جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,235 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

می دید آمده ببرد سهم خویش را
بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

سنگی رسید بوسه به پیشانی اش دهد
دستی رسیده چنگ به سمت عبا زند

در بین ازدهام حرامی و نیزه دار
درمانده بود حرمله تيرش کجا زند

از بس که جا نبود در انبوه زخمها
تیغی زتن کشیده و تیغی به جا زند

پا میزنند راه نفس بند آوردند
پر میکنند تا که کمی دست و پا زند

خون از شکاف وا شده فواره میزند
وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند

طاقت نداشت تا که ببیند چه میشود
طاقت نداشت تا که بماند صدا زند

طاقت نداشت تا که...صدای پدر رسید
پربازكرد پربسوي مجتبي زند

دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید
تیغی ولی رسید که آن دست را زدند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن عرب خالقی

حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه

چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته

دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال

اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه

میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید

از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد

توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم

خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت

خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سعید توفیقی

مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است

سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است

بر زمین بودی و من حیّ علی
فاعل خیرالعمل دست من است

آنکه بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است

ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت
ریشه ی ضرب و مثل دست من است

علّت این که مرا باز چنین
پدرم کرده بغل دست من است

دست دادم که بگویم دشمن
شده معلول و علل دست من است

حلقه ی گردن تو دست دگر
هاله ی دور زُحل دست من است

ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم

دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم

دیدم از قلبِ عمو، زخم دهان وا كرده

دفعتاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم

نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت

هیچكس فاش ندید آنچه من آنجا دیدم

دیدم از وجه عمو خون خدا می ریزد

من به جای همه با فاطمه خون گرییدم

بوسه ای را كه به من داد عمو، عمه نداشت

خم شدم وجه خدا را به خدا بوسیدم

"اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند

قصد جان عمویم كرد و من می دیدم

دست خود را سپر تیغ بلندش كردم

قطع شد دستم و جانباز حرم گردیدم

گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی !؟

مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم

حرمله تیر جفایی به گلویم زد و رفت

من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم

همنَفَس با عمویم بودم و جان می دادم

و به این همنفسی بود كه می نازیدم

تیغی آمد سر من را ز بدن كرد جدا

بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم

هیچكس مثل من اینجا به شهادت نرسید
پدرم آمد و با درد به او خندیدم

من كه عبداللهم از لعل اباعبدالله
مثل قاسم بخدا جام عسل نوشیدم

من تأسّی به عمو كردم و بی غسل و كفن
نیزه و تیر و سنان جای كفن پوشیدم

چون ستوران به تن پاك عمو تازیدند
باز هم زیر سم اسب بخون غلتیدم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد جوادی


گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است
یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است

جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند
خیمۀ مادرِ اصغر پر تیر آه است

سپر جسم عمو گشت پسر، می دانست
راه دیدار پدر، آه همین یک راه است

خوب شد قطع شده دست بلندم اما
حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است

سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله
به سر نیزه دیگر سر عبدالله است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مجتبی حاذق

از میان خیمه تا گودال … با سر آمده
این برادرزاده که جای برادر آمده

کیست این آزاده که پرواز دارد می کند؟!
کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده

هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و
از پس چشمان خیس خواهرت برآمده

با نوای "لا افارق" با نگاهی اشکبار
تا میان معرکه با حال مضطر آمده

خون ابراهیم در رگ هاش جاری گشته است
مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده

مثل سقای حرم، با بوسه ی شمشیرها
دستش آویزان شده … از جای خود درآمده

آه … خنجر پشت خنجر … در میان قتلگاه
تا که تیری آمده، یک تیر دیگر آمده

او به روی سی*ن*ه ی معشوق مأوا کرده و
صبر تیر حرمله انگار که سر آمده

حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است
این برادرزاده که جای برادر آمده
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
عباس احمدی

گاهی دلم برای پدر تنگ می شود
دلگیر از این زمانۀ نیرنگ می شود

اینجا کسی یتیم نوازی نمی کند
اینجا نصیب صورتمان چنگ می شود

عمه بیا اجازه بده تا رها شوم
رحمی بر این یتیم که دلتنگ می شود

عمه بگو چگونه تماشا کنم، ببین
دارد سرِ عبایِ عمو جنگ می شود

پیراهنی که داشت عمویم سپید بود
از فرط زخم، قرمز پُر رنگ می شود

من می روم سپر بشوم حیف کوچکم
پیشانی اش ولی هدف سنگ می شود

ناکام اگر که من بروم باز بهتر است
این زندگی بدون عمو ننگ می شود

شکر خدا نصیب من و اصغرت یکی است
شمشیر با سه شعبه هماهنگ می شود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مهدی رحیمی

خودش به دست خودش کودک انتخاب شده
ستاره ایست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغر ششماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

هزار بار دم رفتنش به سمت جلو
یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده

عذاب می کشد از اینکه راه می رود و
تمام دلخوشی عمه و رباب شده

مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست؟
که بین لشکریان کشتنش ثواب شده

کجای دشت نشستی بلند شو عباس
که بی تو کشتن اطفال نیز باب شده

حسین مثل کتاب غم است و عبدالله
به تیر حرمله ای جلد این کتاب شده
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

به گَرد پای من امروز لشگری نرسد
به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد

سوار مرکب عشقم، رکاب یعنی چه؟
به این سواره، پیاده تکاوری نرسد

به خویش گفتم: از این پس تو را نمی بخشم
اگر ارادت تو داد دلبری نرسد

منم که رهبر میدان نوجوانانم
به این حضور حکیمانه رهبری نرسد

میان مقتل مظلوم، یاری اش کردم
به این مقام شریفم پیمبری نرسد

به هیبت غضب مجتبایی ام سوگند
سپاه کوفه به این رزم حیدری نرسد

مرا بلندی شمشیر «خصم» مانع نیست
به ضربه گیری دستم دلاوری نرسد

مرا ز هول قیامت دگر نترسانید
به این قیامت دشوار، محشری نرسد

کمان حرمله با گودی گلویم گفت:
به جز تو و علی اصغر به حنجری نرسد

سر مرا به روی سی*ن*ه ی عمو کندند
مقام ذبح مرا در منا، سری نرسد

تمام صورت من زیر دست و پا له شد
به این کتاب زبان بسته دفتری نرسد

منم که با تنم اندازه کرده ام لطفت
به وسعت بدنم هیچ پیکری نرسد

به جان عمّه دعای عمو به گوشم گفت:
که دست غارت دشمن به معجری نرسد

منم که غوطه به دریای خون زدم، سر مسـ*ـت
چنین به گودی مقتل شناوری نرسد

شوند اهل یفین در بهشت مهمانم
به سفره خانه ی من طول کشوری نرسد

چراغ باغ جنان گوهر جمال من است
به پرتو افکنی ام هیچ اختری نرسد

ز عشق، سلطنت دهر، می رسد امّا
به طعم ملک ری ما، ستمگری نرسد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد
آنقدر نیزه تنش دید که از پا افتاد

سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند
یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد

بر روی خاک که با صورت خونین آمد
تیرها در همه جای بدنش جا افتاد

در دهانی که پر از خون شده ... بی هیچ خبر
نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد

عرق مرگ نشسته است به پیشانی او
بر سر سی*ن*ه کسی آمده با پا افتاد

«زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام»
قرعه ي کار به نام من شیدا افتاد

«بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند»
که چنین پای دم آخرش از پا افتاد

بازویم ارثیه ي فاطمه باشد که کبود
پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد

خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم
سر ِمن در بغل حضرت آقا افتاد

خوب شد کشته شدم ، اهل حسد ننوشتند
پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد
 
بالا پایین