جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار امیر خسرو دهلوی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار امیر خسرو دهلوی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,312 بازدید, 109 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار امیر خسرو دهلوی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی
باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی

روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین
هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی

گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ
تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی

حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد
هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی

آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد
دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی

بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا
چسم مسـ*ـت تو به میخانه کشید ای ساقی

زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد
جز در میکده جایی مگرید ای ساقی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت
خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت

سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع
حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت

آتش سی*ن*ه اگر چه مدتی می‌سوخته‌ست
عاقبت شعله زد و از راه دل بالا گرفت

من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت

هر محبی کو قدم در راه عشق از صدق زد
پیش محبوب او به آخر پایه اعلا گرفت

دولت خسرو همین باشد که او در کوی دوست
با سگانش همنشین شد منصب والا گرفت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد
در شهر بی تو نتوان والله که در جهان هم

خواهی بدیده بنشین خواهی به سی*ن*ه جاکن
سلطان هر دو ملکی این زان تست وآن هم

صد منت از تو بر من کز دولت جمالت
بد نام شهر گشتم رسوای مردمان هم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
هستی من رفت و خیالش نماند

این که تو بینی نه منم ،بلکه اوست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اگر چه‌ خواب‌ نیاید به‌ چشمِ کم سویم
ولی بخاطرِ تو، شب بخیر می گویم

من از هجومِ خیالِ تو باز بیدارم
بخواب‌ راحت‌ و خوش ای‌ نگارِ‌ مَه‌ رویم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
طبیبا، خویش رازحمت مده چون بِه نخواهم شد

که من اندر سرِ شوریده سودایی دگر
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی
تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی

شرمنده نبودی اگر از ریختن خون
آن زلف نگون تو نگونسار نبودی

بودی سر آتش که بدیدی به سوی من
گر نرگس مخمور تو بیمار نبود

برداشتمی این دل در گوشه فتاده
گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی

هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من
گر شحنه غم بر سر این کار نبودی

مردم ز جفای تو و ک.س زنده نماند
در عالم اگر یار وفادار نبودی

دشوار شد احوال من و دوست نداند
گر دوست بدانستی، دشوار نبودی

خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی
از غمزه خوبان دلت افگار نبودی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلم که لاف زدی از کمال دانایی
نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست
به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا
گذشت عمر گرامی به باد پیمایی

اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان
بیا که از همه عالم مرا تو می نایی

چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس
که استان خود از خون من بیالایی

چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک
مرا طفیل همه سنگسار فرمایی

دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی
از آن مسافر آواره گرد هر جایی

درید جامه عمر و نماند آن مقدار
که زیر پا بکشم دامن شکیبایی

به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان
رهاش کن که بمیرد کنون
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید

آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید

کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید

گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید

منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید

جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید

نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید

نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید

جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
 
بالا پایین