جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,294 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گردم بلا گردان تو

در حرم دیدم که تنها مانده ام
همرهان رفتند و من جا مانده ام

رفتی و دیدم دل از کف داده ام
خوش به دام عقل و عشق افتاده ام

عقل، آن سو، عشق، این سو می کشاند
از دو سو، این می کشاند، آن می نشاند

عقل گفتا، صبر کن – طفلی هنوز
عشق گفتا، کن شتاب و خود بسوز

عقل گفتا، هست یک صحرا عدو
عشق گفتا، یک تنه مانده عمو

عقل گفتا، روی کن سوی حرم
عشق گفتا، هان نیفتی از قلم

عقل گفتا، پای تو باشد به گِل
عشق گفتا، از عاشقان باشی خجل

عقل گفتا، نی زمان مستی است
عشق گفتا، موسم بی دستی است

عقل گفتا، باشدت سوزان جگر
عشق گفتا، هست عمو تشنه تر

عقل گفتا، هست یک صحرا عدو
عشق گفتا، یک تنه مانده عمو

راهی ام چون دید، عقل از پا نشست
عشق، دست عقل را از پشت، بست

بین وجودم عشق محض از مغز و پوست
می زند فریاد جانم، دوست دوست

خاطر افسرده ام را شاد کن
طایر روح از قفس آزاد کن

هم دهد آغوش تو، بوی پدر
هم بود روی تو چون روی پدر

بین ز عشقت سی*ن*ه ی آکنده ام
در بر قاسم مکن شرمنده ام

من نخواهم تا به گردت پر زنم
آمدم، آتش به جان یک سر زنم

دوست دارم در رهت بی سر شوم
آن قدر سوزم که خاکستر شوم

هِل، که سوز عشق نابودم کند
بعد خاکستر شدن دودم کند

مُهر زن بر برگه جان بازی ام
وای من گر از قلم اندازی ام

هست، بعد از نیستی، هستی من
شاهد عشق تو بی دستی من

کوچکم اما دلی دارم بزرگ
بچه شیرم باکی ام نبود ز گرگ

گو شود دست من از پیکر جدا
کی کنم، دامان عشقت را رها
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

دردی به سیـنه هست که خاکــسترم کند در دست های محکم تو مضطرم کند

خشکم کند به شــعلــۀ این داغ مــانــدنم با ابـــرهــای اشـــک ببـاید تـرم کـند

آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای بالــم دهد، رها کُــنَــدم، بــــاورم کند

من مـــی پرم خدا کند او تیغ خویش را جای عمــو حواله ی بال و پــرم کند

قیچـــی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد اصلاً اراده کــرد گـلـی پــرپــرم کند

حالا که من به سـیـنۀ زخمش رسیده ام بگذار، دست های کسی بی سـرم کند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی


شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای تا اذان مانـده چرا در سجده گاه افتاده ای
سی*ن*ه تنگ وعرصه تنگ وغربت تو میکشد زیر دسـت و پای دشمن بی سپاه افتاده ای
گفت بـابا دست خود را حائل رویت کنم راســت گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای
ای عمو از خیمه مـی آیم کمی آرام باش از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای
خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو با رخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای
در دل گودال جای ماه رویی چون تو نیست یوســـف زهــرا چرا دربین چاه افتاده ای
من به هل مـــن ناصر تو آمدم در قتلگاه آمــدم دشمن نــگوید از نــگــاه افـتاده ای
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

ای عمو تا نـاله ی هـل من معینت را شنـیـدم از حــرم تا قـتـلـگه با شـور جـانـبـازی دویدم
آنچنان دل بُرد از من بانگ هل من ناصر تو کـاستـینــم را زدست عـمّـه ام زینب کـشـیـدم
گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن، عمو جان بر سر دست تـو من قـربـانی ششمـاهـه دیــدم
ک.س نداند جـز خدا کز غصه ی مظلومی تو بـا چه حـالی از کنار خیمه ، در مقتـل رسیدم
دست من افتاد ازتن، گو سـرم بر پـایـت افتد سر چه باشد؟ تیرعشقت را به جان خود خریدم
تا برون از خیمه گه رفتی ، دل من باتو آمد تو به رفتن رو نهادی، من ز ماندن، دل بریدم
جای بابایم امام مجتبـی خالی است ، این جا تـا بـبــیـنـد من به قـربـانـگـاه تو آخـر شـهـیـدم
نـاله ای از سوز دل کردم به زیر تیـغ قـاتل شـعـله ها در نظم عـالـم سوز «میثم» آفـریـدم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مجتبی حاذق

از میان خیــمه تا گــودال… با ســر آمده این برادرزاده که جـــای بــــرادر آمده

کیست این آزاده که پرواز دارد می کنـد؟ کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده

هر طریقی بوده از عـمـه جـدا گردیـده و از پس چشمان خیس خواهرت برآمده

با نـــوای "لا افارق" با نگاهی اشک بار تا میان معــرکه با حـــال مضطر آمده

خون ابراهیم دررگ هاش جاری گشته است مثل اسماعیل اگر تا زیر خنـــجر آمده

مثل سقـــای حـرم، با بـــوسـۀ شمشیرها دستش آویزان شده،از جای خود درآمده

آه؛ خنجر پشت خنجر… در میان قتلگاه تا که تــیری آمده، یک تیر دیگــر آمده

او به روی سینـۀ معــشــوق مأوا کرده و صبر تیر حرمله انگار که ســـر آمده

حق الطاف عمورا خوب جبران کرده است این برادرزاده که جای بـــــرادر آمده …
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

من كه از معـركۀ جنگ نـمی تـرسیـدم دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم
دیدم از قـلبِ عمو، زخم دهان وا كرده دفعـتـاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم
نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت هیچ كس فاش ندید آنچه من آنجـا دیـدم
دیـدم از وجه عمو خـون خدا می ریزد من به جای همه با فاطمه خون گرییدم
بوسه ای را كه به من داد عمو،عمه نداشت خم شدم وجـه خـدا را به خـدا بـوسیـدم
"اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند قصد جان عمویم كرد ه و من می دیدم
دست خود را سپـر تـیـغ بـلـنـدش كردم قطع شد دستم و جانبـاز حـرم گـردیـدم
گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی!؟ مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم
حرمله تیر جفایی به گـلویم زد و رفـت من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم
هم نَفَس با عمویم بودم و جان می دادم و به این هم نفـسی بود كه می نـازیـدم
تـیـغـی آمد سر من را ز بدن كرد جـدا بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم
هیچ كس مثل من این جا به شهادت نرسید پــدرم آمــد و بــا درد بــه او خـنـدیـدم
من كه عـبـدالـلـهـم از لـعـل ابـاعـبـدالله مثل قـاسـم به خـدا جام عـسـل نـوشیـدم
من تأسّی به عمو كردم و بی غسل و كفن نیـزه و تیر و سنـان جای كـفـن پوشیدم
چون ستوران به تن پاك عـمـو تـازیدند باز هم زیر سم اسب به خون غـلـتـیـدم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

لب گودال زمین خورد و به دریـا افتاد آن قـدر نـیـزه تنش دید که از پــا افتـاد

سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نـفـر در وسط معـرکه تنـهــا افتاد

بر روی خاک که با صورت خونین آمد تـیـرها در هـمـه جای بدنش جـا افتــاد

در دهانی که پر از خون شده؛بی هیچ خبر نــیــزه ای آمـده و ذکـر خــدایــا افتــاد

زیر شمشیر غمش رقص کنان آمــده ام قرعـه ی کـار به نــام من شیــدا افـتـاد

"بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چـنـیـن پــای دم آخـرش از پا افتاد

بازویم ارثیه ی فــاطـمـه باشد که کبود پیش چشمان پُر ازگـریـه ی بـابـا افتاد

خوب شد مثل پدر مثل عــمـو عبـاسـم سـرِ مـن در بـغــل حـضرت آقـا افـتـاد

خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پـسـر مـرد جــمـل از شهـدا جـا افـتـاد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
ناشناس

از غم بی کسی ات حوصله سر می آیـد دست و پا میزنی وخون به جگرمی آید

در قـدوم تو سر انـداختن و جـان دادن به خـدا از من عـاشـق شده بر می آیـد

یـادگـار حـسنت بی زره و بی شمشیـر سر یـاری تو از خیـمه به سـر می آیـد

پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگـو کاری از دست من خستـه اگـر می آیـد

کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست هـیـزم و سنگ ز هر سو چقـدَر می آید

آه از این همه زخمی که به پیکر داری بـیـشـتر سیـنـۀ زخـمـت به نظر می آید

هر نفس از دهنت خاک برون میریـزد اشک از دیده نه خونابِ جـگـر می آید

نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است بـه هــوای ســـر تـو چـنـد نـفـر می آید

تــیـر در حـال فرود است گـلویت ببُرد عـمـو از بـازوی من کار سپر می آیــد

دست من مثل سر اصغرت آویزه به پوست یـادم از کـوچـه و از آتش و در می آید

کـاش با چادر خود عــمـه ببَـنـدد چـشمِ مـادری را که به دیــدار پـسـر مـی آیـد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان


كشته ی دوست شدن در نظر مردان است

پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد

در دلِ كودكِ این ها جگر مردان است

همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند

این پسر بچه خیمه پدر مردان است

بست عمامه همه یاد جمل افتادند

این پسر هر چه كه باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن كه چنان چیزی نیست

دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید ببیند كه خودش یك حسن است

حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گر چه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله

بنویسید مرا یابن ابی عبدالله​
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی


شیب گودال، به سوی تو دویدن دارد
وه که این بام چه جایی به پریدن دارد
دارم آیینه برایت ز حرم می آرم
تو ز خود بی خبری، روی تو دیدن دارد
بودم و دیدم و آموختم از عمّه ی خویش
بوسه از گودی حلقوم تو چیدن دارد
عمّه ام موی کشان پشت سرم می آید
نازت از فاصله ی دور کشیدن دارد
نرسیده به برت سرخ شدم همچون سیب

میوه در پیش جمال تو رسیدن دارد​
 
بالا پایین