- Jun
- 310
- 3,330
- مدالها
- 2
دخترمممم... درکت میکنم چون همسن تو بودم وضعم همین بود طبیعیهبا نبخشیدن و بدی کردن به همونا آروم میگیره!
این دل چرکین و سیاه دیگه دلی نیست که دنبال آرامش باشه
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!دخترمممم... درکت میکنم چون همسن تو بودم وضعم همین بود طبیعیهبا نبخشیدن و بدی کردن به همونا آروم میگیره!
این دل چرکین و سیاه دیگه دلی نیست که دنبال آرامش باشه
برای این حرفا خیلی زوده عزیزم هیچکس از فرداش خبر نداره که تو بخوای به خاطر روزهای نیومده از الان حرص بخوریصفرررر..شخصیتی که توی ذهن منه از بیست سالگیم یچیزیه که من الان یک درصد هم شبیهش نیستم و بهش نزدیک نیستم..
....
دل بستم به آهنی که اونم نمیتونم بدست بیارم.🤝🏻
برای چی بجنگم؟ آرزویی ندارم. هدفی ندارم..
فقط دارم کاری انجام میدم که بتونم پولی بدست بیارم که حسرت دوتا کتاب، لباس، کفش و خیلی چیزایی کوچیک تو دلم نمونه..
اینو قبول دارم من میگم هر وقت بیست سالت شده سی ساله شدی چهل ساله شدی دغدغههای تازه تری داریفردا هم از امروز بدتره.. فرداهای دیگه هم از دیروز و امروز بدترن
خانواده؟چون پنج سال بخشیدم و گذشتم..
تهش دیدم نچ.. دارن بدتر میشن..
جوابشونو ندادم و حالا میدم..
جوابای بدترش هم بمونه برای بعدا
نه اتفاقا اصلا یادت میره دیروزت چی بوده چه برسه به چند سال پیشدغدغه تازه تر..
جای زخما هم میمونه..
نمیدونم چرا ما تو سن ۱۵ ۱۶ همه این حس به خانواده داریم 😂آره همونا به اصطلاح خانواده..
هربار بخشیدم و هربار بهم ثابت شد لیاقت یک درصد خوبی رو ندارن
ببین من بحثی میکنم جوابشون نمیدم چون عقایدمون فرق داره سعی میکنم منطقی باهاشون حرف بزنم نشد هم کلا بیخیال میشمنمیدونم چرا ما تو سن ۱۵ ۱۶ همه این حس به خانواده داریم 😂
وای من همسن تو بودم خیلی توپم پر بود ولم میکردی خودم و چند نفر باهم میکشتم😂 ببین الان آرومم چون دیگه شخصیتم پخته شده چون یاد گرفتم بپذیرم و رها کنمببین من بحثی میکنم جوابشون نمیدم چون عقایدمون فرق داره سعی میکنم منطقی باهاشون حرف بزنم نشد هم کلا بیخیال میشم
از این پیاما شات بگیر چند سال دیگه اگه غیر این شد هر چی خواستی به من بگومن مثل تو نیستم
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک