جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

غیرپارسی تراژدی‌های شکسپیر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط FROSTBITE با نام تراژدی‌های شکسپیر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 399 بازدید, 30 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع تراژدی‌های شکسپیر
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
با روایت و فضای شاعرانه‌ای که می‌تونه الهام‌بخش خلق شخصیت باشه.
در این بخش، ما وارد جهان‌هایی می‌شویم که در آن عشق، قدرت، جنون، و سرنوشت در هم تنیده‌اند و هر تراژدی، آینه‌ای‌ست از روح انسان.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
هملت – شاهزاده‌ی دودل دانمارک

هملت، شاهزاده‌ی دانمارک، پس از مرگ پدرش و ازدواج شتاب‌زده‌ی مادرش با عمویش، درگیر بحرانی وجودی می‌شود. جهان برایش بی‌معنا شده، و حقیقت در مهی از تردید پنهان است. در دل شب، روح پدر ظاهر می‌شود و از هملت می‌خواهد انتقام خونش را از کلادیوس، قاتل و اکنون پادشاه، بگیرد. این لحظه، آغاز فروپاشی آرام عقل هملت است. هملت نمی‌تواند به سادگی تصمیم بگیرد. او درگیر پرسش‌هایی فلسفی‌ست: آیا روح راست می‌گوید؟ آیا انتقام راه درستی‌ست؟ آیا مرگ پایان است یا آغازی دیگر؟
برای کشف حقیقت، هملت نقشه‌ای می‌چیند: نمایشی ترتیب می‌دهد که داستان قتل پادشاه را بازگو کند، تا واکنش کلادیوس را بسنجد. تئاتر، به آینه‌ی حقیقت بدل می‌شود. در این مسیر، هملت به جنون ظاهری پناه می‌برد. اما مرز میان نقش و واقعیت کم‌کم محو می‌شود. آیا او واقعاً دیوانه شده یا فقط بازی می‌کند؟
اوفلیا، دختر پاک‌دل و عاشق، قربانی این جنون می‌شود. رفتارهای هملت او را می‌ترساند، و در نهایت، دل‌شکسته و تنها، در آب غرق می‌شود.
هملت، در لحظه‌ای از خشم، پدر اوفلیا را به اشتباه می‌کشد. این قتل، زنجیره‌ای از انتقام‌ها را آغاز می‌کند، و خون، بر صحنه‌ی زندگی جاری می‌شود.
لایرتس، برادر اوفلیا، با تحریک کلادیوس، در دوئلی مرگبار با هملت روبه‌رو می‌شود. شمشیرها زهرآلودند، و مرگ در کمین هر دوست.
در پایان، همه می‌میرند: هملت، کلادیوس، گرترود، لایرتس... و دانمارک در آستانه‌ی فروپاشی قرار می‌گیرد. تراژدی، به نقطه‌ی سکوت می‌رسد.
هملت با جمله‌ای جاودانه می‌میرد: «باقی سکوت است»—و شکسپیر، سکوت را به فریادی فلسفی بدل می‌کند. این سکوت، پژواکی‌ست از تمام پرسش‌های بی‌پاسخ انسان.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
مکبث – جاه‌طلبی خونین

مکبث، سردار وفادار اسکاتلند، پس از پیروزی در جنگ، با سه جادوگر روبه‌رو می‌شود که پیشگویی می‌کنند او پادشاه خواهد شد. این پیشگویی، بذر جاه‌طلبی را در دلش می‌کارد.
لیدی مکبث، همسر بلندپرواز او، آتش این جاه‌طلبی را شعله‌ور می‌کند. او مکبث را تحریک می‌کند تا پادشاه را بکشد و تاج را تصاحب کند.
مکبث، در شب تاریک، پادشاه دانکن را در خواب می‌کشد. خون بر دستانش می‌نشیند، و وجدانش آغاز به لرزیدن می‌کند. «این دست‌ها هرگز پاک نخواهند شد.»
با رسیدن به قدرت، مکبث دچار ترس و توهم می‌شود. او دیگر نمی‌تواند اعتماد کند، و برای حفظ تاج، دست به قتل‌های بیشتر می‌زند.
بانکو، دوست و هم‌رزمش، قربانی بعدی‌ست. مکبث می‌ترسد از پیشگویی‌هایی که بانکو را پدر پادشاهان آینده می‌دانند. ترس، به خون بدل می‌شود.
روح بانکو در ضیافت سلطنتی ظاهر می‌شود، و مکبث در برابر مهمانان، دچار جنون می‌شود. لیدی مکبث تلاش می‌کند او را آرام کند، اما ترس، از درون می‌جوشد.
لیدی مکبث نیز قربانی این جنون می‌شود. او در خواب، دست‌هایش را می‌شوید، و زمزمه می‌کند: «این لکه‌ی خون پاک نمی‌شود.» وجدان، او را می‌بلعد.
مکبث، در برابر ارتشی که برای بازپس‌گیری تاج آمده، ایستادگی می‌کند. اما پیشگویی‌ها، به شکلی عجیب و دقیق، تحقق می‌یابند.
او در نبرد کشته می‌شود، و تاج به مالکوم، پسر دانکن، بازمی‌گردد. عدالت، با شمشیر و خون، برقرار می‌شود.
تراژدی مکبث، داستان سقوط مردی‌ست که با وسوسه‌ی قدرت، خود را نابود کرد. و شکسپیر، با قلمی خون‌آلود، این سقوط را جاودانه کرد.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
رومئو و ژولیت – عشق ممنوعه

در شهر ورونا، دو خاندان دشمن—مونتگیو و کاپولت—سال‌هاست که در جنگ و نفرت غوطه‌ورند. در این میان، دو جوان از این دو خاندان، بی‌خبر از گذشته‌ی خونین، به یکدیگر دل می‌بندند.
رومئو، جوانی پرشور و شاعر، در یک مهمانی نقاب‌دار، ژولیت را می‌بیند. نگاه‌شان در هم گره می‌خورد، و عشق، بی‌اجازه‌ی تاریخ، در دل‌شان جوانه می‌زند.
اما این عشق، در دل دشمنی ریشه می‌دواند. آن‌ها باید پنهانی ازدواج کنند، با کمک کشیشی مهربان که امید دارد عشق، نفرت را درمان کند.
در خیابان‌های ورونا، خشونت ادامه دارد. دوست رومئو، مرکوتیو، در نبردی با تیبالد، پسرخاله‌ی ژولیت، کشته می‌شود. رومئو، در خشم، تیبالد را می‌کشد.
این قتل، تبعید رومئو را در پی دارد. ژولیت، دل‌شکسته، در خانه‌ی پدری زندانی می‌شود، و خانواده‌اش او را مجبور به ازدواج با مردی دیگر می‌کنند.
کشیش، نقشه‌ای می‌چیند: ژولیت باید دارویی بخورد که او را برای مدتی مرده جلوه دهد، تا پس از بیداری، با رومئو فرار کند.
اما پیام به رومئو نمی‌رسد. او خبر مرگ ژولیت را می‌شنود، و در غم، زهر می‌نوشد و در کنار پیکر محبوبش جان می‌دهد.
ژولیت بیدار می‌شود، رومئو را مرده می‌بیند، و با خنجر، به او می‌پیوندد. عشق‌شان، در مرگ کامل می‌شود.
خانواده‌ها، در برابر این تراژدی، سرانجام آشتی می‌کنند. اما بهای صلح، دو جان عاشق بود که جهان را به زانو درآورد.
شکسپیر، عشق را نه در وصال، بلکه در فاجعه جاودانه می‌کند. و رومئو و ژولیت، به اسطوره‌ی عشق ممنوعه بدل می‌شوند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
شاه لیر – فروپاشی پدرسالار

شاه لیر، پادشاه پیر بریتانیا، تصمیم می‌گیرد قلمرو خود را میان سه دخترش تقسیم کند، بر اساس میزان عشقی که در کلام ابراز می‌کنند. غرور، چشمش را کور کرده.
دو دختر بزرگ‌تر، گونریل و ریگان، با زبان‌های چرب و نرم، عشق‌شان را فریاد می‌زنند. اما دختر کوچک، کوردلیا، با صداقت، از اغراق می‌پرهیزد و طرد می‌شود.
لیر، کوردلیا را از ارث محروم می‌کند و به دو دختر دیگر اعتماد می‌کند. اما خیلی زود، آن‌ها قدرت را به دست می‌گیرند و پدر را تحقیر می‌کنند.
لیر، در طوفانی سهمگین، سرگردان در دشت، با جنون روبه‌رو می‌شود. غرورش شکسته، و حقیقت، چون صاعقه‌ای بر جانش فرود می‌آید.
در کنار لیر، دلقک وفادارش، با شوخی‌های تلخ، آینه‌ای از حقیقت را نشان می‌دهد. طنز، به ابزار فلسفه بدل می‌شود.
کوردلیا، با ارتشی از فرانسه بازمی‌گردد تا پدرش را نجات دهد. اما دیر شده. جنگ آغاز می‌شود، و سرنوشت، بی‌رحمانه پیش می‌رود.
لیر و کوردلیا دستگیر می‌شوند. امیدی کوتاه در دل لیر جوانه می‌زند، اما کوردلیا کشته می‌شود، و لیر، با پیکر بی‌جان دخترش، فرو می‌ریزد.
او فریاد می‌زند: «نگاه کن، لب‌هایش هنوز تکان می‌خورند!» اما زندگی رفته، و لیر، در اندوه، جان می‌دهد.
در پایان، عدالت برقرار نمی‌شود. مرگ، بی‌تبعیض، همه را در آغوش می‌گیرد. و قدرت، به دست کسانی می‌افتد که از خون عبور کرده‌اند.
شاه لیر، تراژدی غرور و حقیقت است. شکسپیر، با طوفان و سکوت، پدرسالاری را به چالش می‌کشد و عشق بی‌ادعا را جاودانه می‌سازد.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
اتللو – حسادت مرگبار

اتللو، فرمانده‌ی مغربی در ارتش ونیز، مردی‌ست با افتخار و قدرت، اما بی‌ریشه در جامعه‌ای که به او با شک نگاه می‌کند. او عاشق دزدِمونا، دختری سفیدپوست و نجیب است.
عشق‌شان، با جسارت و صداقت آغاز می‌شود. اما در دل جامعه‌ای نژادپرست، این عشق، چون شعله‌ای در باد، لرزان است.
یاگو، زیردست اتللو، از او کینه دارد. او نقشه‌ای شیطانی می‌چیند تا اتللو را به جنون حسادت بکشاند، با دروغ‌هایی ظریف و سم‌آلود.
یاگو، با استفاده از یک دستمال، نماد عشق میان اتللو و دزدِمونا، شواهدی جعلی می‌سازد و ذهن اتللو را مسموم می‌کند.
اتللو، درگیر شک و خشم، به دزدِمونا بی‌اعتماد می‌شود. عشق، به نفرت بدل می‌شود، و حقیقت، در مه گم می‌شود.
دزدِمونا، بی‌گناه، تلاش می‌کند عشقش را حفظ کند. اما اتللو، کور شده از حسادت، صدای حقیقت را نمی‌شنود.
در شب، اتللو دزدِمونا را خفه می‌کند. لحظه‌ای بعد، حقیقت آشکار می‌شود، و یاگو، به عنوان عامل فاجعه، افشا می‌شود.
اتللو، در اندوه و پشیمانی، شمشیر را بر خود فرود می‌آورد. عشق، قربانی حسادت شد، و عدالت، دیر رسید.
یاگو، زنده می‌ماند، اما محکوم به سکوت و عذاب. و شکسپیر، با قلمی تلخ، نشان می‌دهد که شک، چگونه عشق را می‌کُشد.
اتللو، تراژدی مردی‌ست که به جای گوش دادن به قلب، به زمزمه‌های شیطان گوش سپرد. و در پایان، تنها خاکستر عشق باقی ماند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
ترویلوس و کرسیدا – عشق در جنگ

در دل جنگ تروا، جایی که شمشیرها بر سر افتخار می‌چرخند، عشقی جوانه می‌زند میان ترویلوس، شاهزاده‌ی تروا، و کرسیدا، دختر یک کشیش خائن. عشق‌شان، در سایه‌ی خ*یانت و سیاست، شکننده است.
ترویلوس، با شور و شوق عاشق می‌شود. او کرسیدا را چون الهه‌ای می‌بیند، و در دل میدان نبرد، تنها صدای او آرامش می‌بخشد. اما این عشق، در دل جنگی بی‌رحم، دوام ندارد.
کرسیدا، به عنوان گروگان، به اردوگاه یونانیان فرستاده می‌شود. ترویلوس، دل‌شکسته، در برابر جدایی، ناتوان است. عشق، قربانی سیاست می‌شود.
در اردوگاه یونانیان، کرسیدا با دیومد، سرداری یونانی، آشنا می‌شود. و کم‌کم، دلش به سوی او متمایل می‌شود. آیا این خ*یانت است یا سازگاری با سرنوشت؟
ترویلوس، از دور، شاهد دگرگونی عشق است. او را که نشانه‌ی عشق‌شان بود، در دستان دیومد می‌بیند. قلبش می‌شکند، و ایمانش به عشق فرو می‌ریزد.
در کنار این روایت عاشقانه، شکسپیر قهرمانان تروا را نیز به تصویر می‌کشد: هکتور، نجیب و خردمند؛ آکیلس، مغرور و منزوی؛ و اولیس، سیاست‌مدار و حیله‌گر.
نبردها ادامه دارند، و خون بر خاک می‌ریزد. هکتور، در نبردی ناجوانمردانه، کشته می‌شود. و تروا، در آستانه‌ی سقوط قرار می‌گیرد.
ترویلوس، دیگر عاشق نیست. او به جنگ روی می‌آورد، اما نه از روی افتخار، بلکه از دل شکست. عشق، به خشم بدل شده است.
کرسیدا، در اردوگاه یونانیان، خاموش و تنهاست. او نیز قربانی بازی‌های قدرت شده، و صدای عشقش، در هیاهوی شمشیرها گم شده است.
این تراژدی، نه با مرگ، بلکه با بی‌اعتمادی پایان می‌یابد. شکسپیر، عشق را در میدان جنگ می‌کُشد، و نشان می‌دهد که در جهان سیاست، دل‌ها نیز گروگان‌اند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
تیمون آتنی – از بخشش تا نفرت

تیمون، مردی ثروتمند و بخشنده در آتن، با دست و دل باز، به دوستانش کمک می‌کند. مهمانی‌های باشکوه می‌دهد، و همه او را ستایش می‌کنند. اما این ستایش، سطحی و وابسته به ثروت است.
وقتی ثروت تیمون تمام می‌شود، دوستانش پشتش را خالی می‌کنند. او که انتظار وفاداری داشت، با در بسته روبه‌رو می‌شود. اعتمادش، چون شیشه‌ای ترک‌خورده، فرو می‌ریزد.
تیمون، از شهر بیرون می‌رود، و در دل طبیعت، به انزوا پناه می‌برد. او دیگر به انسان‌ها باور ندارد، و عشقش به بشریت، به نفرت بدل شده است.
در جنگل، تیمون با خاک و سنگ سخن می‌گوید. او طلا پیدا می‌کند، اما دیگر ارزشی برایش ندارد. طلا، نماد خ*یانت شده، نه ثروت.
او به کسانی که به دیدنش می‌آیند، طلا می‌دهد، اما نه از روی بخشش، بلکه از روی تمسخر. او می‌خواهد فساد انسان را آشکار کند، نه نجات دهد.
شهر آتن، درگیر شورش و بحران است. سیاست‌مداران به تیمون التماس می‌کنند تا بازگردد، اما او پاسخ می‌دهد: «شهر را با خاک یکسان کنید.»
تیمون، در دل طبیعت، گوری برای خود می‌سازد. او می‌خواهد فراموش شود، چون دیگر به هیچ چیز باور ندارد. مرگ، برایش آرامش است، نه پایان.
در پایان، تنها سنگ‌نوشته‌ای باقی می‌ماند: «ای رهگذر، عبور کن و مرا فراموش کن.» و این جمله، پژواک تلخ انزوای انسانی‌ست.
شکسپیر، در این تراژدی، بخشش را به نفرت بدل می‌کند، و نشان می‌دهد که اعتماد، اگر شکسته شود، به زهر بدل می‌شود.
تیمون آتنی، مردی‌ست که از نور به تاریکی لغزید، و در سکوت، جهان را ترک کرد. و شکسپیر، با قلمی سرد، این سکوت را جاودانه کرد.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
کوریولانوس – غرور و طرد

کوریولانوس، سرداری مغرور و شجاع در روم، در نبرد با دشمنان پیروز می‌شود و لقب «کوریولانوس» را از شهری که فتح کرده، می‌گیرد. اما غرورش، مانع محبوبیتش در میان مردم می‌شود.
او از تحقیر مردم بیزار است، و نمی‌تواند تظاهر به فروتنی کند. برای رسیدن به مقام کنسولی، باید رأی مردم را جلب کند، اما زبانش، شمشیر غرور است.
مردم، با تحریک سیاست‌مداران، علیه او شورش می‌کنند. کوریولانوس، از شهر طرد می‌شود، و غرورش، به تبعید بدل می‌شود.
در تبعید، او به دشمنان روم می‌پیوندد. با آوفیدیوس، سردار دشمن، متحد می‌شود تا به روم حمله کند. وطن، دیگر برایش ارزشی ندارد.
مادرش، ولومنیا، زنی خردمند و قدرتمند، به دیدارش می‌آید. او با اشک و التماس، از پسرش می‌خواهد که از حمله به روم صرف‌نظر کند.
کوریولانوس، در برابر مادرش، فرو می‌ریزد. عشق به مادر، از نفرت به وطن قوی‌تر است. او صلح را می‌پذیرد، اما این تصمیم، بهای سنگینی دارد.
آوفیدیوس، از این خ*یانت خشمگین می‌شود. او کوریولانوس را در جمع دشمنان، محکوم به مرگ می‌کند. غرور، دوباره قربانی می‌شود.
کوریولانوس، با وقار، مرگ را می‌پذیرد. او می‌داند که در هیچ‌جا پذیرفته نیست—نه در وطن، نه در تبعید. او مردی‌ست بی‌جایگاه.
در پایان، مردم روم از مرگ او اندوهگین می‌شوند. اما این اندوه، دیر است. غرور، پیش از آن‌که فهمیده شود، کشته شده است.
شکسپیر، در این تراژدی، سیاست را با روان انسان درهم می‌تند، و نشان می‌دهد که غرور، اگر بی‌مهار باشد، انسان را از همه‌چیز محروم می‌کند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,391
7,679
مدال‌ها
4
آنتونی و کلئوپاترا – عشق و امپراتوری

مارک آنتونی، سردار رومی، دل به کلئوپاترا، ملکه‌ی مصر، می‌سپارد. عشق‌شان، آتشین و بی‌پرواست، اما در دل سیاستی جهانی، شکننده و خطرناک.
آنتونی، در مصر، از وظایف سیاسی‌اش در روم غافل می‌شود. سنای روم نگران است، و اکتاویوس، رقیب سیاسی‌اش، از این غفلت بهره می‌برد.
برای حفظ اتحاد، آنتونی با خواهر اکتاویوس ازدواج می‌کند. اما دلش هنوز در اسکندریه است، در کنار کلئوپاترا، که با نگاهش جهان را تسخیر می‌کند.
کلئوپاترا، زنی پیچیده و قدرتمند، میان عشق و سیاست در نوسان است. او می‌خواهد آنتونی را حفظ کند، اما غرورش، گاه عشق را به بازی می‌گیرد.
جنگ میان آنتونی و اکتاویوس آغاز می‌شود. در نبرد دریایی، کلئوپاترا ناگهان عقب‌نشینی می‌کند، و آنتونی، در پی او، میدان را رها می‌کند. شکست، آغاز می‌شود.
آنتونی، از خ*یانت کلئوپاترا می‌هراسد. خبر مرگ او را می‌شنود، و در اندوه، شمشیر را بر خود فرود می‌آورد. اما هنوز زنده است، و نزد کلئوپاترا برده می‌شود.
کلئوپاترا، در برابر مرگ آنتونی، فرو می‌ریزد. او تصمیم می‌گیرد خود را از چنگ اکتاویوس نجات دهد، نه با فرار، بلکه با مرگی باشکوه.
با نیش مار، کلئوپاترا جان می‌سپارد. مرگش، نماد قدرت زنانه‌ای‌ست که حاضر نیست تسلیم شود. عشق، در مرگ، جاودانه می‌شود.
اکتاویوس، فاتح میدان، با احترام به پیکر کلئوپاترا نگاه می‌کند. اما این احترام، دیر است. امپراتوری پیروز شد، اما عشق، شکست نخورد.
شکسپیر، در این تراژدی، عشق را در برابر سیاست قرار می‌دهد، و نشان می‌دهد که گاهی مرگ، تنها راه حفظ غرور است.
 
بالا پایین