جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل نشده { وُدّ } اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Serenya با نام { وُدّ } اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,007 بازدید, 32 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع { وُدّ } اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Serenya
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Serenya
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
می‌دانی؟
روضه‌ی تو را که می‌شنوم، هر کجا که باشم دلم آرام می‌گیرد.‌ آرام می‌شود به همان اشک
یا حتی به خیسیِ خاموشِ گوشه‌ی چشم‌هایم.
دلم می‌لرزد از شوق
که هنوز عمرم باقی‌ست و یک سال دیگر،
در کنار شور بی‌پایان این دو ماه ماندگار مانده‌ام
و طعمش را جرعه‌جرعه، با جان می‌نوشم... .
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
آقا امام جان!
دوستت دارم. به همان اندازه‌ی ده‌تای بچگی‌مان.
همان ده که خیال می‌کردیم تمام دنیا را در خودش جا می‌دهد.
ده، برای ما بزرگ بود… مقدس بود...
دنیا را به حساب می‌آورد!
حالا هم، با همان دل کوچک و بی‌ریای کودکانه،
دنیایمان خلاصه می‌شود در همین:
دوستت داریم… .
***
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
اشک برای حسین، اشک نیست،
وضویی‌ست برای دل.
اشک برای حسین، راهی‌ست از خاک تا افلاک.
دل خود آگاه است
و واقف به راز نهفته در این قطره‌ها؛
قطره‌هایی که آرام
از چشم جدا می‌شوند و بی‌صدا،
دریچه‌های بسته‌ی دل را می‌گشایند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
نجات‌دهنده‌‌ای درونم دارم؛ همانی که دستت را می‌گیرد،
نه فقط دست، که روح غرق‌شده‌ات را.
از مرداب فراموشی بیرونت می‌کشد و آرام تو را به صاحب اشک می‌سپارد،
به همان که بلد است دست بگیرد، نه مچ؛
برخیزاند، نه رسوا کند.
نجاتش بی‌منت است و بی‌سروصدا. در دل همان اشک‌ها، راهی است که تا حسین می‌رسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
و چه کسی جز او،
که این‌گونه نجات را در قطره‌ای پنهان کرده‌‌است؟
قطره‌ای که از هر بارانی، بارانی‌تر است.
زلالی خود را به جانِ دل می‌نشاند،
راه دل را هموار می‌کند، همان‌گونه که بی‌صدا بر گونه می‌نشیند
و اگر به دل بیفتد،
آتشی به وسعتِ دنیا را خاموش می‌کند،
یا بهتر بگویم: آتشِ خودِ دنیا را.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
او که اشک را آفرید، خوب می‌دانست چگونه دل شکسته را بند بزند.
با نور خودش، از صداقت و عشق، رشته‌ای بست
و آن را نامرئی در دل اشک گره زد.
و من، در آینه‌ی این اشک‌ها،
خودم را می‌بینم؛
کنار او، نه دور از او.
در کنارش قدم برداشتن، لذتی بی‌پایان دارد؛
گام‌ها مطمئن‌تر،
و دل، پر از آرامشی ژرف.
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
و حالا من دل را سپردم به کسی که صاحب دل است
که نه صدا را و حتی حضور را نمی‌خواهد.
دلی که به نام او بتپد کافی‌ست. کسی که اگر افتادم، دست می‌گیرد.
اگر شکستم بند میزند.
آرامش و خنده‌هایت را می‌خواهد.
این دل هنوز هم از او تپش می‌گیرد و خواهد گرفت؛ از خیر‌خواه اصلی خودش.
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
دل‌ بی‌نام او، به سان کودکی‌ست که در کوچه‌های شلوغ دنیا، بدون هیچ نوری گم شده‌ است.
در جستجوی دستِ مادرش است. همان دستی که با یک غفلت از آن جدا شد.
به هر رهگذری دل می‌سپارد، صدایشان می‌زند،
اما هیچ‌کدام مادرش نیستند... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
دل، بارها دست‌های اشتباهی را گرفته‌است
اما حالا فهمیده، نه هر دستی مادر است و نه هر آغوشی پناه. فهمید که دل را نباید به هر کسی بست.
همچون کودکی که دستِ هر رهگذری را گرفت و بعد از چند ثانیه رها کرد.
چشم بر هم گذاشت و با تمام وجود مادر را صدا زد
و در نهایت، این مادر بود که فرزندِ از جانِ خود را پیدا کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
609
6,163
مدال‌ها
3
و حالا ای دل!
چشم بر هم بگذار و از ژرفای وجودت، در فریادی بی‌صدا،
نام او را صدا بزن.
او همان کسی‌ست که همیشه در کنارت...
نه! در پناهش هستی.
او اهل رها کردن نیست،
فقط منتظر است که تو هوایش را بخواهی.
آن‌گاه با شوق، خودش را نشان می‌دهد.
هر چند اگر رد نشانه‌ها را در زندگی بگیری، بی‌شک به او خواهی رسید.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین