ســاحــره
سطح
0
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمانبوک
- Jun
- 239
- 1,654
- مدالها
- 2
در سرداب شهر، اشکها چون حبابهای شکسته در جام فراموشی میدرخشند.
قطرهها زمزمهی جانهاییاند که در آستانهی بیانسجام تنهایی لغزیدند.
سوداگرانِ درد، امید را با چکش سکوت میتراشند و به حراج میگذارند.
پسرکی با دستان ناتوان، آخرین نفخهی مادرِ پیرش را بر ترازوی ظلم مینهد.
درِ انبارِ خاطرات، زیر زنگار فراموشی، به خوابی خرگوشی رفته.
بازار اشک، واپسین سنگر انسان است؛ جایی که جان به گروی بقایِ نومیدی میرود.
قطرهها زمزمهی جانهاییاند که در آستانهی بیانسجام تنهایی لغزیدند.
سوداگرانِ درد، امید را با چکش سکوت میتراشند و به حراج میگذارند.
پسرکی با دستان ناتوان، آخرین نفخهی مادرِ پیرش را بر ترازوی ظلم مینهد.
درِ انبارِ خاطرات، زیر زنگار فراموشی، به خوابی خرگوشی رفته.
بازار اشک، واپسین سنگر انسان است؛ جایی که جان به گروی بقایِ نومیدی میرود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: