شاهدخت
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,887
- 39,332
- مدالها
- 25
نگاهی به چشمان جنگلی کاترین که دورش را سیاهی گرفته بود، کرد و گفت:
- مشکلی پیش اومده؟
کاترین لبان عروسکیش را غنچه کرد و نوچی گفت و حرفش را بعد از کمی درنگ ادامه داد.
کاترین: چه مشکلی؟ اومدم بهت سر بزنم.
نگاهی به دانههای ریز و درشت صورت کاترین کرد و گفت:
- خب، حالا چی؟ سرت رو زدی، برو.
بیتوجه به زبان تندش روی تخت نشست که صدای قیژی داد.
کاترین: امروز یه مرد اومده بود و از تو میپرسید.
با تعجب گفت:
- مَ... مرد؟
لبخند کمرنگی زد و گفت:
- آره، انگار برادرت بود.
با شنیدن حرف کاترین عصبانی شد و با صدای بلندی گفت:
- اون برادر من نیست، من برادری ندارم.
کاترین لب گشود تا حرفی بزند؛ ولی دختر قبل از شنیدن صدای آرامش دهندهاش گفت:
- برو بیرون، برو بیرون، نمیخوام درموردش بشنوم... .
باز لب باز کرد که دخترک با صدای بلندتری گفت:
- میگم برو بیرون.
کاترین برخواست و گفت:
- باشه، باشه، آروم باش.
با بسته شدن درب تیر خلاصی آزادی اشکهایش زده شد.
- مشکلی پیش اومده؟
کاترین لبان عروسکیش را غنچه کرد و نوچی گفت و حرفش را بعد از کمی درنگ ادامه داد.
کاترین: چه مشکلی؟ اومدم بهت سر بزنم.
نگاهی به دانههای ریز و درشت صورت کاترین کرد و گفت:
- خب، حالا چی؟ سرت رو زدی، برو.
بیتوجه به زبان تندش روی تخت نشست که صدای قیژی داد.
کاترین: امروز یه مرد اومده بود و از تو میپرسید.
با تعجب گفت:
- مَ... مرد؟
لبخند کمرنگی زد و گفت:
- آره، انگار برادرت بود.
با شنیدن حرف کاترین عصبانی شد و با صدای بلندی گفت:
- اون برادر من نیست، من برادری ندارم.
کاترین لب گشود تا حرفی بزند؛ ولی دختر قبل از شنیدن صدای آرامش دهندهاش گفت:
- برو بیرون، برو بیرون، نمیخوام درموردش بشنوم... .
باز لب باز کرد که دخترک با صدای بلندتری گفت:
- میگم برو بیرون.
کاترین برخواست و گفت:
- باشه، باشه، آروم باش.
با بسته شدن درب تیر خلاصی آزادی اشکهایش زده شد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: