جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط WITCH با نام [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 177 بازدید, 12 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع WITCH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط WITCH
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
سکوتت، عربده بود که در قوس روان جا گرفت و تکه‌تکه شد.
رفتن تو، چنگ بر تار درون بود و افکار، چون حشره، در عقل خزش ساختند.
سقف روح ترک برداشت؛ صداها فرو افتاد؛ اشباح پررنگ، تکه‌تکه فکر تو گشتند.
رگ خاطرت، چون رود خشک، در حفرات ذهن روند داشتند؛ هر روند، نبود تو را تا ژرفا روان راند و پژواک نبود تو، چون توفان درون، سراسر ذهن را پر ساخت. هر حرکت و هر نفس، تنها بازتاب نبود تو را ثبت کرد و خود، در چنبره این شبکه دراز، از تو دور گشت.
 
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
حدقه‌‌ات درون خود خور بود، لاکن اکنون در هر گوشه جز غروب و شب نظارت نشده. هر شب در دل تار، تو را جست‌وجو کرده‌ و با رفتند انوار هور به بند کشیده‌‌شد.
اکنون هر بامداد، نه آغاز روز، بلکه زار دوباره است؛ بانگی سوگناک که زنگ حتف را بر برج‌ دل کوبد.
جان را چون کوره‌ افروخته کرد و از خاکستر آن ققنوس برنخاست، تنها خاک سرد بر جا کوفته شد که باد غربت آن را بر چهار گوشه‌ جهان پراکند.
 
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
آتش تعشق تو بر جان، چونان برق جهنده، هر چه هست خاکستر ساخت.
خاطره‌ات، چونان پرنده‌ در قفس زنگ‌زده، هر لحظه بر حصار روان بال کوفت و باز بر کف افتاد.
نبودت، چون پرده‌ ستبر نور را در خود بلع کرد و اتاق را به گودال بدل کرد.
تو چونان شراب کهن بوده؛ صهبا که درون رگ‌ها سوز افکند، لاکن اکنون جز ساغر واژگون و چرک سرخ بر بساط حافظه درنگ نکرده.
 
بالا پایین