جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,211 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا شریف

گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت

بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت

تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت

دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت

دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت

رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده

دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون كرده وضو آماده

آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده

هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده

ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده

بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله

زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت

استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت

گوهـرش را وسـطِ معـركهی تاخت و تاز
به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت

با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت

بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن
باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضا دین پرور

خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن
می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن

قصد من این بود از دستی که دادم رفته است
باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن

هرکسی دور و بر قاسم نبوده، آمده
کار دستم داده است اینجا برادر داشتن

چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم
یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن

از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام
سخت دارد می شود انگار معجر داشتن

آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم
کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن

قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است
تازه می بینم چرا خوب است اکبر داشتن

بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام
داغ سنگینی است روی سی*ن*ه خواهر داشتن

یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای
می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
احمد ایرانی نسب

عبدالهمو روح و تن و جان عمویم
جان میدهم امروز به دامان عمویم
دست و سر و رویم همه قربان عمویم
شرمنده من از این لب عطشان عمویم

در قتلگهم بین که چه خونین بدنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

ای عمه ببین خصم که بر سی*ن*ه نشسته
پهلوی عمو زیر لگدها بشکسته
آتش شده سرتاسر این سی*ن*ه ی خسته
راه نفسم را غم هجران تو بسته

از بی کسی ات غرق بلا و محنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

دنیا همه اش خوب ولی حیف عمو رفت
ناموس خدا بهر اسیری عدو رفت
وقتی علم افتاد می ما ز سبو رفت
انگار دلم هم قدم روضه ی او رفت

در راه حسین ابن علی جان فکنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محسن حنیفی

صبر كن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم

ذكر الغوث بریده ز لبت می آید
سعی كن تشنۀ اذكار صریحت باشم

آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
كشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم

دست من رفت نشد سی*ن*ه زنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم

بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم كه ضریحت باشم

مانده ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه كنم

خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیكرت را هدف نیزه و آهن دیدم

سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم

شمر بی خیر تو را از بغلم كرد جدا
پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم

زیر لب آه كشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن ایزدی

طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی
من باشم و در حسرت سقا بمانی

من عبد تو بودم که عبدالله گشتم
نعم الامیری، عالی اعلا بمانی

فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد
من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت
من می دهم جان در ره تو تا بمانی

آقا نبینم در ته گودال باشی
ای زینت دوش نبی بالا بمانی

بالا نشینی و تو را پایین کشیدند
زیر لگدها زیر دست و پا بمانی

لعنت به این آب فرات و خنده هایش
راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

با این که چندین عضو از جسم تو کم شد
تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید هاشم وفایی

من آمـده ام تا کـه به پای تو بمیرم
امـروز غـریبـانـه بـرای تو بمیرم

غم نیست اگر در قدمت دست من افتد
شادم به خدا تا که به پای تو بمیرم

از خیمه دویدم که کنم جان به فدایت
خواهـم که عمو زیر لوای تو بمیرم

ای کاش ذبیح تو شـوم در ره توحید
تا در ره عشقت به منـای تو بمیرم

این قـوم اگـر تشنـۀ خونند، بیایند
آماده شدم تا که به جای تو بمیرم

بگذار که از خیـل شهیـدان تو بـاشـم
بگـذار که در کرب و بـلای تو بمیرم

کو حرملـه تـا تیـر بینـدازد و من هم
زان تیـر در آغـوش وفای تو بمیرم

از قول من خسته جگر گفت «وفائی»
ای کـاش کـه در راه ولای تو بمیرم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضا دین پرور

خواستم دل را بساط غم کنم
تا زداغی ِعزایت کم کنم

برکویرخشک لب هایت چو ابر
بارشی میخواستم نم نم کنم

دست از عمه کشیدم آمدم
تا که ازآه تو قدری کم کنم

آمدم تا که سپرگردم به تو
آمدم بر تیرها سرخم کنم

لحظه ی جان دادنم کی میرسد؟
بند قلبم را بگو محکم کنم

پهن کن سجاده ی آغوش را
"من دو رکعت گریه می خواهم کنم"

بر لب قاسم عسل دادی عمو
حلقه ای از خون بده دستم کنم

من سری دارم که بایستی بر آن
چوبهای نیزه ای پرچم کنم

پیکرت پشت و پناهم می شود
قتلگاهت قتلگاهم می شود

می کشندت از ولایت سیرها
بغض های مانده در تفسیرها

میوه های استجابت می رسند
سجده های بی وضوی پیرها

سجده می آرند بر زخم تنت
تیرها سرنیزه ها شمشیرها

می برندت روی منبرهای نی
چشم های شور بی تقصیرها

دامنی از سنگ هم آورده اند
بزدلان سنگدل این شیرها

خویش را پیروز می دانند عمو
می شود حس کرد از تکبیرها

تو گره خوردی به خون تا وا شود
گیرهای این بهانه گیرها

روح من با روح تو تا عرش رفت
حیف که مانده تنم این زیرها

استخاره کرده قلبم خوب نیست
خوب شد در کربلا ایوب نیست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم

آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم

فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم
تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم

جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت
بانک مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم

گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان
بر سر دست تو من قربانی شش ماه دیدم

ک.س نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو
با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم

دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد
سر چه باشد تیر عشقت را بجان خود خریدم

تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد
تو برفتن رو نهادی من زماندن دل بُریدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا
تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم

ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل
شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید علی رکن‌الدین

آی لشگر منم آن یار اباعبدا…
عاشق و تشنه ی دیدار اباعبدا…
بس که میسوزم و تبدار اباعبدا…
یوسفم لیک خریدار اباعبدا…
باکلافی سر بازار اباعبدا…

ره گشایید که ظرف عسلی می آید
عاشق و تشنه ی خیر العملی می آید
پسر کوچک شیر جملی می آید
نوه ی حیدر کرار، علی می آید
هستم امروز سپه دار اباعبدا…

باد ها سوی مدینه خبرش را بردند
بر مشام همه بوی جگرش را بردند
هم کلاخود سرش هم سپرش را بردند
دیدم ای وای که شال کمرش را بردند
که کشیده ست کجا کار اباعبدا…

شده دعوا سرسکه، سر لقمه، سر نان
شده دعوا به سر غارت گل پیرهنان
به نیایش چوگشود آن شه مظلوم زبان
حرف حق زد دهنش را پر خون کرد سنان
نیزه شد پاسخ هربار اباعبدا…

گرگها! پاره تن یوسف زهرا نکنید
اینقدر نیزه به پهلوی عمو جا نکنید
اینقدرحفره در این موم عسل وا نکنید
لااقل نیزه ی خود در تن او تا نکنید
مادرش آمده دیدار اباعبدا…

همه ی دشت شده ناله ی وا حزن و محن
مادرش آمده و عمه و بابام حسن
هی از این فاصله ی کم به لبش تیر نزن
دست من هست، نگو از سر معشوق سخن
دست من هست جلودار اباعبدا…

عاقبت ناله شدم در همه جا پیچیدم
بغل حضرت معشوق کمی خندیدم
یک کسی نیزه زد و من به عمو چسبیدم
دست من قطع که شد هیبت سقا دیدم
ای به قربان علمدار اباعبدا…
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
قاسم نعمتی

در کوی عشق زنده مرام پدر کنم
با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم

عمریست روی دامن پر مهرت ای عمو
صبحم به شام و شام وصالم سحر کنم

شمشیر می کشد سَر یار مرا زند
من فاطمه نژادم و دستم سپر کنم

برخیز، عمه گر برسد بنگرد تو را
افتاده ای به خاک، چه خاکی به سر کنم

رفته عمو به علقمه اما نیامده
کن صبر تا عموی رشیدم خبر کنم

راهِ فرات بسته شده! آه می کشی؟
با خون حنجرم لب خشک تو تر کنم

با قتل صبر و نحر گلو عاقبت عمو
در احتزاز پرچم سبز پدر کنم

پهلوی پاره روی سنان یادگاری است
بر روی نیزه صحبتی از میخِ در کنم

بازیچه شد به روی سنان جسم بی سرم
در راه غربت تو دگر ترک سر کنم
 
بالا پایین