جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط STARLET با نام {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 742 بازدید, 20 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
وقتی دستت از حصار دستم گریخت، گویی آسمان بر شانه‌هایم شکست و زمین، پناهش را از من دریغ کرد.
چشمانت، دو مه‌فشانِ سرگردان بودند؛ هر نگاهت وعده‌ی بودن می‌داد، اما در همان لحظه، خبر رفتن را نیز می‌نوشت. لبانت هنوز بر لبم طعم داشت، طعمی میان شیرینیِ وصال و تلخیِ فراق؛ انگار جهان در آن یک دم جمع شده بود تا دوباره نابود شود.
صدایت، از دور، همچون آوازِ تبعید در گوشم می‌پیچید؛ آهنگی که نه می‌شد گریخت و نه می‌شد در آغوش گرفت و من، در این میانه، میان داشتن و نداشتن، چون آذرخشی در شیشه مانده‌ام؛ درخشان، اما محکوم به شکستگی.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
آغوشت برایم شبیه کهکشانِ فروبسته بود؛ جایی که جهان تمام می‌شد و من از نو آغاز می‌شدم.
نفست، بر گونه‌ام می‌لغزید و هر دمش، همچون بارانِ جان‌افزا، ریشه‌های خشکیده‌ی دلم را جوانه می‌داد.
چشمانت، دو حرمسرا از راز بودند؛ هر پلکش که فرو می‌افتاد، هزار محراب برای پرستش در دلم برپا می‌شد. لبخندت، نه فقط آرامش، که مهرابِ رهایی بود؛ جایی که می‌شد همه‌ی زخم‌ها را بر زمین گذاشت و سبک شد و من، در تو گم می‌شدم؛ آن‌چنان که موج در دریا، بی‌مرز، بی‌نام، و بی‌پایان.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10


لبخندت، مثل طلوعِ بی‌بدل بود؛ هر بار که می‌نشست روی صورتت، آفتاب در رگ‌های من قد می‌کشید.
چشمانت، دو دریاچه‌ی بی‌کرانه بودند؛ هر نگاهشان، موجی تازه بر ساحل جانم می‌نشاند.
دستت در دستم، همان بهارِ بی‌انقضا بود؛ فصلی که هرگز به زمستان نمی‌رسد.
صدایت، چون نسیمِ خوش‌الحان، هر واژه‌اش بر جانم می‌نشست و مرا از نو می‌سرود.
و عشق تو، نه قصه بود و نه خیال؛ افقِ روشنِ بودن بود که هر روز در آن، دوباره متولد می‌شدم.

 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
در آغوشت جهان آرام بود، اما همین آرامش مرا می‌ترسانْد؛ چون می‌دانستم هیچ بهشتی ابدی نیست.
چشمانت، دو دریچه‌ی بهار بودند، اما در عمقشان، سایه‌ای از پاییز پنهان بود که مرا لرزاند.
لبخندت، مثل شهدِ بی‌مانند بر جانم نشست، ولی ترسی پنهان در من نجوا می‌کرد که مبادا این شیرینی، روزی تمام شود.
دستت در دستم، همان حبلِ نجات بود، اما من از لرزش پنهانی‌اش فهمیدم که عشق هم گاهی می‌لغزد.
و من، میان این همه روشنی و بیم، مثل پروانه‌ای در شعله، هم سرمست از نور بودم و هم نگران سوختن.

 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
هر بار که لبخندت بر من می‌نشیند، انگار جهان به رنگ تازه‌ای درمی‌آید، اما در عمق این رنگ‌ها، هراسی باریک می‌تپد؛ هراسِ روزی بی‌لبخند. چشمانت، دو محرابِ زلال‌اند؛ سجده‌گاهِ آرامش من، اما گاهی در انعکاسشان، لرزشِ کوچکی از نبودن را می‌بینم.
دستت که میان انگشتانم جا می‌گیرد، دنیا کامل می‌شود، اما در پس این کمال، همیشه اندک صدایی زمزمه می‌کند: «مبادا گم شود.»
صدایت، مثل ترنمی از باران، می‌بارد بر روحم؛ هم سبز می‌کند و هم یادم می‌آورد که باران هم روزی تمام می‌شود و من، در میان این شیرینی و سایه‌ی ظریف غم، عاشقی‌ام را بیشتر باور می‌کنم؛ چون می‌دانم هر لحظه‌اش بی‌تکرار است.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
وقتی در آغوشت آرام می‌گیرم، جهان به سکوتی پر از موسیقی بدل می‌شود؛ هر تپش قلبت، ریتمی‌ست که روحم با آن می‌رقصد.
چشمانت، دو کهکشانِ روشن‌اند؛ هر بار که نگاهشان می‌کنم، ستاره‌ای تازه در دلم متولد می‌شود.
دستت، مثل رودخانه‌ای زلال، از میان انگشتانم می‌گذرد و مرا به سمت دریای بی‌پایانِ عشق می‌برد.
لبخندت، همان طلوعِ بی‌انتهاست که هر صبح، آسمانم را دوباره روشن می‌کند و من، در حضورت، دیگر خودم نیستم؛ شبیه شعری می‌شوم که تنها با نام تو کامل می‌شود.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
آغوشت برایم چون حَرَمِ لایَزالی‌ست؛ جایی که گناهِ جهان فرو می‌ریزد و تنها تقدسِ بودنت می‌ماند.
چشمانت، دو مُنیرِ لاهوتی‌اند؛ روشنایی‌شان آن‌قدر ژرف است که آینه‌ها در برابرشان به انکار می‌رسند.
نفست، همچون نَفَس‌الرحمن بر جانم می‌وزد؛ نسیمی که نه تنها می‌نوازد، که احیا می‌کند.
دستت، ریسمانِ وصالِ مُطلق است؛ به هر بندش که چنگ می‌زنم، از مغاکِ نیستی به قُربِ هستی کشیده می‌شوم.
و عشقمان، نه قصه‌ای فانی، که طومارِ ازلی‌ست؛ نوشته بر حاشیه‌ی ستارگان، تا هیچ زمان نتواند آن را محو کند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
بودنت برایم همان سُبحه‌ی مُعرّقِ ابدیت است؛ دانه به دانه‌اش، ذکری‌ست از حضور تو در رگ‌هایم.
چشمانت، دو کَواکِبِ مُستغرق‌اند؛ درخشان و غرق‌کننده، تا جایی که عقل در برابرشان به انقیاد می‌افتد.
لبانت، چون مُهرابِ قدس‌آیین، سجده‌گاهِ تمنای من‌اند؛ هر بوسه‌شان معراجی‌ست که مرا از خاک به افلاک می‌برد.
صدایت، همان تلاوتِ سماوی‌ست؛ آیه‌ای که در شب‌های تاریک، چراغی برای جان خسته‌ام می‌شود و عشق تو، کیمیاگری بی‌همتاست؛ هر بار که بر قلبم می‌تابی، مسِ رنج را به زرِ جاودان بدل می‌کنی.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
تو برایم نه یک انسان، که افلاکِ مُتجسّدی؛ کهکشان‌ها در گام‌هایت می‌چرخند و زمان در حضورت به تعلیق می‌رسد.
نگاهت، چِلچراغِ قدسی‌ست؛ هر پرتوَش، کتیبه‌ای از نور که تاریک‌ترین معابد جانم را روشن می‌کند. لبخندت، همان عیدانه‌ی ابدی‌ست؛ شکوفه‌ای که بر ویرانه‌ی زمستان دلم می‌روید و هزار بهار را در یک لحظه جاری می‌سازد.
آغوشت، فُسحه‌ی جنان است؛ در آن، مرگ بی‌معنا می‌شود و زندگی در جامِ حضورت دوباره نوشیده می‌گردد و عشق تو... نه وصف‌پذیر است و نه محصور؛ طوفانی زعفرانی‌ست که در رگ‌هایم می‌پیچد، هم می‌سوزاند، هم می‌رویاند و هم مرا به سجده‌ی بی‌پایان می‌کشاند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,645
16,995
مدال‌ها
10
بودنت برایم همان جامِ سُلافِ جاودان است؛ جرعه‌ای که هر بار می‌نوشم، حیاتم در شعله‌ی تازه‌ای می‌سوزد.
اما در عمق این نوشیدن، هراسی زهرآگین پنهان است؛ ترسِ تهی‌دستی پس از وفور، مثل برگ‌ریزان پس از بهار.
چشمانت، دو مِناره‌ی افلاک‌اند؛ با هر نگاه، مرا به عروج می‌برند، اما می‌دانم که یک پلک‌زدن می‌تواند سقوطی بی‌انتها باشد.
لبخندت، همان میثاقِ سپید است؛ روشن و مقدس، ولی در هزارتوی ذهنم نجوا می‌کند که هیچ پیمانی ابدی نیست‌و من، میان وصال و واهمه، چون شمعی در طوفان می‌سوزم؛ هم عاشقانه می‌تابم، هم تراژیک فرو می‌میرم.
 
بالا پایین