- Jun
- 1,914
- 17,643
- مدالها
- 6
آروت با بهت تمام به دو پسر خود نگاه کرد و با عصبانیت داد زد:
- پسرهی گستاخ! با من درست صحبت کن! خودت هی گیر دادی که من هم توی این جلسه باشم.
رین: من اینو گفتم که بهت یاد آوردی کنم من هم جزئی از این خانواده هستم، ولی تو اصلاً این رو نمیفهمی که من پسرت هستم و آماریس دخترته، هیچوقت به حرفهای من گوش نکردی.
- تو از همون اول هم مایهی خجالت من بودی، که برای یه الههی نحس اونجوری سرزمین من رو نابود کردی، آخرش هم هیچی بهت نرسید، سایفر بهتر از تو فهمید که اون دختر عوضی میخواد ازت سوءاستفاده کنه، ولی تو هیچوقت اینو نفهمیدی و اونجوری به من لطمه زدی، من از اول درباره کالینی بهت هشدار داده بودم ولی تو باز هم کار خودت رو کردی که الان داری بازم کار خودت رو میکنی، از این به بعد هم نیازی نمیبینم که دیگه توی جلسههای ما شرکت کنی.
رین با بهت تمام به پدر خود نگاه میکرد و حتی راوین هم با صحبتهای آروت حیرتزده شده بود:
- من هیچوقت دربارهی کالینی اشتباه نکرده بودم، کسی که نمیفهمه تویی که هیچوقت درک نکردی که من اون رو دوست دارم و فقط به خودت و سرزمینت اهمیت دادی، خیلی خوشحالم مامان رفت و از دستت خلاص شد، ازت متنفرم که داری میگی دختر خودت هم نحسه، من نمیذارم هر غلطی که دلتون خواست رو انجام بدین، از این به بعد اسم خودت رو پدر نذار جناب فرمانروا!
تمام اتاق را سکوتی مرگبار فرا گرفته بود و همه متحیر به صحنهی دعوا نگاه میکردند.
آروت بعد از چند لحظه سکوت دیگر آن نگاه خشمگین خود را نداشت و به رین با بهت نگاه میکرد، ناگهان اتفاقی عجیبتر رخ داد، آروت سیلیای محکم به رین زد و از اتاق بدون هیچحرفی خارج شد رین هم چند دقیقه بعد از اتاق خارج شد و به بیرون قلعه رفت.
ساکنان اتاق هنوز به خود نیامده بودند و آن فرد با صورتی خونی بلند شد و به سمت راوین رفت، قبل از آنکه او بخواهد حرفی بزند راوین با نگاه وحشتناک خود به او خیره شده بود:
- همهی اینا تقصیر تو هستند مردک، یک کلمه دیگر حرف بزنی خودم دخلت رو میارم.
- شماها اصلاً میدونین دارین با کی اینجوری رفتار میکنین؟
_ هر خری که میخوای باشی باش، از اینجا گمشو بیرون!
و راوین به سمت در رفت و دست آن مرد را گرفت و کشید و اورا با صورت خونی و لنگان لنگان پرت کرد به سمت راه پله و گفت:
_ کالسکهت دم دره، از اینجا برو و هر غلطی که میخوای بکنی بکن.
و بدون اینکه حتی فرصت چیزی به آن مرد بدهد از کنارش رد شد و به دنبال رین از قلعه خارج شد.
- پسرهی گستاخ! با من درست صحبت کن! خودت هی گیر دادی که من هم توی این جلسه باشم.
رین: من اینو گفتم که بهت یاد آوردی کنم من هم جزئی از این خانواده هستم، ولی تو اصلاً این رو نمیفهمی که من پسرت هستم و آماریس دخترته، هیچوقت به حرفهای من گوش نکردی.
- تو از همون اول هم مایهی خجالت من بودی، که برای یه الههی نحس اونجوری سرزمین من رو نابود کردی، آخرش هم هیچی بهت نرسید، سایفر بهتر از تو فهمید که اون دختر عوضی میخواد ازت سوءاستفاده کنه، ولی تو هیچوقت اینو نفهمیدی و اونجوری به من لطمه زدی، من از اول درباره کالینی بهت هشدار داده بودم ولی تو باز هم کار خودت رو کردی که الان داری بازم کار خودت رو میکنی، از این به بعد هم نیازی نمیبینم که دیگه توی جلسههای ما شرکت کنی.
رین با بهت تمام به پدر خود نگاه میکرد و حتی راوین هم با صحبتهای آروت حیرتزده شده بود:
- من هیچوقت دربارهی کالینی اشتباه نکرده بودم، کسی که نمیفهمه تویی که هیچوقت درک نکردی که من اون رو دوست دارم و فقط به خودت و سرزمینت اهمیت دادی، خیلی خوشحالم مامان رفت و از دستت خلاص شد، ازت متنفرم که داری میگی دختر خودت هم نحسه، من نمیذارم هر غلطی که دلتون خواست رو انجام بدین، از این به بعد اسم خودت رو پدر نذار جناب فرمانروا!
تمام اتاق را سکوتی مرگبار فرا گرفته بود و همه متحیر به صحنهی دعوا نگاه میکردند.
آروت بعد از چند لحظه سکوت دیگر آن نگاه خشمگین خود را نداشت و به رین با بهت نگاه میکرد، ناگهان اتفاقی عجیبتر رخ داد، آروت سیلیای محکم به رین زد و از اتاق بدون هیچحرفی خارج شد رین هم چند دقیقه بعد از اتاق خارج شد و به بیرون قلعه رفت.
ساکنان اتاق هنوز به خود نیامده بودند و آن فرد با صورتی خونی بلند شد و به سمت راوین رفت، قبل از آنکه او بخواهد حرفی بزند راوین با نگاه وحشتناک خود به او خیره شده بود:
- همهی اینا تقصیر تو هستند مردک، یک کلمه دیگر حرف بزنی خودم دخلت رو میارم.
- شماها اصلاً میدونین دارین با کی اینجوری رفتار میکنین؟
_ هر خری که میخوای باشی باش، از اینجا گمشو بیرون!
و راوین به سمت در رفت و دست آن مرد را گرفت و کشید و اورا با صورت خونی و لنگان لنگان پرت کرد به سمت راه پله و گفت:
_ کالسکهت دم دره، از اینجا برو و هر غلطی که میخوای بکنی بکن.
و بدون اینکه حتی فرصت چیزی به آن مرد بدهد از کنارش رد شد و به دنبال رین از قلعه خارج شد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: