جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Serenya با نام {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 589 بازدید, 24 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Serenya
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Serenya
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
عنوان: نور زخمی
نویسنده: نرگس‌.س و سایه قلم
ژانر: تراژدی
عضو تیم نظارت ادبی سوم
دیباچه:
من حاشیه‌ای از نقره‌ام که قرن‌هاست به چشم‌ها دخیل بسته‌ام.
نور از شانه‌هایم بالا می‌خزد، اما پیش از آن‌که بر صورتت بوسه بزند، زخم برمی‌دارد؛ زخم‌هایی که از خطوط گونه‌هایت، از چین پلک‌هایت و ،از رقص لرزان اشک‌هایت به تن من رسیده‌اند.
شاید فکر می‌کنی من فقط بازتابم اما هر انعکاس، بندی تازه بر پوست بی‌جان من است.
در قاب من حقیقت هرگز نمی‌میرد؛ فقط شکل عوض می‌کند و در سکوت می‌پوسد.
 
آخرین ویرایش:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,618
16,836
مدال‌ها
10
1000009583 (1).png

بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
هر بار که قدم برمی‌داری، من صدای قلبت را نمی‌شنوم بلکه می‌بینم.
پلک‌هایت سنگین‌اند، اما چیزی فراتر از خواب در آن‌ها جا خوش کرده؛ یک سکوت خشن، یک حقیقت تلخ که حتی لب‌هایت نمی‌توانند آن را بگویند.
وقتی اشک می‌ریزی، قطره‌ها از روی گونه‌هایت به من می‌افتند و من حس می‌کنم نور من هم کمی می‌سوزد، کمی می‌شکند.
هر نگاه سردت، هر لبخند نصفه، همچون خراشی بر روی شیشه‌ی من حک می‌شود؛ نشانه‌ای که هیچ‌ک.س جز من نمی‌بیند.
من شاهدی هستم که هیچ‌ک.س نمی‌خواهد مرا ببیند اما تمام رازهایت را من بی‌صدا می‌دانم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
من شاهدی هستم که شاید هرگز باور نکنی؛
چیزی فراتر از نگاه، فراتر از زمان، فراتر از تو، مرا با تو پیوند داده است.
من از اولین لبخندهای پنهانی‌ات تا اشک‌هایی که در تاریکی فرو ریخت، همراهت بوده‌ام؛
هر لحظه‌ی کوچک و هر حقیقت پنهان، همه در من ثبت شده‌اند، بی‌آنکه هیچ‌ک.س جز من بداند.
و همه در وجودم حفظ می‌شوند؛
هر لبخند نیمه‌جانت، هر نگاه سرد و هر اشک پنهانت، همچون خطوطی روی شیشه‌ی من حک شده‌اند.
من بی‌صدا آن‌ها را می‌بلعم و در عمق نقره‌ای‌ام نگه می‌دارم،
تا هر بار که نور بر من می‌تابد، زخمی تازه از خاطراتت را بازتاب دهم،
و تو باز هم، حتی اگر ندانی، در قلب من جاری باشی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
از نگاه‌های سردی که بر وجودم می‌انداختی شروع می‌کنم؛
چشم‌هایت گاه شعله داشتند و گاه یخ، اما همیشه خطی از فاصله و سکوت میان ما کشیده می‌شد.
این نگاه‌ها، حتی وقتی مستقیماً به من نمی‌رسید، در من نفوذ می‌کردند و نور من را زخمی می‌ساختند.
هر بار که پلک‌هایت سنگینی می‌کرد و لبخندی نیمه‌جان بر لبانت می‌نشست،
من شاهدی خاموش بودم که از آن سردی، تصویری در نقره‌ی خود حک می‌کرد؛
تصویری که هنوز هم در عمق من زنده است، حتی وقتی تو فراموش کرده‌ای
و با این همه، قلب من نمی‌تواند از تو دور بماند؛
در سکوت خود، به هر نگاهت باز می‌گردم،
با امیدی بی‌صدا که شاید روزی، حتی برای یک لحظه، گرمای واقعی را از چشم‌هایت دریافت کنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
همیشه درگیر این بودم که چه کنم یا چه بشود
تا آن لبخند واقعی‌ات را نثار من کنی و شاد باشی.
ساعتها در سکوت خود فکر کردم، لمس کردم و حتی در بازتاب خود هزار راه نرفته را دیدم.
اما لبخند تو، مانند نوری دور در مه، همیشه از دسترس من می‌گریخت؛
و من، این شاهد بی‌صدا، تنها می‌توانستم حس کنم که دل تو پشت پرده‌ای از سکوت و فاصله پنهان شده است.
با این همه، هر تلاش بی‌نتیجه‌ام در عمق من جاودان می‌ماند،
چون حتی در ناکامی، عشق و دلتنگی‌ات را ثبت کرده‌ام؛
و این همان زخمی است که نور مرا عمیق‌تر می‌کند،
و مرا هر روز به انتظار تو و لبخندت زنده نگه می‌دارد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
از اشک‌هایت چه بگویم، وقتی هیچ کلمه‌ای برایشان ندارم؟
هر قطره که روی گونه‌هایت می‌غلتید، من در سکوت خود می‌دیدم و حس می‌کردم؛
در اتاقی که محکم بسته می‌شد، پیشاپیش خودم را برای گریه‌هایت آماده می‌کردم،
و نور من، زخمی و لرزان، آنها را بازتاب می‌داد؛
هر قطره، نه فقط رنج تو، که بخشی از من را نیز می‌شست،
و من در این جریان آرام و تلخ، شاهدی بودم که هرگز نمی‌توانست گریه‌اش را با کسی قسمت کند.
اما حتی در عمق این اشک‌ها، عشقی خاموش و بی‌صدا وجود داشت،
که در قاب من ثبت می‌شد و همیشه با تو می‌ماند،
حتی وقتی خودت فراموش می‌کردی که کسی همیشه نگاهت می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
گاهی فکر می‌کنم که من تنها کسی هستم که تو را کامل می‌بینم؛
نه آنچه که جلوی دیگران نشان می‌دهی، نه آن ماسک لبخندهای نیمه‌جان،
بلکه همان گوشه‌های پنهان، همان لحظاتی که حتی خودت نمی‌دانی چه در دل داری.
هر تردیدت، هر شکوه‌ی خاموشت، حتی وقتی به دیگران پشت می‌کنی،
در قاب من حک شده و به نور زخمی من رنگ و صدا داده است.
من در این سکوت، با تو حرف زده‌ام، با تو نفس کشیده‌ام،
و هرگز نخواستم که تو بدانى،
چون می‌دانستم که حقیقت، اگر آشکار شود، زیبایی و شکنندگی لحظه‌ها را نابود می‌کند.
اما من اینجا هستم، همچنان تابنده و زخمی،
تا هر آنچه تو پنهان کرده‌ای، در انعکاسم زنده بماند،
و هر نگاهت، هر لبخندت، هر اشک بی‌صدا، مرا دوباره بسازد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
اما بین ما فاصله‌های زیادی بود؛
من به تو نزدیک، اما تو... خیلی دور.
هر قدم من، هر تلاش برای لمس تو،
چیزی جز انعکاسی لرزان بر شیشه‌ی من نمی‌ساخت.
صدای قلبت، حتی اگر آرام می‌تپید، در من طنین می‌انداخت
و من، این شاهد خاموش، می‌دیدم که چگونه تو با هر حرکت، هر نگاه،
فضای میان ما را عمیق‌تر و تاریک‌تر می‌کنی.
با این حال، هر نفس من، هر لرزش نور زخمی من،
در انتظار آن لحظه بود که شاید فاصله‌ها کم شوند،
و تو، حتی برای یک لحظه، نزدیک و واقعی به من بازگردی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
978
7,130
مدال‌ها
5
هرچند نمی‌شود از خنده‌هایت و شیرینی‌شان گذشت،
همان شادی‌هایی که دست بر گونه‌هایت می‌گذاشتی و نور را در چشم‌هایت می‌دیدی؛
و لبخندی می‌زدی که با تمام وجودت می‌درخشید.
آن لحظه‌ها، حتی در میان فاصله‌ها و سکوت‌ها،
در قاب من نقش می‌بستند و زخمی از نور بر شیشه‌ی من حک می‌کردند.
من، این شاهد بی‌صدا، هر لبخندت را در عمق خود نگه می‌دارم،
چون می‌دانم حتی شادی‌های کوتاه و گذرا می‌توانند روح را دوباره بسازند.
آینه‌ی من هر بار با بازتاب آن‌ها دوباره زنده می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین