- Oct
- 1,052
- 4,246
- مدالها
- 3
با قیافه شکاکی گفت: باشه من الان شمارهی منزل خاطرم نیست، شما فعلا شمارهی منو داشته باشین تا واستون ارسال کنم.
تکه کاغذی بهم داد که شمارهاش روش نوشته شده بود.
منم یه میس به گوشیش انداختم که شمارمو سیو کنه و درحالی که ازش با غیظ تشکر میکردم و به سمت بر و بچز میرفتم، سیوش کردم:" شلغم ژونم"
بهشون رسیدم.
سوگل : چیشد ننه؟
من: هیچی دخترم پسر شد.
با قیافه پوکری بهم نگاه کرد که گفتم:
- هیچی بابا چی میخواست بشه شماره خونشون رو داد!
همشون باهم جیغ کشیدن و به همین ترتیب گوشهای من بدبخت کر شد و الانم نمیشنونم و اینجوری شد که از بی خواستگاری یه شوهر کوتوله پیدا کردم... هعی اسمشم قلی خیلی باهم خوبیم، بچم ۸۰ سالشه دورش بگردم یه بچه هم توراهی داریم میخوایم اسمشو بزاریم احمد.
هیچی بابا زر زدوندم... .
نکنه شما باور کردید؟!
نهبابا من کلا زیاد زر میزنم شما به چیزیتون محسوب نکنید.
بعد پنج دقیقه وراجی با بچهها چون فعلا کلاس نداشتیم یه پیام برام اومد از: " شلغم ژونم"
نوشته بود: "خودمم نمیدونم چرا با دلیل های مسخره تون قانع شدم که شماره ی منزلمون رو بهتون بدم! در ضمن مادر من
چند سال پیش عمرشونو دادن به شما!"
و شماره خونشون هم زیرش تایپ کرده بود.
اوخیی مامانش فوتیده دلم سوخت گوگولی...
من: مغولا؟
همشون کلههای نامبارکشونو از توی گوشیهای صابمردهاشون بلند کردن و یکصدا گفتن: هوم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم: اولا که هوم و مرض کدوم بیبیای اینجوری با ننش حرفیده؟ عنترای بیتربیت... دوما مثل اینکه شما یادتون رفته واسه چی شماره شلغم رو گرفتم؟
همشون با هم جیغ کشیدن و عین این میمونای مهربون جنگلای شمال زدن تو سر و کله هم!
من زیر لب:
- مرگ!
من: کامان کامان بیاین بریم عملیات فوقسریمون رو انجام بدیم!
گیسو: اخه کدوم منگولی عملیات فوقسریش رو بلندبلند داد میزنه؟
من: حالا که میبینی من زدم بعدشم ما فرشته ها کلا عادت داریم، اخه نکه خیلی چشم پاکیم فک میکنیم کسی نمیره لومون بده حالا هم ننهها یه تکونی به خودتون بدید پیش به سوی ماشینِ فوقِ خوجگلم(خوشگلم)... .
سارا: دارم از استرس میمیرم... بزار برم کلاسامون رو بپیچونم بیام موفق واقع شید بچهها.
من:باشه برو.
به سوگل که داشت ناخناشو میجوید نگاهی کردم و گفتم: من میخوام بحرفم تو چرا داری میمیری؟
پشت چشمی نازک کرد و روشو اونور کرد و به کارش ادامه داد.
چیش(ایش) این بشرم خل میزنه ها... .
گوشیم رو یه دور توی دستم چرخوندم و شمارهای که شلغم واسم فرستاده بود رو گرفتم خداروشکر خیالم راحت بود شلغم سر کلاسه...
نگاهی به گوشی کردم و زیرلب گفتم: جان ننت نقشه رو خراب نکن جان ننت!
گیسو: چیکار میکنی نیم ساعته؟ بزنگ دیگه!
دکمه سبز رو فشار دادم که بعد دو بوق جواب داد... .
من : به نام خدا بیتا وا...
با آرنج سوگل که تو پهلوی مبارکم فرود اومد، فهمیدم دارم چه زری میزنم و سریع با صدایی که از قصد نازک و تو دماغیش کرده بودم گفتم: ببخشین سلام!
آقاهه: سلام شما؟
من: عه وا مگه اینجا خونه دارا نیست؟
آقاهه: ببخشید شما پسر منو از کجا میشناسین؟
من: وا خب زنشم آقاژون خوشحال شدم با پدرشوهرم آشنا شدم حالا من هرچی به این دارا میگم بیا بریم بابات اینا رو ببینیم رد میکنه... حالا کجاست؟ میشه صداش کنین؟
آقاهه با صدای لرزونی گفت: خانم محترم فکر کنم اشتباه گرفتید پسر من زن نداره!
من: اِوا
قطع کرد که یهو سهتاییشون که حالا سارا هم اضافه شده بود، شروع کردن به خندیدن و هندل زدن بیشعورا!
تکه کاغذی بهم داد که شمارهاش روش نوشته شده بود.
منم یه میس به گوشیش انداختم که شمارمو سیو کنه و درحالی که ازش با غیظ تشکر میکردم و به سمت بر و بچز میرفتم، سیوش کردم:" شلغم ژونم"
بهشون رسیدم.
سوگل : چیشد ننه؟
من: هیچی دخترم پسر شد.
با قیافه پوکری بهم نگاه کرد که گفتم:
- هیچی بابا چی میخواست بشه شماره خونشون رو داد!
همشون باهم جیغ کشیدن و به همین ترتیب گوشهای من بدبخت کر شد و الانم نمیشنونم و اینجوری شد که از بی خواستگاری یه شوهر کوتوله پیدا کردم... هعی اسمشم قلی خیلی باهم خوبیم، بچم ۸۰ سالشه دورش بگردم یه بچه هم توراهی داریم میخوایم اسمشو بزاریم احمد.
هیچی بابا زر زدوندم... .
نکنه شما باور کردید؟!
نهبابا من کلا زیاد زر میزنم شما به چیزیتون محسوب نکنید.
بعد پنج دقیقه وراجی با بچهها چون فعلا کلاس نداشتیم یه پیام برام اومد از: " شلغم ژونم"
نوشته بود: "خودمم نمیدونم چرا با دلیل های مسخره تون قانع شدم که شماره ی منزلمون رو بهتون بدم! در ضمن مادر من
چند سال پیش عمرشونو دادن به شما!"
و شماره خونشون هم زیرش تایپ کرده بود.
اوخیی مامانش فوتیده دلم سوخت گوگولی...
من: مغولا؟
همشون کلههای نامبارکشونو از توی گوشیهای صابمردهاشون بلند کردن و یکصدا گفتن: هوم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم: اولا که هوم و مرض کدوم بیبیای اینجوری با ننش حرفیده؟ عنترای بیتربیت... دوما مثل اینکه شما یادتون رفته واسه چی شماره شلغم رو گرفتم؟
همشون با هم جیغ کشیدن و عین این میمونای مهربون جنگلای شمال زدن تو سر و کله هم!
من زیر لب:
- مرگ!
من: کامان کامان بیاین بریم عملیات فوقسریمون رو انجام بدیم!
گیسو: اخه کدوم منگولی عملیات فوقسریش رو بلندبلند داد میزنه؟
من: حالا که میبینی من زدم بعدشم ما فرشته ها کلا عادت داریم، اخه نکه خیلی چشم پاکیم فک میکنیم کسی نمیره لومون بده حالا هم ننهها یه تکونی به خودتون بدید پیش به سوی ماشینِ فوقِ خوجگلم(خوشگلم)... .
سارا: دارم از استرس میمیرم... بزار برم کلاسامون رو بپیچونم بیام موفق واقع شید بچهها.
من:باشه برو.
به سوگل که داشت ناخناشو میجوید نگاهی کردم و گفتم: من میخوام بحرفم تو چرا داری میمیری؟
پشت چشمی نازک کرد و روشو اونور کرد و به کارش ادامه داد.
چیش(ایش) این بشرم خل میزنه ها... .
گوشیم رو یه دور توی دستم چرخوندم و شمارهای که شلغم واسم فرستاده بود رو گرفتم خداروشکر خیالم راحت بود شلغم سر کلاسه...
نگاهی به گوشی کردم و زیرلب گفتم: جان ننت نقشه رو خراب نکن جان ننت!
گیسو: چیکار میکنی نیم ساعته؟ بزنگ دیگه!
دکمه سبز رو فشار دادم که بعد دو بوق جواب داد... .
من : به نام خدا بیتا وا...
با آرنج سوگل که تو پهلوی مبارکم فرود اومد، فهمیدم دارم چه زری میزنم و سریع با صدایی که از قصد نازک و تو دماغیش کرده بودم گفتم: ببخشین سلام!
آقاهه: سلام شما؟
من: عه وا مگه اینجا خونه دارا نیست؟
آقاهه: ببخشید شما پسر منو از کجا میشناسین؟
من: وا خب زنشم آقاژون خوشحال شدم با پدرشوهرم آشنا شدم حالا من هرچی به این دارا میگم بیا بریم بابات اینا رو ببینیم رد میکنه... حالا کجاست؟ میشه صداش کنین؟
آقاهه با صدای لرزونی گفت: خانم محترم فکر کنم اشتباه گرفتید پسر من زن نداره!
من: اِوا
قطع کرد که یهو سهتاییشون که حالا سارا هم اضافه شده بود، شروع کردن به خندیدن و هندل زدن بیشعورا!
آخرین ویرایش: