جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اشعار درحال تایپ {اتفاق اشتباهی} اثر ▪︎معصومه بخشی/آفل جور کاربر انجمن رمان بوک▪︎

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار و دکلمه کاربران توسط Afeljor با نام {اتفاق اشتباهی} اثر ▪︎معصومه بخشی\/آفل جور کاربر انجمن رمان بوک▪︎ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,026 بازدید, 28 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار و دکلمه کاربران
نام موضوع {اتفاق اشتباهی} اثر ▪︎معصومه بخشی\/آفل جور کاربر انجمن رمان بوک▪︎
نویسنده موضوع Afeljor
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Afeljor
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
او گذشت و مرا در گذشته‌هایش جا گذاشت
هنوز آن‌جایم! جایی که روی قلبم پا گذاشت

***

دلم گم‌گشته‌ای دارد که فریاد می‌زند!
مرا دیوانه کرده از بس به در و دیوار می‌زند...

دلم از بهر چه می‌نالی آزاد گشتی!
طی این اسارت بسی در فساد گشتی...

دلم شیطان بود معشوقت خرابت کرد!
چشمی کور و دلی سیاه او تباهت کرد...

آری تباهت کرد...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
ذهن من حاکی از باورهای پوچ بود
غرق شد در رویاهایی که بسی دور بود
ذهن من مغشوش حرف‌های این و آن
لنگر انداخت این حرف‌ها در فکرمان
کاش پاییزی برای این رویا داشتم
یک پایان خوب از آن می‌ساختم!
 
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
زندگی گرگی‌ست که از ترس یک درنده می‌شود
گاهی آن‌قدر معصوم چون رود رونده می‌شود
زندگی با یک لبخند در قابی به پایان می‌رسد
گاهی با یک اشتباه به نظر آسان می‌رسد!
 
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
#یادش به خیر آن روزها با دیدنت لبخند کنج لبانم شکفته می‌شد...
همین که دانستن رهگذری این شکوفه‌ها پژمرده می‌شد!



آمدم گل ز لبانت بچینم خار حرف‌هایت نگذاشت
خواستم بدگویی کنم ز تو چشمانت نگذاشت
نشد که دوستم بداری آن را روی قلبم قاب کنم
حسرت این است که این دل نگذاشت تو را پاک کنم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
# چشم‌ها آنچه را که می‌خواهی نشانت می‌دهند!
عاشقان به یک خاطره رضایت می‌دهند...



در پاییز سردی نگاه گرمی مرا دید می‌زد
برگ‌ها می‌افتادند و دلم از دیدنش تیر می‌زد
خیابان‌ها خیس بود و باران در هوا می‌رقصید
بدنم داغ شده بود و زمین دور سرم می‌چرخید
نسیم سردی از کنار گوش‌هایم عبور می‌کرد
خاطرات می‌گذشتند و در ذهنم خطور می‌کرد
او از دور با لبخند برای من دست تکان می‌داد!
چیزی نمی‌شنیدم در آن لحظه قلبم جان می‌داد
بار دیگر برای دیدنش من به جلو قدم برداشتم
آسمان تاریک بود و کورکورانه قدم برداشتم!
باز با یک اشتباه کوچک قلبم را به بازی گرفتم
با ک.س دیگری بود او را در خیال بافی گرفتم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
#شعرهایم راسخ‌تر از یک استخوان است
استخوان می‌پوسد اما شعر استوار است.


به روی سنگ قبرم بنویسید
برای یک اشتباه از هم نگریزید
لباس کینه بر تن هم ندوزید
برای آن چه می‌رود فخر نفروشید
به روی سنگ قبرم بنویسید
برای شکستن قلبی نکوشید
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
باران مغرور است....
او نیامده با یک رعد خودنمایی می‌کند
حس و حالش شاعرانه‌ست....
مدهوشانه از تو خودکفایی می‌کند!
و اما برف دلنگیزست....
مرموز و آهسته ناگه تلنبار می‌شود...
طبع شوخی دارد...
با کوبش یک گوله گهی ستمکار می‌شود!
 
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
گویند هیچ پایانی تلخ نیست
گر تلخ است بدان این پایانش نیست!
به پایانش نزدیکی و این تلخ است!؟
به گمانم از یک جای داستان رد نمی‌شوی
تازه می‌فهمی زندگی آن جا سخت است!
حیف خود را در تو زیبا دیده بودم!
در میان گل‌ها یک بوته خار چیدم!
به خیالت در خ*یانت، بروی آزادی؟
با شکستن قلبی ازین پاس تو آبادی!؟
طوری مرا شکستی که خدا هم آه گفت
پدرم گفته بود دیوار کج راست نمی‌شود
افسوس که او هم راست گفت!
 
موضوع نویسنده

Afeljor

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
341
3,887
مدال‌ها
3
شما به دنبال اثر انگشت! که چه کسی در گذشته حالتان را کشت! شاید به دنبال تکه‌های قلب‌هایتان هستید یا به فکر آدم‌های پست رذلید! آن‌ها در پشت نقاب پیله بستند... پروانه نمی‌شوند چرا که حیله بستند!
 
بالا پایین