جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [مرثیه بی‌مزار] اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط -RPR- با نام [مرثیه بی‌مزار] اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 619 بازدید, 32 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [مرثیه بی‌مزار] اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع -RPR-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -RPR-
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
به نام سکوتی که فریاد می‌زند
اثر: مرثیه بی‌مزار
به قلم: سونيا ريپر
ژانر: تراژدی

عضو گپ نظارت ادبی سوم

[این دلنوشته برای مسابقه‌ی قلم بی‌مرز می باشد.]
حروف ن، ک حذف شده است!


مقدمه‌
در دیاری که خاطره‌ها پیش از تولد می‌میرند، واژه‌ای بی‌یاور در دل سکوتی بی‌حد حیات گرفت. لا از ژاد فروغ بود، لا از ژاد تیرگی؛ شاید از ژاد دم لحظه‌ای التی چراغ‌ها خاموش می‌شوند و هیچ‌ک.س نمی‌پرسد چرا.
این روایت، لا برای تسلی‌ست، لا برای امید؛ شاید برای آن‌هایی‌ست که در دلشان صدایی هست که هرگز شنیده نمی‌شود.
هر خط، زخمی‌ست که با جوهر نوشته شده؛ هر پارت، تکه‌ای از روحی‌ست که خودش را فراموش کرده.
و در پایان، شاید هیچ پایانی نباشد؛ فقط سکوتی که از دلِ هزار فریاد عبور کرده و هنوز بی‌صداست.

لا: کلمه‌ای عربی به معنای نه.
ژاد: کلمه‌ای پارسی اصیل به معنای جنس
التی: در عربی به معنای که
 
آخرین ویرایش:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,713
16,824
مدال‌ها
10
1000009583 (1).png
بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]

 
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
خلاصه
او نیامد، اما همه چیز از او آغاز شد.
نه نامی داشت، نه گذشته‌ای، فقط ردّی از بودنش در خاطراتی که هرگز اتفاق نیفتاد.
تنهایی‌اش شبیه اتاقی بود که در آن هزاران صدا پیچیده‌اند، اما هیچ‌ک.س نیست که گوش بدهد.
در هر پارت، تکه‌ای از یک زندگیِ نانوشته را خواهی دید؛ نه به ترتیب، نه با منطق، بلکه با احساسی که مثل بوی خاک باران‌خورده، ناگهان به جانت می‌نشیند.
و شاید در پارت آخر، بفهمی که این داستان، از اول هم قرار نبود کسی را نجات دهد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
در سکوتِ شب، صدایی آمد که هیچ‌ک.س نشنید.
نه از بیرون، که از درونِ استخوان‌هایش.
او به دنیا نیامده بود، اما خسته بود.
و خستگی‌اش، نامی نداشت.
چشم‌هایش باز بودند، اما هیچ تصویری عبور نمی‌کرد.
نه نور، نه تاریکی؛ فقط یک خاکستریِ بی‌هویت.
او به خودش نگاه می‌کرد، بی‌آنکه خودش را بشناسد.
و آن نگاه، هر شب غریبه‌تر می‌شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
پنجره‌ای بود که رو به هیچ‌ک.س باز نمی‌شد.
باد می‌آمد، اما بوی کسی را نمی‌آورد.
او منتظر نبود، فقط نمی‌دانست کجا باید نباشد.
و نبودنش، شبیه بودن همه بود.
در دلش، صدایی می‌پیچید که نه آغاز داشت، نه پایان.
مثل زمزمه‌ای از خاطره‌ای که هرگز اتفاق نیفتاده.
او با آن صدا زندگی می‌کرد، چون هیچ صدای دیگری نبود.
و آن صدا، هر شب کمی بیشتر خاموش می‌شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
یک صندلی خالی، همیشه روبه‌روی او بود.
نه برای کسی، نه برای خودش؛فقط برای خاطره‌ای که هرگز ننشست.
او با سایه‌اش حرف می‌زد، اما سایه‌اش همیشه دیر می‌رسید.
و دیر رسیدن، تنها چیزی بود که همیشه به موقع بود.
در آن اتاق، هیچ چیز جابه‌جا نمی‌شد، جز اندوه.
اندوهی که مثل گرد و غبار، روی همه چیز نشسته بود.
او هر روز آن صندلی را نگاه می‌کرد، بی‌آنکه منتظر کسی باشد.
و نگاهش، مثل دعاهایی بود که هرگز به آسمان نرسیدند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
در تقویمش، هیچ روزی با نام خودش نبود.
فصل‌ها می‌آمدند، اما هیچ‌کدام لباس او را نمی‌پوشیدند.
او نه زمستان بود، نه تابستان؛ فقط یک دمای فراموش‌شده.
و فراموشی، تنها چیزی بود که به یادش مانده بود.
هر روز، مثل تکرارِ یک اشتباه بی‌نام بود.
او در لحظه‌ها گم می‌شد، بی‌آنکه کسی دنبالش بگردد.
زمان از کنارش عبور می‌کرد، مثل رهگذری بی‌تفاوت.
و عبور، دردناک‌تر از ماندن شده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
در خواب‌هایش، هیچ‌ک.س بیدار نمی‌شد.
او بیدار بود، اما خواب می‌دید که خواب است.
و در آن خواب، کسی گریه نمی‌کرد؛ فقط صدای گریه می‌آمد.
صدایی که از خودش نبود، اما در خودش می‌پیچید.
او با آن صدا نفس می‌کشید، چون هوا دیگر کافی نبود.
هر شب، خوابش را می‌نوشت، بی‌آنکه واژه‌ای داشته باشد.
و آن نوشته‌ها، مثل خاکسترِ رویاهای سوخته بودند.
او در خواب، تنها نبود؛ اما هیچ‌ک.س هم نبود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
او هرگز گریه نکرد، چون اشک‌هایش از قبل خشک شده بودند.
نه از درد، که از تکرارِ بی‌دلیلِ بودن.
در آینه، خودش را نمی‌دید؛ فقط ردّی از کسی که شاید بوده باشد.
و آن رد، هر شب کم‌رنگ‌تر می‌شد.
او با چشمانی بی‌نور، به خاطراتی نگاه می‌کرد که مال خودش نبودند.
هر تصویر، مثل تکه‌ای از یک فیلم بی‌صدا بود.
او در آن فیلم بازی نمی‌کرد؛ فقط تماشاچیِ بی‌دعوت بود.
و تماشا، خسته‌تر از بازی بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,408
31,266
مدال‌ها
6
در خاطرات دیگران، جایی نداشت.
نه چون فراموش شده بود، بلکه چون هرگز نوشته نشده بود.
او مثل حاشیه‌ای بود که هیچ متنی به آن نرسید.
و حاشیه‌ها، همیشه بی‌صدا می‌میرند.
او با نام‌هایی زندگی می‌کرد که هیچ‌کدام صدایش نمی‌کردند.
هر سلام، مثل تیر خلاصی بود که به سکوت شلیک می‌شد.
او در جمع، تنها بود؛ و در تنهایی، جمعی از صداهای خاموش.
و آن صداها، هرگز به زبان نمی‌آمدند.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین