کلاس استاد مرادی بودیم که مدیر اومد داخل و استاد رو با خودش برد بعد چند دقیقه برگشت و رو به ما گفت:
- بچه‌ها شاگرد جدید اومده جناب اقای دارا رضایی
به مولا من اسم این شلغم رو می‌شنوم یاد این دارو سفید بدمزه‌ها می‌افتم.
خدایی اصلا فازش رو درک نکردم اومده دانشگاه کت شلوار پوشیده! آخه اَخَوی مگه اومدی عروسی!
بعد یه ذره دقت کردم... فهمیدم عه! این شلغم همونی هست که دم در دانشگاه بود میگم اشناست ها!
حالا اد افتاد تو کلاس ما!
شانسم نداریم که! البته یه وقت فکر نکنین من مردم ازاری مضمن دارم از همه بدم میادا نهه! فقط حوصله عشوه‌های دخترا رو ندارم!
تا قبل اومدن این شلغمم با اینکه پسرا یه جمع همه قیافه‌هاشون شکل مرغ پرکنده بود ولی دخترا کم بود بیان بگن جون مادرت بیا منو بگیر نترشم!
حالا که این شلغم اومده دیگه هیچی، ازاین به بعد باید جنازه از جلو پاش جمع کنن والله!
شلغم اومد نشست میز اخر یعنی یه میز پشت من، من موندم چه علاقه ای به من داره هی میاد می‌چسبه بهم!
حالا بعید میدونم اصن دیده باشتم ها!
وای خدا کل عطر رو خالی کرده رو خودش. پسر اخه مگه بیماری! چه مرگته اخه گلم؟!
اون وقت من دلم برای این شلغم می‌سوزه که دخترا قراره بریزن سرش! نگو کرم از خود درخته! والله! اصلا از این به بعد زیر دلم رو کم میکنم نسوزه!
زیر لب زمزمه می‌کردم:
آی آی سرم درد گرفت. جلو جمع خراب بشی! تا اونجات بسوزه! یه ماشین بخوره بهت فلج بشی بعد خودت رو بکشی! اصلا تریلی دو چرخ از روت رد شه! از وسط بری تو اهن دیگه نتونی بچه دار شیی! آی خدا سرم.
دماغم رو گرفته بودم و همینطوری فحشش می‌دادم که استاد گفت:
- خانم واعظی اگر می‌خواین حرف بزنید بفرمایین بیرون!
من: ام چیزه... ببخشید استاد!
صدا خنده شلغم رو از پشت شنیدم.
زیر لب گفتم:
- مرگ!
- شنیدم چی گفتی!
- به جهنم! اصلا چه خوب ک شنیدی!
ای خدا این یکی رو کجای دلم جا بدم!
شلغم: خدا شفا میده.
می‌خواستم یه جوابی بدم که تا اونجاش بسوزه ولی بی‌خیالش ارزشش رو نداره ایکبیری!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
بعدِ کلاس اومدم توی راهرو.
داشتم می‌رفتم به سمت حیاط پیش بچه‌ها که خانم محمدی جلوم سبز شد.
محمدی: دستشویی رو که یادت نرفته؟!
من با عصبانیت:
- نخیر استاد!
دندان قروچهئای کردم که از کنارم رد شد.
عه عه تازه یادم رفته بود ها. دوباره درد دلم تازه شد اصلا یه بارم باید بشینم اون نفرین‌هایی رو که نثار شلغم بدبخت کردم واسه تو بفرستم. دردای ما هم که یکی دوتا نیستن.
به بچه‌ها اس‌ام‌اس دادم که نمی‌تونم بیام و خودم تنها میرم خونه. الان مجبور میشن با تاکسی برن یوهاهاها!
البته مطمئنم فردا کچلم می‌کنن که چرا نیومدی و از این دسته زرها! ای تو روحت محمدی.
همینطور وسط راهرو ایستاده بودم و داشتم تو افکارم بندری میزدم که یه بیشعور بی‌فرهنگ بی‌شخصیت سه نقطه بهم تنه زد!!
من: هوی، چته اخَوَی؟!
سرش رو برگردوند.
عه اینکه شلغم خودمونه.
من خیلی دیر یخم باز میشه مشخصه مگه نه؟ یه وقت فکر نکنید یک درصدم پسر خاله شدما!
شلغم گفت:
- از اونجایی که هوی به حیوون میگن سعی کن بیشتر جلوی آینه به کارش ببری خانم، نه جلوی یه اقای محترم!
عق! یعنی اصلا گلاب به روتون معدم خالی شد!خودشیفته فراهانی به این میگن فقط این ورژن نرشه عق!
من: داداش شما به فکر این باش یه وخت پپسی‌هات تموم نشه!
- نگران نباش تموم شد میگم تو واسم بفرستی!
- مال منکه خیلی وقته تموم شده داداش! گفتم از برلین بیارن! شرمنده...
بعدم با یه پوزخند که تا اونجای ادم رو می‌سوزونه دور شدم.
اخه یکی نیست بگه گلابیه چلاغ تویه بچه پولدارو چه به ما! اه اه پسره از خودراضی هویج!وجدان: تو هم که همه سبزیجات رو به این بدبخت نسبت دادی!
من: تو یکی خفه شو اوکی؟
با عصبانیت به سمت دستشویی راه افتادم.
***
*دارا*
امروز باید میومدم دانشگاه جدید. اه! به خاطر کار بابا مجبور شدم از تهران بیام قزوین، مامانم نداریم که سرش غر بزنه!
مادرم چند سال پیش عمرشون رو دادن به شما، رفتم حاضر شدم از ساعت ۹ بیدار بودم.
یه کاپشن روی کت مشکیم انداختم و وارد ماشین شدم .
خب بزارید یه کم از خودم بگم، اسمم دارا هست و بیست و هفت سالمه!
وضع خانواده ما که شامله از من و بابام بد نیست ولی هیچ وقت دستم رو جلوش دراز نکردم.
تقریبا همه چیزام رو از جمله ماشینم خودم خریدم، بابام مدیر یه شرکته و مجبوره به خاطر شریکش همش جا به جا بشه که از این کارش متنفرم!
از وقتی مادرم مرد همون یه ذره احساسی که نسبت به یک جنس مخالف داشتم از بین رفت، انگار که قلبم از سنگ شده!
وقتی رسیدم دانشگاه همه بهم زل زده بودن!
از ماشین پیاده شدم که یکی از دخترا بلند به دوستش گفت:
- اولالا چقد خوشگله!
با تعجب به خودم یه نگاه انداختم، این‌ها چشونه!
فقط یه دختر رفت داخل خیلی هم اخمالو! فکر کنم بقیه دانشگاه دور من جمع شده بودن!
به سمت دانشگاه راه افتادم که بقیشون هم مثل اینکه واسشون تکراری شدم، بی‌خیال شدن و اومدن. نمی‌دونستم کدوم کلاس برم.
به خاطر همین کل دانشگاه رو زیر پام گذاشتم که دفتر مدیر رو پیدا کنم خدایی پدرم در اومد! متاسفانه مدیر دوست بابامه و واقعا دلم نمی‌خواد کسی بفهمه با پارتی بازی اینجام. چی می‌شد منم مثل بقیشون معمولی بودم؟!
چند سال پیش وقتی مادرم مرد از همه چیز متنفر شدم.
تصمیم گرفتم ۱۸ سالگی رشته پزشکی رو انتخاب کنم که لااقل به کشورم کمکی کرده باشم، امسالم اخرای ترمم توی دانشگاست و وقتی تموم شه راحت میشم .
کلا سه ماه تا تمومی این مخفی کاری‌های خسته کننده مونده، که راحت بشم.
اروم تقه‌ای به دری که نوشته روش "دفتر مدیر " نوشته بود زدم.
مدیر: بفرمایین
وارد شدم
- سلام
مدیر: سلام دارا جان منتظرت بودم!
یادم نمیاد بهش اجازه داده باشم من رو با اسم‌ کوچیک صدا کنه!
من: ببخشید میشه راهنمایی کنین من کدوم کلاس باید برم؟
مدیر: بله حتما پسرم بشین اینجا تا برم استاد مرادی رو صدا کنم.
من: بله!
روی مبل چرم مشکی‌ که کنار میزش بود نشستم و نفسم رو بیرون فرستادم و یه نگاه کلی به اتاق مدیر انداختم! چرا اینجا همه چیش سیاهه؟! مگه مراسم عزاس؟
بعد چند دقیقه، مدیر یه نفر رو که فکر کنم همون استاد مرادی بود رو اورد که من رو به کلاسم راهنمایی کرد.
برای اینکه زیاد توی چشم نباشم میز اخر نشستم که اتفاقا جلوییم همون دختره بود که اول از همه رفت تو!
چهرش خوب به خاطرم مونده بود چون فقط اون بود که با بقیه دخترا متفاوت رفتار کرد!
شنیدم که وقتی با نفر جلوییش صحبت میکرد بیتا صداش زد!
حالا من نمی‌دونم چرا از وقتی من اومدم این دماغش ‌رو گرفته خدا شفا میده!
تازه خوبه شیشه عطر از دستم افتاد همش خالی شد رو لباسم!
بلاخره کلاس تموم شد که اومدم بیرون وسطای راهرو یادم اومد که کولم رو جا گذاشتم برای همین بدو بدو به سمت کلاس رفتم که از شانس عالیم خوردم به یکی، اومدم برگردم عذرخواهی کنم که گفت:
- هوی چته اخوی!
پوف اینکه دوباره همون دخترس! این بشر خیلی پروعه ها! مثل اینکه هنوز نفهمیده من کیم! اونی که توی دانشگاه قبلی رو مخ همه راه می‌رفت و فقط با پارتی بازی اخراج نشده بود منم نه تو!
- از اونجایی که هوی به حیوون میگن سعی کن بیشتر جلوی آینه به کارش ببری خانم، نه جلوی یه اقای محترم!
انتظار داشتم کم بیاره که گفت:
- داداش شما به فکر این باش یه وقت پپسیات تموم نشه!
- نگران نباش تموم شد میگم تو واسم بفرستی!
- مال منکه خیلی وقته تموم شده داداش! گفتم از برلین بیارن! شرمنده.
بعدم با یه پوزخند دور شد!
از عصبانیت به کبودی می‌زدم! خدایا چرا نباید رو زن جماعت دست بلند کرد؟ به خدا اگه غیرت نداشتم می‌زدم فکش رو می‌اوردم پایین!
نه اینجوری نمیشه! باید یه کاری کنم حسابِ کار دستش بیاد!
با این‌که خیلی روی مخم رژه رفت ولی خدایی از زبونش خوشم اومد اونم یه دختر!
به‌هرحال هر چی باشه به من نمی‌رسه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
"بیتا"

بعد از اینکه ب حق علی بعد سال‌ها سابیدن دسشویی تموم شد، در حالی که به محمدی فحش می‌دادم از دانشگاه بیرون زدم.
خدا‌روشکر این‌بار ماشینم رو اورده بودم که با بچه‌ها با ماشین من بریم ولی چون اون بدبختا ماشین نیاورده بودن مجبور شدن با تاکسی برن. هاهاها یعنی عاشق خودمم من.
حقشونه دیگه این همه جیبای من بدبخت رو خالی کردن ورشکست شدم بابا یه ذره هم از خودشون مایه بزارن والله!
سوار پراید جیگرم شدم و یه اهنگ شاد پلی کردم.
میخواین بدونین چی؟ هاها پس قشنگ تو کفم بمونید تمیز شین! شوخی کردن بابا نخورینم میگم میگم!
《کوتا بیاد از دنیا》
دیگه حال ندارم متن بزارم خودتون برین بگوشین.
البته اگه الان تو جاده بودم به خاطر رقص پشت فرمون جریمم میکردن! بابا یه قر ریز که چیزی نیست مثل این دافا نیومدم همه چیم رو به نمایش بزارم که فقط دو سه تا بشکن ریز زدم همین.
وقتی رسیدم ب مامان خوجمل (خوشگل) و جیگرم قربونش برم سلام کردم:
- سلام جیگر
مامان: سلام دخی جذابم!
من: او لالا، نه باریکلا شما هم بلدی؟! مامی جان حالا ددی کو؟
حالا یکی ندونه فکر می‌کنه دارم با بی‌افم لاو می‌ترکونم.
مامان: طبق معمول سرکار، به خدا خسته شدم.
- حالا تو خودت رو اذیت نکن خوشگلم، خواهر گرام کجاست؟
مامان : تو اتاقشه
رفتم دم در اتاق همتا و در زدم.
همتا: بیا تو!
درو باز کردم طبق معمول داشت رمان می‌خوند خدایی من این بشر رو درک نمی‌کنم چه مرگشه!
هی رمان رمان رمان!
اونم عاشقانه! اَیی! عوق!
- سلام عنتا جونم.
وقتی می‌خوام ابجی بدبختم رو مسخره کنم بهش میگم عنتا، هاهاها دیدین من چه خبیثم؟
همتا: اولا عنتا‌ و مرگ! دوما گمشو حالتو ندارم!
- اه اه اعصاب مصاب نداری ها، این همه عواطف به خرج دادم کل انرژیم رفت!
همتا: نه اینکه خیلیم کار سختیه یه جور میگه انگار واکسن کرونا کشف کرده!
من: پس چی که سخته! بعدشم، من اراده کنم واکسن کرونا هم کشف میشه!
بعد هم در رو محکم بستم و رفتم اتاق خودم که کنار اتاق همتا بود.
چیه؟ انتظار داشتین برم طبقه بالا؟ نه بابا از این خبرا نیست، ما همون طبقه پایینم به زور داریم چه برسه به طبقه بالا! ولی بزار من دکتر شم قصر می‌خرم واسه هممون!
با یه حرکت مقنعه رو از سرم در آوردم و مستقیم خودم‌ رو پرت کردم رو تخت.
آی ننه فردا امتحان داریم باید مثل خر بخونم!
دست و صورتم رو شستم و لباسام رو با یه تاپ شلوارک سفید عوض کردم و پا جزوم رو برداشتم و شروع کردم ب خوندن.

"دارا"
وقتی رسیدم خونه داشتم از خستگی می‌مردم حالا یکی نیست بگه انگار از صبح تا حالا تو معدن بودی همچین میگی خستم!
دست از خود در گیری‌هام برداشتم و یه کشش به خودم دادم که یه صدایی داد که فکر کنم کل استخونام خورد شدن!
یه سلام به بابا که رو مبل نشسته بود و مجله می‌خوند دادم و رفتم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتم.
باید درس بخونم! فردا امتحان داریم!
پوف تازه باید یه فکر هم برای این دختره کنم.
اسمش چی بود؟ مینا؟ نیما؟
خودم: اسکل نیما که اسم پسره.
- هوم راست میگی‌ها پس چی بود؟ عا یادم اومد مونا! اره همین بود. جانمی جان! از روز دوم خرابکاری شروع می‌شود.
خودم: اخه پسره‌ی منگول دوماه دیگه دانشگاه تموم میشه بزار این اخرای دانشگاه به خیر و خوشی بگذره راحت شی!
- چی میگی "خودم" اصن کیفش به همین کاراست دیگه!
خودم: نگاه نگاه مثل دخترا رفتار می‌کنی پسر یه ذره جذبه داشته باش!
- جذبه رو گذاشتم در کوزه ابش رو خوردم. "خودم" خواهشا ساکت شو تا نزدم صافت نکردم!
بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم، از بیکاری زنگ زدم به ایلیا البته کار که اندازه موهای سرم دارم ولی چیکار کنم حسش نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,050
4,237
مدال‌ها
3
قبلا خیلی با ایلیا صمیمی بودم ولی چون ما یه مدت خونمون رو جابه‌جا کردیم دیگه ندیدمش اصلا فکر نمی‌کردم قزوین دانشگاه داشته باشه ولی الان می‌بینم داره داره!
وقتی دانشگاه اینجا قبول شد، از تهران رفت و اومد یه خونه اینجا گرفت و الانم تنها زندگی می‌کنه.
بعد دو بوق جواب داد:
- الو
- سلام داداش.
- شما؟
‐ خاک تو اون سرت کنن پسر آدم رفیق قدیمیش رو فراموش می‌کنه؟!
- بَه تویی دارا؟!
- نه پس دختر همسایه‌اس...
- چه عجب! یادی از فقیر فقرا کردی!
- خفه بابا! قبلا یادت نمی‌کردم؟!
- خودت داری میگی قبلا! حالا برای چی زنگ زدی داداش؟!
- هیچی بابا، اومدیم حالی از رفیق قدیمی بپرسیم!
- من تورو می‌شناسم، حتما یه کاری داشتی که زنگ زدی؛ حالا بگو چی می‌خوای؟
- گفتی کدوم دانشگاهی؟
-دانشگاه...
- پسر، پس امروز کدوم گوری بودی؟!
- چطور؟! مگه تو تهران نیستی؟!
- نه‌بابا، دیروز اومدیم این‌جا، امروزم اولین روز بود که اومدم دانشگاهتون، حالا این‌که شما کجا بودی خدا داند!
- خیلی ببخشید من از کجا باید می‌دونستم شما اومدی؟!
- حالا اینا رو ولش داداش من باید برم سرم شلوغه کاری نداری؟
- خب بیا یه سری‌ هم به ما بزن!
- چی؟! اوکی آدرس رو بفرست نیم‌ ساعت دیگه اونجام!
- عجب پررویی هستی ها! تعارف سرش نمیشه!بعدش هم مگه شما سرت شلوغ نبود؟!
- حالا تو چی‌کار به این‌کارا داری؟! آدرس رو برام بفرست، بای.
قطع کردم. تقصیر خودش بود من کلا از تعارف خوشم نمیاد رومم زیاده چی‌کار کنم؟!
سه دقیقه بعد آدرس رو فرستاد.
یه پیرهن استین بلند مشکی ساده با یه شلوار سفید پوشیدم و طبق معمول کلاهمم سر کردم.
من: بابا من میرم بیرون خونه رفیقم، خدانگهدار!
- خداحافظ پسرم.
رفتم بیرون سوار ماشین شدم و ضبط رو روشن کردم که یه آهنگ غمگینی که نزدیک بود اشکم رو در بیاره پلی شد! واقعا اگه می‌دونستم همچین اهنگی تو فلشمه خودم رو دار میزدم! در‌مورد یه یارویی بود که شکست عشقی خورده بود! خو عشق تو ولت کرده دیگه چرا می‌یای واسه من داد‌ و‌ هوار می‌کنی؟!
بعد بیست دقیقه به خونه‌ی ایلیا رسیدم.
پیاده شدم و زنگ واحدی که گفته بود رو فشردم.
کلی بخوام از نمای بیرونش بگم یه آپارتمان چهار یا پنج طبقه بود
چشم عقاب ندارم با یه نگاه بفهمم چند طبقه‌اس که!
با نمای مشکی خیلی شیک و پیک که اصلا به ایلیا نمی‌اومد همچین خونه باکلاسی داشته باشه.
وضعش خوب بود ولی به خودش نمی‌اومد! البته باید داخلش رو دید که مطمئنم بازار شامه!
وقتی بالا رفتم دیدم دم دره.
من: به سلام
ایلیا: سلام داداش.
بقلش کردم و به خونش راهنماییم کرد.
خونه قشنگی داشت اما...
- چرا اینجا انقد بهم ریختس...
سرمو برگندوندم طرفش:
انگار که یه سری جنگلی توش زندگی میکنن!
- چیکار کنم، خونه مجردیه دیگه!
توی چشمای طوسیش زل زدم:
- پسر تو ب فکر زن گرفتن نیستی با این سلیقه نابت؟!
- تو خودت زن بگیر به من چیکار داری؟!
- برو بابا زن کیلو چنده؟! بعدشم من انقد تنبل نیستم که کسی قرار باشه خونم رو تمیز کنه!
ایلیا چشماش اندازه توپ تنیس شد.
خودمم می‌دونم دروغ تپلی گفتم.
- بله! دیدیم!
- خب چه‌خبر از دانشگاه بگو ببینم رشتت چی بود؟! پرستاری یا پزشکی؟!
- چه‌خبر که مخمون رو خوردن! پزشکی.
- خوبه سليقت به خودم رفته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین