جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,900 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسین قربانچه

گیسو به خاک می کشی ای مصطفای من
پای تنت به لرزه فتاده ست پای من

قرآن من ورق ورق افتاده ای به خاک
ذبح عظیم من شده ای در مِنای من

در خون جاری از تن خود دست و پا مزن
ای وسعت ضریح تنت کربلای من

از بس صدا زدم ولدی حنجرم گرفت
شاید محل دهی تو به سوز صدای من

هرگز مجال نیست سخن با دهان پُر
خون لخته مانع است بخوانی برای من

آئینه بودی آینه بندان شدی علی
زهرا و حیدر و نبی، مجتبای من

از بس که نیزه خورده، تنت وا شده ز هم
ای پیکر سوا شده و جابجای من

خون محاسنم همه بر گردنت پسر
از بس که بوسه ات زدم این شد حنای من
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
جواد زمانی

مُحرم میخانه جان شو، ز ساغر یاد كن
شست‌ و شو در زمزم دل كن، ز كوثر یاد كن

چون سپند از جای خود برخیز در راه طلب
عود شو، از جان سوداسوز مجمر یاد كن

گرده نان در بغل تا چند چون ماه تمام؟!
ماه نو می‌باش از پهلوی لاغر یاد كن

موی مشكینت خبر داد از شب تاریك قبر
گیسوانت شد سپید از صبح محشر یاد كن

ای دریغا می‌روی از خاك با دست تهی
ای صدف! دریا ببین! از موج گوهر یاد كن

توبه كن! آبی به روی آتش عصیان بریز
نیمه‌شب از جُرمِ خود با دیده تر یاد كن

پر كن از شوق شهادت چون شلمچه سی*ن*ه را
از دل شب‌های شورانگیز سنگر یاد كن

كعبه جان بانگ "هل من ناصر"ی دارد رسا
عازم هنگامه لبیك شو، فریاد كن

حاجیا! از مشعر آهنگ منا باید كنی
جان به قربان شهید كربلا باید كنی

شعله‌ور شد آن قَدَر تا عاشقی معنا شود
عاشقی چون او كجا در هر زمان پیدا شود؟!

مثل رعد آهنگ عمرش تند بود و پرخروش
تا زمین غرق تجلی‌های برق‌آسا شود

كشته شد تا همتش آیینه «همت» شود
كشته شد تا كه «جهان‌آرا» جهان‌آرا شود

گفت: «مثلی لا یُبایع مِثلَهُ» یعنی یزید
گاه اسرائیل غاصب گاه آمریكا شود

سرّ اكبر بود فرزندش، به میدان روی كرد
تا كه محرابِ طلوعِ عَلّمَ الأسما شود

اكبر و شوق شهادت، اكبر و شوق شهود
اكبر و شوقی كه در كم عاشقی پیدا شود

أنفِقوا مِمّا تُحِبّون را پدر آیینه است
میوه جان را فرستاده‌ست تا احیا شود

با نگاهش از جوانش می‌كند قطع امید
در دلش كم مانده تا هنگامه‌ای برپا شود

او نبی را أشبه‌الناس است هم در خَلق و خُلق
این پیمبر بعثتش فی یومِ عاشورا شود

آمد اظهار عطش كرد و پدر را آب خواست
تشنگی نزدیك بود او را توان‌فرسا شود

خاتم‌العشاق در كام پسر، خاتم نهاد
تا مبادا رازهای عاشقی افشا شود

گفت عمان: این عطش رمز است و عارف واقف است
این عطش خود چشمه جوشان استغنا شود

دفن شد پایین پای چشمه آب حیات
تا كه خضر عاشقان تا عالم بالا شود

گرچه مهر و ماه هم در محضرش زانو زدند
تیره‌روزان، شب‌پرستان طعنه‌ها بر او زدند

امّتی كه از نبی، شق‌القمر را دیده‌اند
از چه رو فرزند او را تیغ بر ابرو زدند؟!

این طرف شمشیرداران ضربه بر فرقش زدند
آن‌طرف‌تر، نیزه‌داران نیزه بر پهلو زدند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مصطفی هاشمی نسب

من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم

واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سی*ن*ه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟

مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم

ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم

ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم

میوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم

بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی
حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم

شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!
قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم

سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم
ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم

لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم

بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم

عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:
تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم

ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم

مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

می كِشم خویش را به رویِ زمین
گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو
ای عصـایِ شكستـه بعـد از تـو
كـمكـم كـرده بیـشتـر، زانـو

چنـدمـیـن بـار می شود یـادِ
شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم
فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم
بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادم

حیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید
از لبـانی كه چـاك خـورده پـسر
وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟
ایـنقـدر روی خـاك خـورده پسر

گـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا
آب هـم در دلـم تـكـان نـخـورد
تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست
بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد

خـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم
بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم
كــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ
چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردم

زِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را
زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم
چقـدر چهره ات عـوض شده است
نـكـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنم

هـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم
كِـل كِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد
بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا
عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـد

زحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـایت
رفـتـه بـر بـاد غصه ام كـم كـن
پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم
مـعجـرِ عمه را تـو مـحكـم كـن

كاش مـی شد سَرت یكی مـی گفت
زیـرِ ایـن ضربه هـا كَـمَش نكنیـد
آه ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم
خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار


ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی
منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی
بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علی

تو بگو چگونه نگه‌کنم، که تو جان دهی به برم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

نه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری
پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری
به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل این‌همه لشکری

تو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

مه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره
ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقه‌حلقه‌تر از زره
همه زخم‌های تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گره

به شهادت همه تیغ‌ها، شده سی*ن*ه‌ات، سپرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

به صدای گریۀ عمه‌ات، به سرشک دیدۀ خواهرت
به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت
که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟

به‌کدام زخم تو خون‌ دل، چکد از دو چشم‌ترم علی؟
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

به کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا
تن پاره‌پاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا
ز هزار زخم تو می‌رسد، به فلک صدای خدا خدا

به چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمه‌ها ببرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

ای قامتت هبوط بهشت پدر، علی
وی روح و جان من، قدمی پیش تر، علی

ای روی و خوی و صوت تو آئینه ی رسول
با خنده می روی به کدامین سفر، علی

نازل کدام آیه شد ای مصطفای من
آهنگ جبرئیل لبت خوش خبر، علی

عطر تبسّم تو کند زنده، وحی را
قالو بلی شنیده پدر از پسر، علی

رِندانه می روی به تمنّای فتلگاه
هل من مبارزت ز عطش بیشتر، علی

آه ای جوان خوش بر و رویم سخن بگو
دیگر مکن ز غصّه مرا خون جگر، علی

محراب کوفه آمده تا کربلا مگر
که فرق گیسویت شده تا عمق سر، علی

در اشهدت ضمیر«محمد» حضوری است
خود را مگر در آینه کردی نظر، علی

منعم مکن که «یا ولدی» مرهم من است
من داغدیده ام که شدم نوحه گر، علی

از من نیایش پدرانه ولی ز تو ...
دستی بکش به گوشه ی چشمان تر، علی

جمعی به انتظار قدوم تو مضطرب
قومی نگر به هلهله، بی درد سر، علی

با پیکرت چگونه به سوی حرم روم
بابا ز نعش توست زمینگیرتر، علی

تا عمّه ات نیامده برخیز ای جوان
نعش مرا به دست جوانان ببر، علی
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد میرهاشمی

اکبر که جز وجود خدا باوری نداشت
غیر از خدا به دل هدف دیگری نداشت

اکبر که خلقتش چو کلامش الهی است
قرآن کربلا بجز او کوثری نداشت

آن یل که در حضور علمدار کربلا
میدان نینوا بجز او حیدری نداشت

اول قتیل نسل خلیل ولایت است
بی او سرای عشق و حقیقت دری نداشت

از هستی اش گذشته و ایثار می کند
آن مادری که بهتر از این گوهری نداشت

حیف از جمال مصطفوی اش که جلوه کرد
آنجا که سیره ی نبوی مشتری نداشت

در موج خون فتاده شناور دل حسین
فلک نجات وادی طف، لنگری نداشت

حتی برای آه کشیدن رمق نداشت
آمد پدر، ولی نفس دیگری نداشت

هر ک.س به هر وسیله که شد ضربه زد به او
حتی کسی که در کف خود خنجری نداشت

جسم و سلاح و کینه، جدا ناپذیر شد
سر نیزه های خصم از اینجا سری نداشت

هر عضوی از تنش به سر نیزه ی یکی
چیزی از او نمانده، دگر پیکری نداشت

دیگر به جای هلهله و سوت و کف زدن
گیرم که این شهید جوان مادری نداشت

جنگ آوران کوفه به خود مطمئن شدند
سقا غریب مانده و همسنگری نداشت

می رفت تا حسین به همراه او رود
وای از حسین اگر که چنان خواهری نداشت

انفاس زینبی سبب رجعتش شدند
آنجا مسیح قدرت احیاگری نداشت

دردا پدر ز داغ پسر، پیر می شود
تنها حسین بود و علی اکبری نداشت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
صابر خراسانی

سالــها یک به یک گـذر می کرد
مرد همــــسایه پیـــرتر می شد
لحــظه ها از مقـابل چـــشمش
می گذشــت و دیـــرتــر می شد



پسرش نیست خـانه اش قبر است
دل ا و بیـــن بـ ـاغ می گـــیرد
بــشنود تــــا شـــهید آوردند
از جوانـــش ســـراغ می گیـــرد

آمــد امـــا پســـر نــه، تابوتـــش
پیر شد تا که او جوان شده است
این که دق کرده است حق دارد
پدر چـــند استــخوان شده است

تازه حق داشت استخوان را هم
تــک و تنــــها نمی شود ببری
گریه می کرد و زیر لب می گفت
پـــسر من فــدای آن پـــدری...

کـــه روی خـــاک داغ کربـــبلا
جگــری پـــاره پــــاره پیـــدا کرد
ســر اکــبر حــسیـن جان هم داد
زینــب او را دوباره احـــیا کرد

صـورت از صـورت پسـر بـرداشت
بعد از ان بوسه زد بـه روی عــلی
با دو انگــشت لخــته خون ها را
در مــی آورد ا ز گــلوی عـــلی

نــــا امیـــدانه الـتماسش کرد
علـــی اکـــبر جـــوان بگـــو بــابــا
ســـر ظــــهر نمـــاز آمــــده است
پاشــــو اکبـــــر اذان بگـــو بــابــا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید پوریا هاشمی

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکلهای هر پ‍یری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختند

این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است
تکهء آیینه هایش را زمین انداختند

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده؟

فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده

چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی
چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده

کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده

بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن، قامتی کمان مانده

نسیم هم بدنت را به دست می گیرد
شبیه مشت پری که در آشیان مانده

شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده

شبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان مانده

چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان مانده

حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست
دوباره میشِمرم چند استخوان مانده

تو را به روی عبا تکه تکه می چینم
بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده

چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست
برای بدر شدن ماه من زمان مانده

چقدر تیغه لب پر، میان دنده ی توست
چقدر نیزه شکسته در این میان مانده

تو را از این همه غم میکنم سوا اما
هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده

قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر
هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده

قرار نیست فقط عمه ات بماند و من
ببینی اش که میان حرامیان مانده

کمی به روی سرم باشد و میان حرم
که چند دختر نوپا به کاروان مانده

بدون تو بدَود چند بار تا گودال
ببیندم که نگاهم به آسمان مانده

کمان حرمله تیری به سی*ن*ه ام زده است
به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده

نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش
برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده
 
بالا پایین