جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,143 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1


مظاهر کثیری نژاد:



"تنت به ناز طبیبان نیازمند" شده



"وجود نازکت آزرده ی گزند" شده



رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش



به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده



به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست



پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده



تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو



میان لشکر دشمن بگو بخند شده



تو را به نیت قلب حسین تیر زدند



اگر چه زخم تن او هزار و اند شده



فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد



...و هر چه شوری دریاست آب قند شده!



فقط به جرم "علی "بودن است اینگونه



هر آنچه را که مقاتل نوشته اند شده



علی اکبر و سقا و قاسم و... حالا



کسان تو هدف هرچه ناکسند شده



اگر که "خون خدا" زاده ای بنابراین



تمام خون تو سمت خدا بلند شده​
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

پسرم از نفس افتاد… به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان…
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

دست را بر طناب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
خیمه را اضطراب می گیرد
دست و پا می زند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
مگر این حنجر بهم خورده
چند قطره آب می گیرد
از سوال نکرده اش حنجر
به سه صورت جواب می گیرد
آه از غنچه گلی این بار
تیر دارد گلاب می گیرد
تا که اصغر سوار عرش شود
خود مولا رکاب می گیرد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ، ببرش مرد تَرَش گردانی
بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی
طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی ، آفتاب است
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حالا دلت که سوخته ما را دعا کن
خانم دعای تو یقیناً مستجاب است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
سفید شد همه گیسویش یکی یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریه اش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
دوباره آب رسید و دوباره شیر آمد
ولی چه سود، کمی دیر کرد آب فرات
تمام اهل حرم تشنه… اسب ها سیراب
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
عمه تو را ز دور نشان می دهد نخواب
هی شانه رباب تکان می دهد نخواب
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
همبازی تو ساقه تیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
قنداقه ات که بست لبت باز شد علی
خندید مادرت چقدر ناز شد علی
افسوس مادر تو شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله دامادی ات ندید
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده خس خست علی
تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است
دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام
لبخند می زند به محاسن سفیدی ام
خون تو را به چهره که پاشید وای من
تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من
با این لبی که مثل حصیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است
اما سر تو بند به یک پوست مانده است
خشکش زده دهان تو پیداست نای آن
بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن
تیری که چشمهای عمو را گرفته است
با قطر خویش راه گلو را گرفته است
تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست
تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست
رویت عجیب مثل کویر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد
بعد از برادرت کمرم تیر می کشد
سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت
وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد
با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید
دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد
گودال توست کوچک و گودال من بزرگ
بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد
لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت
یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت
رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت
وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت
تازه شروع ضجه ما بعد از این شده
دیدم جماعتی همگی دست چین شده
با نیزه بلند زمین شخم می زند
دنبال راس هجدهمین شخم میزند
دیدم که غربتت سندش روی نیزه است
یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت
بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین
از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین
در حرم زاری مکن از بهر آب
چون خجالت می کشم من از رباب
غم مخور ای کودک دُردی کشم
من خودم تیر از گلویت می کشم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته ، با نقابِ تازه ای برخاسته
گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب ، آفتابِ تازه ای برخاسته
باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد
لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته
بیشتر شد تشنگی ها ، او خودش آب ، آب بود
پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته
با همه پیغمبران ، پیغمبری ام فرق کرد
رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته
آن همه لبیک گفتن یکطرف ، این یکطرف
پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته
ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید
با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته
زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید
تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته
این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته
گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته

روی این دستم تنش ؛ برروی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی زمانیان


خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد
برای مادر اصغر جواب داشته باشد
گمان نمی کنم از این به بعد مادر تنها
بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد
عمود خیمه ی او را به حالتی بگذارید
که روز دورو برش آفتاب داشته باشد
به خیمه ای ببریدش رباب را که در آنجا
نه شیر خواره ببیند نه آب داشته باشد
گذشت واقعه آنجا رسیده ایم که باید
غزل زمان بیانش حجاب داشته باشد
یزید بود ولیکن رباب فکر نمی کرد
که ظرف داخل دستش شراب داشته باشد…
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

کاش میشد که نسیمی خبرت را می برد
خبر سوختن بال و پرت را می برد
کاش میشد که زبان دور لبت چرخاندن
اثری داشت که سوز جگرت را می برد
کاش جای عطشی که رمقت را برده
خواب می آمد و چشمان ترت را می برد
تو روی دست پدر عازم میدان بودی ؟
یا که تقدیر گلویت پدرت را می برد
لب زدن ها پدرت را نگرانت کرده
عطش تو نفس مختصرت را می برد
فاصله کم شده و حرمله با قدرت زد
دست بابات نبود تیر سرت را می برد
خوب شد تیر سه پر گرچه سپر را کج کرد
سنگرت بود و گرنه سپرت را می برد
دست و پا می زنی اما پدرت حیران است
گلویت زیر عبا تا به حرم پنهان است
این طرف ناله و آن سوی ولی غوغا شد
گرچه لب خشک ولی چشم همه دریا شد
مادرش زد به سر و عمه کنارش افتاد
ناله زد وای علی خواهرش از جا پا شد
بدن کوچک از پوست به سر بند شده
دفن شد زیر لحد باز پدر تنها شد
بعد ازآن واقعه یعنی دم غارت کردن
حرمله پشت حرم آمد و واویلا شد
مادرش گفت که ای حرمله لعنت بر تو
به روی نیزه نزن، زخم گلویش وا شد
مادرش داشت کنار پسرش جان می داد
از غم سوختن بال و پرش جان می داد
 
بالا پایین