- Dec
- 188
- 245
- مدالها
- 2
اولین بار که دلت میشکنه ، اولین بار که تلخی رو تو زندگیت مزه میکنی ،اولین باری که با درد آشنا میشی.....
حال بدت رو به همه نشون میدی، فریاد میزنی ، درون و بیرونت با هم آوار میشه، به غریبه آشنا متوسل میشی واسه درد و دل کردن و آروم شدن...
تهش اینه که هر بار تو اینه ضعیف ترین وجود دنیارو میبینی از خودت احوال پریشونت بیزار میشی
ی مدت که بگذره.. دوز دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالا تر زخم های عمیق تری رو که حس کنی
کم کم ساکت میشی میریزی تو خودت...
میخوای داد بزنی گریه کنی ولی نمیتونی ایتقدر وجودت پر شده که دیگه چیزی نمیتونه باعث خالی شدنت بشه.....
حال بدت رو به همه نشون میدی، فریاد میزنی ، درون و بیرونت با هم آوار میشه، به غریبه آشنا متوسل میشی واسه درد و دل کردن و آروم شدن...
تهش اینه که هر بار تو اینه ضعیف ترین وجود دنیارو میبینی از خودت احوال پریشونت بیزار میشی
ی مدت که بگذره.. دوز دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالا تر زخم های عمیق تری رو که حس کنی
کم کم ساکت میشی میریزی تو خودت...
میخوای داد بزنی گریه کنی ولی نمیتونی ایتقدر وجودت پر شده که دیگه چیزی نمیتونه باعث خالی شدنت بشه.....