جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آتشی در قلبم] اثر «یاس جباری نویسنده انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط DELVAN. با نام [آتشی در قلبم] اثر «یاس جباری نویسنده انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 481 بازدید, 5 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آتشی در قلبم] اثر «یاس جباری نویسنده انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع DELVAN.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MHP
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
رمان: آتشی در قلبم
اثر: HASTI JBR
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی، عاشقانه
ناظر: @-SAHEL-
خلاصه:
نقاب زیبایش را می‌زند، نمی‌شود زیبایی‌اش را انکار کرد.
محو تماشای او می‌شوم دوست دارم ساعت‌ها به او نگاه کنم.
زیبا می‌رقصد و می‌درخشد.
کاش روزی او را در لباس سفید کنار خود ببینم.
فقط کنار من
 
آخرین ویرایش:

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,341
45,496
مدال‌ها
23


پست تایید.png




نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
(به نام آفریننده عشق)
نمی‌‌تونیم کاری رو بکنیم که نمیشه.
نمی‌‌تونیم بخوایم چیزی که برای خودمون نیست.
نمی‌‌تونیم عشق رو به‌زور برای خودمون نگه داریم.
این اشتباهی بود که آن مرتکب شدم.
میان دوراهی قرار گرفتم.
کی می‌دونه؟ عشق یا نفرت؟ عشقی که تبدیل به نفرت بشه دیگه عشق نیست!
ولی کسی که عاشق باشه نمی‌فهمه.
فقط خدا می‌دونه که من چقدر عاشقش بودم و هستم.
شاید روزی موندن رو انتخاب کردم
و روزی رفتن رو... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
قطره‌های اشک از چشم‌هاش سرازیر شده بود و با هر اشکی که می‌ریخت من نابود می‌شدم، عصبی دستی تو موهام کشیدم و گوشه چادر سفیدش رو کشیدم که بلند شد. عصبی به صورتش زل زدم.
- گریه نکن لعنتی چرا گریه می‌کنی؟ هان؟ صاحب خونه‌‌ی تو آدم حسابی نبوده این‌وقت شب دختر تنها رو بیرون کرده. چرا پیش خودم نمیومدی؟ مگه من غریبه شدم؟
هرانوش: پسرعمو... نه یعنی من رو بیرون کرد ولی تقصیر خودم بود اجاره‌ش عقب افتاده بود.
- درد پسرعمو مرگ پسرعمو پارسا بمیره با این خانواده‌اش.
چونه‌ش رو توی دست‌هام گرفتم که بازم اشک‌هاش ریخت.
- آتیشی‌ چی شده؟ باز من چی‌کار کردم؟ یک‌وجب به من اعتماد نداری؟ حاضری شب رو روی زمین توی پارک بخوابی ولی با من نیای؟
هرانوش: نامحرمی!
- به جهنم خدا رو خوش میاد با روح و روان من بازی می‌کنی؟ در حال حاضر من همه‌ک.س توام و نمیذارم دختر تنها توی خونه بمونه می‌فهمی؟
چندتا تار از موهای سرخ رنگش روی پیشونیش ریخته بود همیشه از موهاش تعجب می‌کردم که چرا قرمزه و با اون چشم‌هاش... من رو می‌سوزوند. آمپر چسبوندم و عصبی گفتم:
- برو بشین تو ماشین موهات هم بکن تو زود باش.
با تعجب موهاش رو کرد تو و چادرش رو جمع کرد. دستم سمت چمدونش رفت و بلندش کردم. صندوق عقب رو باز کردم و گذاشتمش و سمت هرانوش برگشتم.
- آتیشی؟ حالت خوبه؟
هرانوش: آره مرسی.
در خونه ویلایی رو باز کردم و سمت در رفتم.
- بفرما.
لبخندی دل‌نشین زد و با ممنونی وارد شد، از بچگی همین‌طور بود؛ همیشه برای این که غمش رو به نمایش نداره لبخند می‌زد.
هرانوش: چه خونه بزرگ و قشنگی داری پارسا.
خونه بزرگ نبود حتی ۸۰ مترم نبود! لبخند محوی زدم.
- ممنون دخترعمو.
چمدونش رو برداشت و سمت اتاقش رفت و من رو تنها گذاشت. نشسته بودم و به صدای بارون گوش می‌دادم که آروم می‌بارید و بوی خوش خاک نم خورده می‌اومد.
هرانوش لباس‌هاش رو عوض کرده بود و کنارم نشست و موهای سرخ رنگش زیر شال معلوم بود.
هرانوش: میشه یکم حرف بزنیم؟ حس بدی دارم عین مزاحم بودن.
 
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
سرم رو به پشت مبل تکیه داد و اخم کردم. هرانوش آروم خندید.
هرانوش: می‌دونم حرفم رو دوست نداشتی.
- هیچ‌وقت با تنها کسی که داری غریبه نشو آتیشی.
هرانوش: خب من سوال می‌کنم تو جواب بده. چرا بهم میگی آتیشی؟
نیم‌نگاهی بهش انداختم.
- چون موهات قرمزه و معنی اسمت دختر آتش و من این اسم رو دوست دارم، هیچ‌ جز منم حق نداره بهت بگه آتیشی.
هرانوش: خودخواه چرا من رو آوردی این‌جا؟
دندون سابیدم و خشن لب زدم.
- چون غیرتم اجازه نمیده تو رو توی خیابون و توی این شهر تنها بذارم، چون تو همه‌ منی. من جز تو کسی رو ندارم و تو تنها کسی هستی که من رو دوست داری.
هرانوش: همه تورو دوست دارن مگه نمیگی من همه‌کستم؟ خوب همین‌که من دوست دارم کافی نیست؟
- همین برام کافیه آتیشی.
موهاش رو بهم ریختم.
- بهتره بخوابیم من فردا باید برم سرکار شبت خوش هر چی خواستی بر می‌داری. هر می‌خوای میگی برات بخرم. همه چیز توی یخچال هست بخور و تلویزیون هم خواستی نگاه کن خونه خودته.
هرانوش: مرسی شبت خوش.
***
(هرانوش)
لبخند بزرگی زدم که تک خندی کرد. دوست داشتم آتیشی باشم. بیرون وایسادم و گفتم:
- خدایا شکرت که همیشه مراقبمی.
ساعت ۱۰ شب بود و من بی‌کار توی اتاقم رفتم و لباس باغبونیم رو تنم کرده و سمت حیاط رفتم. انگار همه مرده بودن حوض آب نداشت چه برسه ماهی! کل باغچه پژمرده و گلدون‌ها گل نداشت. دستم رو سمت دونه بردم و توی خاک کاشتم. باغچه رو دونه‌های گل رز سرخ کاشتم و بلند شدم؛ خاک توی گلدون‌ها رو عوض کردم و توی هر کدوم گل‌های مختلف کاشتم مثل گل ارکیده، آلاله، بنفشه، ستاره‌ای، سنبل خوشحال و با ذوق بچگونه‌ای می‌کاشتم که سنگینی نگاهی رو احساس کردم سر بلند کردم که با صدای اکرم (یکی از زن‌های فضول همسایه) خجالت زده سرم رو پایین بردم.
اکرم: مردم حیا ندارن که چه ذوقی هم می‌کنه دختره چشم سفید انگار نه انگار پسر عموشه خوبه داداشش نیست.
دیگه از صحبت‌های رو به انفجار بودم و دم نزدم آنقدر گفت تا خالی شد.
پارسا: اکرم خانم هرانوش از هر آشنایی برای من آشناتره و به شما همچین حقی نمیدم که راجبِ زندگی من صندوق انتقادات و پیشنهادات باز کنید.
اکرم: ببخشید همه...
پارسا: هرانوش دختر عموی من هست و دوست ندارم کسی راجبش صحبت کنه.
اکرم که رفت با ذوق بچگونه‌ای گفتم:
- ساکت شد پارسا مرسی، مرسی.
پارسا: شما جون بخواه دخترعمو.
با صورتی گر گرفته خندیدم:
- تو حالا حالاها نمی‌تونی بری. من نمی‌ذارم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sars.ha

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,341
45,496
مدال‌ها
23
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین