هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
***
به دیدنم بیا
هیپوکامپم درد میکند
خاطراتم درد میکند...
من از کودکی و همهی خاطراتم فراریام
اما برای دیدن دوبارهی چشمان رنگ شبت،
حاضرم به آن دوران برگردم... .
***
به دیدنم بیا
انتظار کشیدن، روحم را میجَوَد.
استرس، استراحت را به ضربان قلبم نمیدهد.
حرف مردم، موهایم را سفید میکند.
ایستادگی انگار، با انگشت اشاره مرا نشان میدهد
و با صدای بلند قهقهه میزند...!
من اما روی خُرده شیشهها با پای برهنه
سرم را بالا میگیرم و باخت را قبول نمیکنم... .
***
به دیدنم بیا
زمان دارد مثل برق و باد میگذرد...
بودنت را الان میخواهم!
بیا که مانند شهریار،
مجبور نباشم با چشمان اشکی
برای آمدنت جانم را به قربانت کنم
و با ناامیدی سرم را تکان دهم
که حالا چرا؟...
و یا مانند ابتهاج،
آهی بکشم و زیر لب بگویم:
نیامدی و دیر شد... .
***
کلیشهها تجربه دارند.
فرداها معلوم نیست بیایند.
گورستانها هی دارند پُر میشوند.
و جمعمان هی کوچکتر!
تا صفحهی آخر شناسنامهام مُهر نخورده،
به دیدنم بیا... .