جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط noora با نام [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,878 بازدید, 23 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سرکار خانوم شیطون، جناب آقای باحال] اثر «باران سیاوشی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع noora
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _ نفس _
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,052
4,246
مدال‌ها
3
با قیافه شکاکی گفت: باشه من الان شماره‌ی منزل خاطرم نیست، شما فعلا شماره‌ی منو داشته باشین تا واستون ارسال کنم.
تکه کاغذی بهم داد که شماره‌اش روش نوشته شده بود.
منم یه میس به گوشیش انداختم که شمارمو سیو کنه و درحالی که ازش با غیظ تشکر می‌کردم و به سمت بر و بچز می‌رفتم، سیوش کردم:" شلغم ژونم"
بهشون رسیدم.
سوگل : چی‌شد ننه؟
من: هیچی دخترم پسر شد.
با قیافه پوکری بهم نگاه کرد که گفتم:
- هیچی بابا چی می‌خواست بشه شماره خونشون رو داد!
همشون باهم جیغ کشیدن و به همین ترتیب گوش‌های من بدبخت کر شد و الانم نمی‌شنونم و این‌جوری شد که از بی خواستگاری یه شوهر کوتوله پیدا کردم... هعی اسمشم قلی خیلی باهم خوبیم، بچم ۸۰ سالشه دورش بگردم یه بچه هم توراهی داریم میخوایم اسمشو بزاریم احمد.
هیچی بابا زر زدوندم... .
نکنه شما باور کردید؟!
نه‌بابا من کلا زیاد زر می‌زنم شما به چیزی‌تون محسوب نکنید.
بعد پنج دقیقه وراجی با بچه‌ها چون فعلا کلاس نداشتیم یه پیام برام اومد از: " شلغم ژونم"
نوشته بود: "خودمم نمیدونم چرا با دلیل های مسخره تون قانع شدم که شماره ی منزلمون رو بهتون بدم! در ضمن مادر من
چند سال پیش عمرشونو دادن به شما!"
و شماره‌ خونشون هم زیرش تایپ کرده بود.
اوخیی مامانش فوتیده دلم سوخت گوگولی...
من: مغولا؟
همشون کله‌های نامبارکشونو از توی گوشی‌‌های صاب‌مرده‌اشون بلند کردن و یک‌صدا گفتن: هوم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم: اولا که هوم و مرض کدوم بیبی‌ای اینجوری با ننش حرفیده؟ عنترای بی‌تربیت... دوما مثل اینکه شما یادتون رفته واسه چی شماره شلغم رو گرفتم؟
همشون با هم جیغ کشیدن و عین این میمونای مهربون جنگلای شمال زدن تو سر و کله هم!
من زیر لب:
- مرگ!
من: کامان کامان بیاین بریم عملیات فوق‌سری‌مون رو انجام بدیم!
گیسو: اخه کدوم منگولی عملیات فوق‌سریش رو بلند‌بلند داد می‌زنه؟
من: حالا که می‌بینی من زدم بعدشم ما فرشته ها کلا عادت داریم، اخه نکه خیلی چشم پاکیم فک می‌کنیم کسی نمیره لومون بده حالا هم ننه‌ها یه تکونی به خودتون بدید پیش به سوی ماشینِ فوقِ خوجگلم(خوشگلم)... .
سارا: دارم از استرس می‌میرم... بزار برم کلاسامون رو بپیچونم بیام موفق واقع شید بچه‌ها.
من:باشه برو.
به سوگل که داشت ناخناشو می‌جوید نگاهی کردم و گفتم: من می‌خوام بحرفم تو چرا داری می‌میری؟
پشت چشمی نازک کرد و روشو اون‌ور کرد و به کارش ادامه داد.
چیش(ایش) این بشرم خل میزنه ها... .
گوشیم رو یه دور توی دستم چرخوندم و شماره‌ای که شلغم واسم فرستاده بود رو گرفتم خداروشکر خیالم راحت بود شلغم سر کلاسه...
نگاهی به گوشی کردم و زیرلب گفتم: جان ننت نقشه رو خراب نکن جان ننت!
گیسو: چیکار می‌کنی نیم ساعته؟ بزنگ دیگه!
دکمه سبز رو فشار دادم که بعد دو بوق جواب داد... .
من : به نام خدا بیتا وا...
با آرنج سوگل که تو پهلوی مبارکم فرود اومد، فهمیدم دارم چه زری میزنم و سریع با صدایی که از قصد نازک و تو دماغیش کرده بودم گفتم: ببخشین سلام!
آقاهه: سلام شما؟
من: عه وا مگه اینجا خونه دارا نیست؟
آقاهه: ببخشید شما پسر منو از کجا می‌شناسین؟
من: وا خب زنشم آقاژون خوشحال شدم با پدر‌شوهرم آشنا شدم حالا من هرچی به این دارا میگم بیا بریم بابات اینا رو ببینیم رد میکنه... حالا کجاست؟ میشه صداش کنین؟
آقاهه با صدای لرزونی گفت: خانم محترم فکر کنم اشتباه گرفتید پسر من زن نداره!
من: اِوا
قطع کرد که یهو سه‌تایی‌شون که حالا سارا هم اضافه شده بود، شروع کردن به خندیدن و هندل زدن بی‌‌شعورا!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,052
4,246
مدال‌ها
3
سرم رو با ناز به چپ متمایل کردم: زهر سوکس(سوسک)
گیسو دماغش رو گرفت و ادام رو درآورد: اِوا!
در حالی که داشتم خنده‌امو قورت می‌دادم گفتم: مرگ!
***
دو روز از روزی که عملیات خبیثانه‌مون رو انجام دادیم می‌گذره. از اونجایی که دیروز و امروز کلاس نداشتیم، خونه پلاسم و حوصلم جیش کرده. در‌حال حاضرم، در حال مستفیض کردن اینستاگرامم هستم. همین‌طوری، بدون نگاه، پست های چرت رو رد می‌کردم، که نگام رو یکی ثابت موند. یکی از هم‌کلاسی های شامپانزه‌م پستِ رو گذاشته بود.
از اونا که نوک انگشتتو بزنی روی گونه‌ش، تا آرنج دستت گیر می‌کنه تو کرم پودر و هزار تا کوفت و زهرمار.
حالا عکسه چی بود؟
عکس یه پسر خعلی خعلی جیگر و خوجتیپ(خوشتیپ) و مامانی و گوگولی و جذداب(جذاب) و ناناس بود.
چشمای آبی داشت و فک زاویه‌ای، خیلیم خوشتیپ بود. لابد این بدبخت روش کراش داشته پستشو گذاشته وگرنه هیچ گاوی نمیاد دوست این گولاخ شه.
وجی: اهم اهم حالا نخور پسر مردم رو!
- اوهوم در این یه مورد باهات موافقم خدا ببخشه به ننش به من‌چه؟
همین‌جوری تا کمر کله‌مو فرو کرده بودم تو گوشی، که مامانم خیلی مجلسی، جفت پا پرید تو افکار ناناسم: چی‌کار می‌کنی چهار ساعته زل زدی به اون بی‌صاحاب مونده؟!
- عه مادر من خب بگو کله‌ت رو از تو گوشیت بیار بیرون! دیگه چرا منو شهید می‌کنی؟!
مامان: زبونت رو گاز بگیر دختر مگه من بد بچه‌م رو می‌خوام؟!
چشمام رو تو حدقه چرخوندنم و با یه تصمیم ناگهانی، بلند و کلافه گفتم:
- مامان من میرم بیرون!
مامان: کجا به سلامتی؟!
- هیچ‌جا حوصلم سر رفته برم یکم هوا کوفت کنم.
مامان: برو کوفت کن نوش جونت!
جیغ زدم:
- مامان
مامان: انقدر جیغ جیغ نکن دختر، شوخی کردم. برو خدا به همراهت!
مامان در رو بست و رفت.
 
موضوع نویسنده

noora

سطح
1
 
کابر ویژه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,052
4,246
مدال‌ها
3
از اون‌جایی که من بسیار بسیار ادم صبوریم، حال صبر کردن واسه آماده شدنِ کروکودیل‌های گوریل رو نداشتم پس بهشون خبر ندادم.
در کمدم رو باز کردم و خودم رو تا کمر فرو کردم توش. خب خب این‌جا چی داریم؟
بعد سال‌ها فکر، بلاخره یه شلوار جین مشکی چسبان، با یه مانتوی کوتاهِ زرشکی که حالت چین داشت و روی آستین هاش دکمه فلزی می‌خورد برداشتم، و شال مشکیم رو هم برداشتم و انداختم روی ت*خت.
خب، خب، اول آرایش کنیم که کلی جیگر شیم.
البته جیگر که هستیم، جیگر تر شیم بعله!
رژ لب ماتِ زرشکیم رو روی لب‌هام مالیدم و یه خط چشم باریک هم کشیدم. یه کوچولو کرم پودر زدم و با ادکلنم دوش گرفتم و موهام رو آزاد روی شونه‌هام ریختم. لباس‌هام رو پوشیدم، شالم هم طبق عادت همیشگی‌م، به پشت گوشم هدایت کردم.
جون چه جیگری شدم قرفونم(قربونم)نرین ایشالا!
چشم نخورم یه وخت! یکی بیاد این هندونه ها رو از من بگیره از کت و کول افتادم ننه!
بیرون خونه رفتم و بوت کوتاهِ مشکیِ بند دار و چرمم رو پوشیدم و پیش به سوی پراید نازم... .
***
کنار خیابون پارک کردم. می‌خواستم این مسیر رو پیاده برم چون قصد خریدِ ادکلن داشتم و اینجا هم مغازه‌های خوبی داره!
به سمت مغازه‌ای رفتم که ادکلن قبلیم رو ازش خریدم و راضی هم بودم.
داشتم همین‌طوری، تو پیاده روی شلوغ قدم می‌زدم، که...
- هوی آقا خب روبروت رو نگاه کن!
پسره: اوه اوه حالا چیزی نشده که خانومی، حلش می‌کنیم با هم.
کوفت و خانومی، زهر و خانومی، خانومی و حناق، کچل شی من راحت شم. پیف پیف پسره‌ی چندش دراکولا با اون موهای سیخ سیخی و ژلیش اه اه حالم پیچید تو هم.
نیش‌خندی زدم و گفتم:
- بابا بشر! تو یکی به برد پیت گفتی زکی با این اعتماد به سقفت! من موندم چی تو خودت دیدی اخه بیبی؟! حالا اشکالی نداره ارزو بر جوانان عیب نیست... حالام برو کنار بزار باد بیاد افرین کوچولو اوخ نشی تو مامانی؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین