جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آوین] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط leila.moradii80 با نام [آوین] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 4,611 بازدید, 5 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آوین] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع leila.moradii80
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

leila.moradii80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
6
42
مدال‌ها
2
نام رمان: آوین (جلد اول)
نام نویسنده: لیلا مرادی
عضو گپ نظارت: S.O.W(1)
ژانر: عاشقانه، درام
خلاصه: خیلی سخته بین دوراهی قرار بگیری جایی که نمیدونی به حرف قلبت گوش کنی یا عقلت!
داستان ما در مورد دختریه که قدم تو راهی پر از تردید میزاره که...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,573
6,489
مدال‌ها
12
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png







"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Rozaleh
موضوع نویسنده

leila.moradii80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
6
42
مدال‌ها
2
*به نام خدا*

رمان آوین

مقدمه
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ،
دچار دریای آبی بیکران باشد .

پارت ۱
همینجور که داشتم با آهنگ بدنم رو تکون میدادم با خواننده همخونی میکردم،
_تهران تا توکیو ، من فقط تو رو دوست دارم عزیزم تو کیو؟؟؟ دوست داری منو نفسسسس اخ که اگه مامان خونه بود پوستم رو میکند با این آهنگ خوندنم اهنگ رو قطع کردم و با حوله بدنم رو پاک کردم جلوی آیینه ایستادم و به چهره خودم زل زدم.. صورتم هم گرد بود هم بیضی شکل.. گونه های پر و برجسته ای داشتم که تو صورتم حسابی خودنمایی میکرد پوستم سفید بود البته نه از اون سفیداها نه روشن بود توی صورتم از همه بیشتر چشهام رو دوست داشتم چشمهای درشتِ به رنگ عسلی که با مژه های فر و بلند مشکیم حسابی دلفریبی میکرد دستی زیر موهای بلند مشکی خرماییم کشیدم و از اتاقم اومدم بیرون امروز روز جمعه بود نه دانشگاهی بود و نه کاری تو خونه داشتم خونه هم که الحمداالله مگس هم پر نمیزد هر کی سر کار خودش بود بابا و ارمان داداشم که حجره بودن مامانمم رفته خرید با زن عموم والا جاری مثل اینا من ندیدم انگار دو تا خواهرن به خاطر همین من زن عموم رو خاله مهتاب صدا میزنم از تو یخچال سیبی برداشتم و گازی بهش زدم بهتره یه زنگ به این آیناز گور به گوری بزنم حوصلم پوکیده حتما تا الان خوابیده نکبت شماره اش رو گرفتم داشت قطع میشد که صدای خواب آلودش پشت گوشی پیچید _هومم ؟ _هوم و درد کدوم گوری هستی؟ .. با حرص جیغ زد_خیلی خری آوین منو از خواب بلند کردی میگی کدوم گوریم خب رو تختمم دیگه؟
_خواب به خواب بشی الهی خب شد شوهر نکردی تو وگرنه... چنان جیغی زد که حس کردم پرده گوشم پاره شد گوشی رو از گوشم دور کردم صداش میومد_ دیوونه بی حیا خیلی بدی... بزار ببینمت میدونم باهات چیکار کنم ... خندیدم و گوشی رو به گوشم چسبوندم _اگه جیغ جیغت تموم شد زود آماده شو بیام دنبالت بریم بیرون آیناز_ ول کن جون من بزارش برای عصر _بیخود من از تو نظر نخواستم.. گفتم آماده میشی میام دنبالت اجازه حرف زدن بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم هوفف اینم از این چون آیناز دیر آماده میشه میتونم راحت با خیال آسوده لباس برای خودم انتخاب کنم از تو کمد یه مانتو عروسکی سفید که روی آستین و گردنش طرح سنتی داشت رو برداشتم و با شال و شلوار سبز لجنی و پوشیدمشون نیازی به آرایش نبود به زدن یه رژ بسنده کردم با عطر شیرینم دوش گرفتم و بعد از برداشتن کیف و سوئیچم از خونه زدم بیرون سوار دویست شش مشکیم شدم پیش به سوی خونه آیناز .
 
موضوع نویسنده

leila.moradii80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
6
42
مدال‌ها
2
پارت ۲
نزدیکیای خونشون بودم آیناز دوست چندین و چند سالم بود عین خواهر بودیم برای همدیگه خواستم بهش زنگ بزنم تا بیاد بیرون که دیدم
به به حاضر و آماده جلوی دره!
وا به حق چیزای ندیده .. بوق کشداری زدم و جلوی پاش ترمز کردم سوار ماشین شد و در و محکم بست_هوی در ماشینه ها طویله نیست که عینک افتابیش رو برداشت و از بالای چشم نگاهم کرد_اوه ببخشید من وارد طویله خانم گاوه شدم شاکی نگاش کردم_خفه تا ننداختمت بیرون ریز خندید و صاف نشست_خب کرم از خودته با بوقی که تو میزنی کل همسایه ها فهمیدن والا با این شیشه های دودی ماشین همه شک بردن دوست پسرم اومده دنبالم با حرفش قهقه خندم به هوا رفت ماشینو روشن کردم و پیچیدم تو خیابون... _خب چه خبرا آیناز_خبر سلامتی تو چه خبر؟
_خبر خاصی نی صورتش رو جمع کرد_اییییی آوین صد بار بهت گفتم عین این لاتای چاله میدون صحبت نکن بابا زشته چپ چپ نگاش کردم
_خیلیم خوبه ول کن بابا آیناز_ آره خوبه ولی من پیشتم خجالت میکشم والا
چشم غره ای براش رفتم و دستمو بردم سمت ضبط صدای شادمهر پیچید تو ماشین یکهو اهنگ عوض شد و صدای ساسی پیچید تو گوشی با حرص نگاش کردم_چرا آهنگ رو عوض کردی؟ چپ چپ نگام کرد_آخه این چی بود الحمدالله عاشق شدی نگاه بدی بهش کردم و پامو روی پدال گاز فشار دادم که صدای جیغش در اومد تو خیابون لایی میکشیدم و با سرعت سبقت میگرفتم آیناز صورتش شده بود عین گچ دیوار خندیدم و سرعتم رو کم کردم شروع کرد به فحش دادن_ای الهی رو تخته بشورنت الهی کفنت کنم آوین سرم رو با خنده تکون دادم همیشه همین بود دو تا رفیق بودیم که کلی با هم فرق داشتیم ماشینو جلوی سینما پارک کردم و با هم رفتیم داخل این فیلمش خیلی خوب بود بسته پاپ کورنم رو باز کردم و مشغول دیدن فیلم شدم محو تماشا کردن بودم که دقیقا جای حساسش تموم شد اهههه آخه این جای تموم شدن بود به آیناز نگاه کردم که بغ کرده نگاهش هنوز به رو به رو بود همه دیگه کم کم داشتن میرفتن بیرون آیناز_چقدر مضخرف حالا باید یه هفته دیگه صبر کنیم تا قسمت جدیدش بیاد _هوفف آره حرف نزن که بد قاطیم بریم یه رستورانی چیزی که بد گشنمه چیزی نگفت و سوار ماشین شد همیشه وقتی حرص میخوردم گشنم میشد خوب شد استعداد چاقی ندارم وگرنه که به قول آرمان داداشم از در نمیتونستی بری بیرون جلوی نزدیک ترین رستوران توقف کردم و واردش شدیم انقدر شلوغ بود که همون لحظه پشیمون شدم و خواستم دست آیناز رو بگیرم و برم بیرون.. دستمو کشید و برد سمت یکی از میزهای خالی .. با غرولند نشستم_اه اه معلومه چیکار میکنی بیا بریم بابا خیلی شلوغه آیناز_وای آوین چقدر غر میزنی رستورانش خیلی خوبه بابا جای تو رو نگرفتن که
چشم غره ای براش رفتم_خودت میدونی دوست ندارم وسط بشینم بابا خیلی تو دیدیم اینجوری نمیتونم غذا بخورم چشماش گرد شد_چی میگی برای خودت؟؟!! کی حواسش به غذا خوردن من و توعه آخه خواستم جوابش رو بدم که همون موقع گارسون اومد و بحثمون ناتموم موند در حین اینکه داشتیم سفارش غذا میدادیم متوجه سنگینی نگاه گارسون روی خودم شدم مرتیکه هیز... چشم غره ای براش رفتم تا حساب کار دستش بیاد وفتی که رفت آیناز با حرص گفت_بیچاره رو کنف کردی با اون نگاهت چته تو آخه بی خیال شونمو بالا انداختم_ حقش بود پسره چشم چرون با تاسف سری تکون داد غذا رو آوردن و مشغول خوردن شدیم آیناز_اینجا غذاهاش عالین خوب شد اومدیم اینجا دست از غذا خوردن کشیدم و با تعجب نگاش کردم_مگه تو قبلا اومدی اینجا؟ نگاهش رو دزدید_چرا میپرسی؟ همینطوری آخه یه جوری از رستوران و غذاش تعریف میکنی گفتم شاید قبلا اومدی اینجا من که اولین بارمه اومدم مگه اینکه... چشمامو ریز کردم به سرفه افتاد کمی آب خورد و نگاهم کرد_خب چرا اونجوری نگاهم میکنی من قبلا یه باری اومدم اینجا ابروم رفت بالا_بدون من؟ خندش گرفت_وای آوین خب همه جا مگه باید با تو بیام؟ بهم برخورد با اخم نگاش کردم و دستامو روی سی*ن*ه قفل کردم_خب بگو با دوست پسرم اومدم خودتو راحت کن دیگه چرا سفسطه میچینی؟
آیناز_خدای من... بزار من حرف بزنم بعد برای خودت حرف پشت هم ردیف کن نفست نگرفت انقدر تند تند حرف میزنی لبمو کج کردم_مگه دروغ میگم؟ تیکه ای از کباب رو تو دهنش گذاشت_اونجوری که فکر میکنی نیست لیوان دوغم رو سر کشیدم _خب بگو با کی اومدی آیناز_فراموش نکردی نه؟ _فکر کن یه درصد زود باش بگو ببینم با کدوم خری اومدی اینجا ورپریده
لبشو گزید_عه مودب باش
چشمهام گرد شد_اه اه چه دفاعی هم ازش میکنه حالا مگه شاهزاده انگلیسه لبخند کمرنگی زد و سرشو پایین انداخت مشغول خوردن غذام شدم و زیر چشمی پاییدمش نه مثل اینکه این تو هپروته _هوووو شکست گردنت با گیجی نگام کرد_چی گفتی؟ _میگم انقدر سرتو پایین انداختی شکست گردنت ابروش رو بالا انداخت_آهان اداشو در آوردم_آهان جوابمو ندادی پوفی کشید_وای ول نمیکنی ها تو که انقدر سیریش نبودی برزخی نگاش کردم_واقعا فکر کردی فضولم( حالا از فضولی داشتم میمردما) دستامو روی میزگذاشتم و گفتم_فکر کردم تو هم منو عین خواهرت میدونی حرفمو قطع کرد_دقیقا به همین دلیل نمیخوام فعلا چیزی بدونی
 
موضوع نویسنده

leila.moradii80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
6
42
مدال‌ها
2
پارت ۳
حرفاش هم داشت کنجکاویم رو قلقلک میداد و هم اینکه کلافه ام کرده بود با دستمال دور دهنم رو پاک کردم و به صندلی تکیه دادم _خب من آماده ام اون چیه که من نباید بدونم؟ سرشو پایین انداخت_ اگه بگم جیغ نمیزنی _اهههه اگه همینجور بخوای ادامه بدی تضمین نمیکنم که جیغ نزنم _من و آرمان با هم دوست شدیم
به گوشام اعتماد نداشتم برای همین سوالی نگاش کردم_آرمان؟ کدوم آرمان نفسشو تو هوا فوت کرد_آرمان دیگه داداشت
مخم سوت کشید باورش برام سخت بود آرمان خودمون رو میگفت تازه دوهزاریم افتاد چی؟ گفت باهاش دوست شده یا خدا با صداش به خودم اومدم_آوین خوبی؟ آویننن _هان لبشو گزید_ خب همین بود موضوع لطفا به هیچکس نگو حتی به مادرت این موضوع رو من فقط به تو گفتم تو اولین نفری هستی که از دوستیمون باخبره من که از حرفاش حسابی تعجب کردم بودم گفتم_کی با هم دوست شدین آرمان چطور به من نگفته وای باورم نمیشه تو آرمان دستامو بهم کوبیدم و جیغ کوتاهی زدم با چشم غره نگام کرد_هیس یواش تر با این جیغ و صدای بلندت همه فهمیدن لبمو جمع کردم و پشت چشمی براش نازک کردم_نگفتی ناقلا کی این اتفاق افتاده آرمان اهل دوستی و اینا نیست معلومه خیلی دوست داره ابروشو بالا انداخت_بله مگه میشه کسی منو دوست نداشته باشه همه آرزشونه من یه نیم نگاه بهشون بندازم _اه اه کم واسه خودت پپسی باز کن بابا واقعا که آیناز یعنی میخواستی این موضوع به این مهمی رو ازم مخفی کنی آیناز_مخفی_مخفی که نه ولی.. خب هنوز زوده برای این حرف ها آرمان خودش گفت بزار همه چیز جدی شد چند ماه بعد خودش میگه _اوه داداشم هنوز منو نشناخته نمیدونه من مو رو از ماست میکشم بیرون با خنده نگام کرد اخم تصنعی کردم_همین عشوه ها رو اومدی که دل داداشم رو بردی با حالت نمایشی زدم پشت دستم_وای وای یعنی تمام این مدتی که میومدی خونمون میخواستی داداشم رو دید بزنی خدا زلیلت نکنه دختره چشم سفید خجالتم خوب چیزیه خندش رو نتونست نگه داره و غش غش خنده اش به هوا رفت کسانی که اطراف میز ما نشسته بودن با تعجب بهمون نگاه میکردن با خودشون میگن اینا دیگه چه دیوونه هایی هستند صورتحساب غذا رو حساب کردم و با هم اومدیم بیرون تو ماشین بودیم_میگم آیناز حالا داداشم کی بهت گفت... یعنی ابراز علاقه اصلا چجوری کرد هان؟ با لبخند نگام کرد_ یه روز اومد جلوی در دانشگاه تو نبودی مریض شده بودی یادته یک ماه قبل یکم فکر کردم اوه اون سرماخوردگی شدید نیم نگاهی بهش کردم _آره آره وای نگو همون روز؟ آیناز_دقیقا مثل جنتلمن ها منو به سینما دعوت کرد بعدش هم تو همین رستوران ناهار خوردیم همونجا بود که گفت چقدر عاشقمه و خیلی وقته این موضوع تو دلشه و فرصتش پیش نیومده که بگه_آهان بعد تو عاشق نبودی بگو بگو راحت باش... بگو چقدر دوستش داری چشم غره ای برام رفت_وای آوین به خاطر همین کاراته که نمیخواستم چیزی بدونی چپ چپ نگاش کردم بعد سکوت نسبتا کمی با لحن آرومی گفت_خب منم دوستش دارم از چند سال پیش فهمیدم حسم بهش جور دیگه ایه تو همه مدتی که میومدم خونتون منتظر بودم ببینم اونم بهم حسی داره یا نه اما اون همیشه بهم بی توجه بود اصلا نگاهمم نمیکرد _آخیی آرمان همینجوریه توداره چیزی از خودش بروز نمیده ولی خودمونیما خوب چترتو پهن کردی خونمون یعنی تا آخر عمر من باید قیافه نحست رو تحمل کنم صورتش شد عینهو لبو جیغ فرابنفشی زد و گفت_خیلیم دلت بخواد عروس بهتر از من کجا میخوای پیدا کنی لیاقت نداری خندیدم و گفتم_خب حالا یه چیز رو بهت بگم همین اول من برای تو از این به بعد دو نفرم ..یک دوست جون جونیت که اون بحثش جداست.. و دوم میشم خواهرشوهرت اونجا دیگه دوست صمیمی به نام آیناز نمیشناسم از لحن جدیم جا خورد خندم رو به زور قورت دادم و گفتم_شوخی کردم بابا تو عین خواهر خودمی کی بهتر از تو برای داداشم با لحنی که نمیتونستم ذوقم رو توش پنهان کنم گفتم_واقعا یعنی حقیقت داره تو و آرمان وای یه عروسی افتادیم با خنده زد روی بازوم_هنوز زوده بابا ایشاالله تو هم مزدوج شی با هم عروسی بگیریم اخمام تو هم رفت_صد سال سیاه عشق کیلویی چنده بابا آیناز_یه جور میاد که نمیفهمی عزیزم اون موقع قیافه تو رو هم میبینم نگاه برزخی بهش کردم و پیچیدم تو کوچه شون بعد از رسوندش به سمت خونه روندم تو دلم خوشحال بودم آرمان حتما با آیناز خوشبخت میشد برای هر دوشون خوشحال بودم یکی داداشم بود و اون یکی مثل خواهرم تو دلم براشون آرزوی خوشبختی کردم ماشینو تو حیاط خونه پارک کردم حیاط متوسطی که شبیه باغ بود عاشقش بودم صفایی داشت که نگو دو طرفش پر از درخت های میوه و پر از گل و گیاه ... وسطش یه حوض بزرگ پر از آب بود که دور تا دورش رو گلدون های شمعدونی گذاشته بودم خونمون یه خونه دو طبقه با نمای سنگ سفید بود از روی سنگفرش ها گذشتم و وارد ایوون خونه شدم بابا اینا اومده بودن صداشون از آشپزخونه میومد.
 

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین