جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آخرین اثر نویسنده] اثر « ماهچهره کاربر انجمن رمان بوک »

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ماهچهره:) با نام [آخرین اثر نویسنده] اثر « ماهچهره کاربر انجمن رمان بوک » ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 975 بازدید, 21 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آخرین اثر نویسنده] اثر « ماهچهره کاربر انجمن رمان بوک »
نویسنده موضوع ماهچهره:)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ماهچهره:)

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
161
815
مدال‌ها
2
با ته‌مانده پولی که از فروش دست‌بندها باقی مانده، هزینه را پرداخت کرد و از آن بقالی خارج شد، نگاهی به چهرهٔ برادرش انداخت، چه‌قدر آن کودک غرق در خوشی بود!
چیپس و بستنی که از جنس مادیات بودند و بعد از یک مدتی به محتویاتش به اتمام می‌رسد و تنها چیزی که از آن باقی می‌ماند یک تکه پلاستیک خالیست، خوش‌حالی را به او هدیه داده بود، غبار غم دوباره صفحهٔ دل آسنات را آلوده کرد، آخَر چرا نمی‌توانست بیشتر از این را برای برادر عزیز‌تر از جانش فراهم کند؟
لبخند غمگینی به او زد که ارشیا گفت:
- آبجی الان کجا میریم؟
کجا بروند؟ این سؤال برای آسنات نیز بی‌پاسخ بود. چه جوابی باید به او می‌داد؟ چه جوابی مناسب بود؟ بگوید:«عزیزکم، قراره یه مدتی رو تو کف خیابون سر کنیم.»؟
در این جهان بی‌کران که برسر هر بنی‌آدمی سقفی هست، این بی‌نوایان به زیر کدام سقف نداشته بروند؟
جوابی به سؤال ارشیا نداد، و فقط به راهشان ادامه دادند. خورشید از خانهٔ زمین رخصت خواست و به تعارف با او پرداخت، صاحب خانه(زمین) برای بدرقهٔ خورشید به پا خواست و مثل همیشه به او گفت:« فردا دوباره می‌بینمَت، خوش‌آمدی.»
و این گونه مهمانی سر آمد و زمین به تماشای غروب خورشید نشست!
این خداحافظی برای همه خوشایند و زیبا بود، به جز آسنات!
برخلاف همه او از آمدن شب، خوش‌حال نبود، حق داشت؟
چشم‌هایش را بست و هوفی به سر داد، ارشیا گفت:
- آبجی، دست‌شویی دارم.
کلافه گفت:
- باشه داداش، یکم جلو‌تر به یه پارک می‌رسیم می‌برمت دستشویی.
طولی نکشید که به پارک رسیدند، آسنات وسایلش را بیرون کنار بنای سرویس بهداشتی گذاشت و برادرش را به سرویس بهداشتی برد، بعد از آن، وقتی خارج شدند، آسنات به طرف وسایلش رفت تا آنها را بردارد، اما...
هرچه جست و جو کرد ، چیزی پیدا نکرد که مردی سؤار بر موتور را دید که از آن محل دور میشد ساک و وسایلش را در دست او دید، بی‌درنگ دست برادرش را محکم گرفت و طرف او دویدند، مرد با سرعت هر چه تمام‌تر از آن‌جا دور می‌شد و آسنات نیز سرعتش را زیاد می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,467
مدال‌ها
12

نویسنده ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین