جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط STARLET با نام {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 180 بازدید, 13 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {ئیلاق} | اثر•عسل کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,607
15,833
مدال‌ها
10
وقتی دستت از حصار دستم گریخت، گویی آسمان بر شانه‌هایم شکست و زمین، پناهش را از من دریغ کرد.
چشمانت، دو مه‌فشانِ سرگردان بودند؛ هر نگاهت وعده‌ی بودن می‌داد، اما در همان لحظه، خبر رفتن را نیز می‌نوشت. لبانت هنوز بر لبم طعم داشت، طعمی میان شیرینیِ وصال و تلخیِ فراق؛ انگار جهان در آن یک دم جمع شده بود تا دوباره نابود شود.
صدایت، از دور، همچون آوازِ تبعید در گوشم می‌پیچید؛ آهنگی که نه می‌شد گریخت و نه می‌شد در آغوش گرفت و من، در این میانه، میان داشتن و نداشتن، چون آذرخشی در شیشه مانده‌ام؛ درخشان، اما محکوم به شکستگی.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,607
15,833
مدال‌ها
10
آغوشت برایم شبیه کهکشانِ فروبسته بود؛ جایی که جهان تمام می‌شد و من از نو آغاز می‌شدم.
نفست، بر گونه‌ام می‌لغزید و هر دمش، همچون بارانِ جان‌افزا، ریشه‌های خشکیده‌ی دلم را جوانه می‌داد.
چشمانت، دو حرمسرا از راز بودند؛ هر پلکش که فرو می‌افتاد، هزار محراب برای پرستش در دلم برپا می‌شد. لبخندت، نه فقط آرامش، که مهرابِ رهایی بود؛ جایی که می‌شد همه‌ی زخم‌ها را بر زمین گذاشت و سبک شد و من، در تو گم می‌شدم؛ آن‌چنان که موج در دریا، بی‌مرز، بی‌نام، و بی‌پایان.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,607
15,833
مدال‌ها
10


لبخندت، مثل طلوعِ بی‌بدل بود؛ هر بار که می‌نشست روی صورتت، آفتاب در رگ‌های من قد می‌کشید.
چشمانت، دو دریاچه‌ی بی‌کرانه بودند؛ هر نگاهشان، موجی تازه بر ساحل جانم می‌نشاند.
دستت در دستم، همان بهارِ بی‌انقضا بود؛ فصلی که هرگز به زمستان نمی‌رسد.
صدایت، چون نسیمِ خوش‌الحان، هر واژه‌اش بر جانم می‌نشست و مرا از نو می‌سرود.
و عشق تو، نه قصه بود و نه خیال؛ افقِ روشنِ بودن بود که هر روز در آن، دوباره متولد می‌شدم.

 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,607
15,833
مدال‌ها
10
در آغوشت جهان آرام بود، اما همین آرامش مرا می‌ترسانْد؛ چون می‌دانستم هیچ بهشتی ابدی نیست.
چشمانت، دو دریچه‌ی بهار بودند، اما در عمقشان، سایه‌ای از پاییز پنهان بود که مرا لرزاند.
لبخندت، مثل شهدِ بی‌مانند بر جانم نشست، ولی ترسی پنهان در من نجوا می‌کرد که مبادا این شیرینی، روزی تمام شود.
دستت در دستم، همان حبلِ نجات بود، اما من از لرزش پنهانی‌اش فهمیدم که عشق هم گاهی می‌لغزد.
و من، میان این همه روشنی و بیم، مثل پروانه‌ای در شعله، هم سرمست از نور بودم و هم نگران سوختن.

 
بالا پایین