با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!نام اثر:ساعت صفر
نویسنده:طاها آقائی
ژانر:درام،بقا
خلاصه:در دل کوههای زاگرس، یک قطار VIP با ۳۰ مسافر خاص و مرموز در حال حرکت است. ناگهان، قطار در دل شب متوقف میشود و درهای آن قفل میشوند. صدایی ناشناس اعلام میکند:
«شما انتخاب شدهاید برای اجرای پروتکل ساعت صفر. در این بازی تنها یک نفر زنده میماند.»
از آن لحظه، بازی مرگ و بقا آغاز میشود؛ ائتلافها شکل میگیرند و فرو میریزند، حقیقتها آشکار و رازهای تاریک پردهبرداری میشوند. هر پارت داستان با پیچشی غیرمنتظره ادامه مییابد تا مشخص شود چه کسی پشت این نقشه است و چرا این افراد انتخاب شدهاند.
در این بازی، هیچک.س بیگناه نیست و هر تصمیم میتواند حکم مرگ یا زندگی را رقم بزند.
عنوان : نامعلوم
ژانر: عاشقانه
خلاصه: زنی فراری همراه پسر بچهه اش از خانواده متعصب و همسر سابقش به پزشکی جوان پناه میاره و...
درخواست ناظر برای فنفیکشنم رو دارم.
عنوان: خاکستر نیلوفر آبی
نویسنده: فاطمه.ع
ژانر: درام، معمایی، عاشقانه، ورزشی
خلاصه :
رن اچیزن، نابغهٔ ۱۴سالهٔ تنیس، پس از قهرمانی در آمریکا به ژاپن بازمیگردد و در مدرسهای جدید شروع به بازی میکند. اما زیر سطح موفقیتهای ورزشی او، رازهای خانوادگی عمیقی نهفته است.
عنوان:گلویی که نخواند
نویسنده:آرشیدا
ژانر:روانشناختی،اربابی
خلاصه:دختری جوان که بهتازگی به عنوان خدمتکار عمارت اربابی شده، با چهرهای آرام و گذشتهای نامعلوم، بهتدریج متوجه میشود که همه در این عمارت منتظر مرگ ارباب هستند. اما چیزی که هیچک.س نمیدونه که او برای خدمت است، بلکه برای کاری ناتمام برگشته …
و صدایی که شبها از حمام قدیمی شنیده میشه، چیزی فراتر از وهمه: صدای خودشه ... از آینده!
نام اثر: پارادوکس عشق(در آغوش نفرت و عشق)
نویسنده:شفق_سرخ
ژانر: عاشقانه ، فانتزی ، تخیلی
خلاصه:در آغوش کیهان، خداوند دو موجود ویژه را آفرید: الهه مرگ و فرستاده آسمانی. این عاشقان با وجود احساس عمیقشان، در دنیایی از نفرت و جنگ زندگی میکنند. سرنوشت آنها را به دنیای فانیها میفرستد، جایی که عشق به جای آرامش، بیشتر آنها را غرق در نفرت میکند. حالا باید با تاریکی درون خود مواجه شوند و پاسخ این سؤال را بیابند: آیا میتوانند عشق را در دل آشفتگی پیدا کنند؟
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک