جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آرام همچو نگاهت] اثر «معصومه صیدکرمی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ با نام [آرام همچو نگاهت] اثر «معصومه صیدکرمی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,587 بازدید, 23 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آرام همچو نگاهت] اثر «معصومه صیدکرمی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2

مرد که انتظار چنین جسارتی را از او نداشت به مِن مِن کردن افتاد و به دخترک بی‌پروا خیره شد...
- اُمم... خب ترافیک بود و جاده‌ها شلوغ!
با بی‌تفاوتی شانه‌ای بالا انداخت و به مرد رو‌به‌رویش نگاه کرد...
- چندان مهم نیست!
- درسته! خب بزار برم سَر اصل مطلب، من اومدم مجدداً بهتون پیشنهاد کار بدم!
دخترک، بی‌حوصله با دستمال پارچه‌ای آبی رنگ دور دهانش را پاک کرد و به جلو خم شد...
- آقای سهیلی فکر کنم تو قرارِ قبلی جوابم رو بهتون داده باشم!
سهیلی با حس شعفی که مطمئن بود پیروز این ملاقات کاری اوست، دستانش را روی میز گذاشت و ...
- درسته! امّا با این تفاوت که لیدِرِ گروه مبلغ قرارداد رو سه برابر کرده!
با شنیدن این حرف پوزخندی زد و دسته‌ای از مو‌های مشکی‌اش را پشت گوشش انداخت و...
- اوه... سوپرایزم کردید!
اینبار اخم‌هایش را در هم کرد و با نگاه تیزی به او خیره شد...
- برام مهم نیست آقای سهیلی! حتی اگه لیدِرِتون مبلغ رو ده برابر هم بکنه حاظر به همکاری با شما نیستم!
سهیلی‌ دستانش را در هم قفل کرد، ناراضی از گفت‌وگویی که مطابق با خواسته‌اش پیش نرفته بود زیر‌چشمی به او خیره شد؛ انتظار این را نداشت! چون از نظر خودش پیشنهاد وسوسه‌انگیزی به او داده بود امّا آن دختر در این مورد هم استثنا بود! رو به او کرد و...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
- خانم کامیار! بهتر نیست به جای این جواب صریحتون، اول درباره‌ی این پیشنهاد فکر بکنید؟!
دخترک با اطمینان به او چشم دوخت...
- خیر! چون من اصلاً اهل ریسک نیستم، نمی‌تونم پروژه‌ای رو قبول کنم که موقیعت کاریِ من رو به خطر بندازه!
او که می‌دید دیگر نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، این بار او بود که پوزخند می‌زد...
- هه! خانم کامیار، زیاد خودتون رو دستِ بالا می‌گیرید! من به شما لطف کردم که بهتون پیشنهاد دادم؛ خیال می‌کنید آدم قحطه؟! نخیر! خیلی‌ها هستن که آرزو دارن با ما همکاری کنن و برا...
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که با بلندی صدای خنده‌اش، متعجب شده به او خیره شد... بعد تمام شدن خنده‌‌اش، از محتویات لیوانش چشید و با لودگی به او نگاه کرد...
- اوکی، آقای سهیلی! برید به همون خیلی‌ها، پیشنهاد کار بدین منم براتون دعا می‌کنم...
سهیلی با شنیدن این حرف با حرص بلند شد و بدون خداحافظی آن‌جا را ترک کرد... دخترکی که چند میز آن طرف‌تر نظاره‌گر مکالمه‌ی کوتاهِ آن‌ها بود با رفتن آن مرد، با سرعت به آن طرف قدم تند کرد و در جای او نشست... منتظر به او نگاه انداخت...
- چی می‌گفت؟!
به صندلی‌اش تکیه داد، تک خنده‌ای کرد و...
- آخ آخ! باز داری از فضولی می‌میری آرشی؟!
دخترک با نیشخند به او نگاه کرد و روی میز خم شد...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
- خفه شو خانم کامیار عزیز! بگو دیگه!
به حالت کنجکاوش لبخندی زد و شانه‌ای بالا انداخت...
- هیچی! همون پیشنهاد قبلی؛ البته با مبلغ چند برابر!
- خب... اونوقت تو چی جواب دادی؟!
دخترک با خونسردی زیتون سیاه‌رنگی در دهان گذاشت و...
- معلومه دیگه... پیشنهادش رو رد کردم!
آرشینا با شنیدن این حرف جیغ خفه‌ای کشید و با حرص گفت...
- چی گفتی؟! دختر مگه تو مغز خر خوردی؟ چرا به بختت لگد می‌زنی؟!
صدای خنده‌های او، دخترک را جَری‌تر کرد...
- نگاش کن تو رو خدا، عین خیالش هم نیست! بابا این یه بِرَندِ تازه تاسیسه تو می‌تونستی سَمبُل اون شرکت باشی!
بی‌توجه به او به انگشتانِ لاک خورده‌‌‌ی مرتبش خیره شد...
- همین دیگه! اون‌ها می‌خوان به واسطه‌ی من برندشون رو مطرح کنن... وقتی هم خَرِشون از پل گذشت دیگه نیازی به من ندارن! دوست داری نتیجه‌اش رو برات بگم؟!
آرشینا با بی‌تفاوتی دستش را توی هوا تکان داد و...
- ولش کن بابا! من هرچی هم بگم مرغ تو یه پا داره! ظهر نهار نخوردم و دارم از گرسنگی هلاک می‌شم، بحث کردن با تو‌ام ته‌مونده‌ی انرژیم رو گرفته! بگو ببینم این‌جا غذا‌هاش چطوره؟!
با لبخند به او چشمک زد‌ و...
- تاکو‌ی میگوش محشره!
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,573
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین