جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,951 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن
به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن
ولی‌الله! ولی‌الله دیگر را تماشا کن
دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن
پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن
بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن
به تن پوشیده با دست حسین‌بن‌علی جوشن
زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن
خدا گوید تعالی‌الله پیمبر گویدش احسن
خوراک ذوالفقارش جرعه‌جرعه خون اهریمن
کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن
بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن
سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر
رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر
نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر
زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر
در امواج خطر از بیم شمشیر علی‌اکبر
فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن
جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو ‌لب، عطشان
به دیدار پدر در خیمه‌گه بشتافت از میدان
سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان
زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان
سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن
زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر
وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر
گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر
پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر
که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر
برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن
برو بابا! که اکنون چشم در راه‌اند قاتل‌ها
برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحل‌ها
برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دل‌ها
برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفل‌ها
برو پرپر بزن در خون خود مانند بسمل‌ها
جمال بی‌مثال حی داور را تماشا کن
دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی
دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی
ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گل‌افشانی
تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی
هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی
بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن
دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش
جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش
پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش
ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش
بیا «میثم»! خدا را دیدۀ دل بازکن سویش
به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی
مکن از موی پریشان خود آشفته ترم

بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست
می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم

پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم

چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین
لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم

منکه خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم
چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم

خصم لبخند زند من کف افسوس به هم
بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم

گه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
قاسم صرافان


آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز

از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامه‌ات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن

خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده می‌کردی
رو می‌گرفتی از من اما خوب می‌دانم
دل کندن من از خودت را ساده می‌کردی

دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود
می‌دانی از حس پدر بودن نمی‌گویم
عشق است در پرده، تمامش قصه‌ی دل بود

اکبر شبِ سجاده‌اش روشن تر از روز است
تو خوب می‌دانی که مسـ*ـت نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او

با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم می‌زد
میدان نرفته، برق چشمانش رجز می‌خواند
صف های دشمن را دو ابرویش به هم می‌زد

بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا...»یی گفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کار انداخت
می‌زد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقار انداخت

با «یا علی» هر ضربه‌اش یک جان دیگر داشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه می‌رفت
گاهی میان رزم اگر می‌گفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه می‌رفت

یک عده مبهوت شجاعت های بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن، حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند

آمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت

دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس می‌کنم «فزت و رب الکربلا» می‌خواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه می‌افتاد؟
یا رب! چرا اعضا و رگ هایش مرا می‌خواند؟

در گرد و خاک صحنه اکبر را نمی‌شد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم نا‌له از هفت آسمان برخاست
فهمیدم آن شه زاده از مرکب فرود آمد

دیدم دلم را «اِرباً اربا» کرده‌اند انگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو

می‌خواستم یک بوسه، اما هر چه ‌می‌گشتم
در پیکرت بابا! دریغ از گوشه‌ای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم

بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم، عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
عطیه سادات حجتی

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر

لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر

دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر

به دست غصه نده چشم دخترانم را
تمام دل خوشی کاروان علی اکبر

ببین که تیر فراغت نشسته بر جگرم
ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر

عصای پیری بابا مقابلم نشِکن
توان بده به منِ ناتوان علی اکبر

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
نشسته پیر کنار جوان علی اکبر

مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست
عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر

بریده گریه امانِ مرا کنار تنت
میان هلهله ها الامان علی اکبر

اگر چه پهلوی تو یاد مادرم افتادم
شکسته کوفه سرت را چنان علی... اکبر
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسین عزتی

نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت

خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت

تو رفتی و دل اهل حرم به همراهت
و چشم ها همه زمزم شدند پشت سرت

" أنا علیِ" تو تا به گوش کوفه رسید
یکی یکی همه ملجم شدند پشت سرت

همه برای تو خیرات نیزه می کردند
همه برای تو حاتم شدند پشت سرت

عجب رقابت سختی برای کشتن توست
رقیب سکه و درهم شدند پشت سرت

کسی حریف تو از پیش رو نمی گردید
عمود و نیزه که با هم شدند پشت سرت

کنار پیکر تو ناله ی غریبی گفت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضا رسول زاده

لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند

نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندند

پاسخ ناله ی من هلهله ی لشکر شد
هر چه گویم : "پدرم ... من پدرم" می خندند

ای جوان بر سر بالین تو من پیر شدم !
به خم افتادگی در کمرم می خندند

ز پریشانی جسم تو پریشان شده ام
چون که گم کردم علی راه حرم می خندند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی

پسرم رفت و طالعم برگشت
خشک لب رفت و دیده ام تر گشت

نه كه امروز مصطفی شده است
از قدیم این پسر پیمبر گشت

در طواف رسول، خونین گشت
هر سنان كه به گرد اكبر گشت

سرشكسته شده است كوفه دو بار
مصطفی هم شبیه حیدر گشت

خون دویده است بر رخ گلِ من
یاس، چون لاله های احمر گشت

سر به سر گشت بیع اكبر و من
تا رخم با رخش برابر گشت

جلوه های حسین رنگین است
گاه اكبر شد و گه اصغر گشت

مطلع معنی است مقطع او
پسرم رفت و طالعم برگشت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید

بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید

می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»

با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید

تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید

می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسین رستمی

جاری عبور كردی و نم نم شدی علی
از خاك می خروشی و زمزم شدی علی

چه مادرانه دور تو می گشت خواهرم
با دست های عمه مُعَمَم شدی علی

بعدش دوباره مثل همان سال های قبل
آیینه ی رسول مُكَرَم شدی علی

پیغمبرانه رفتی و زیر نزول تیغ
مثل شروع سوره ی مریم شدی علی

تا از میان معركه پیدا كنم تو را
گیسو به باد دادی و پرچم شدی علی

معراج ذوالفقاری و پهلو شكافدار
زهرا، نبی، علی؛ همه با هم شدی علی

زخمی، شكسته ،خورد شده ،ذره ذره ،ریز ریز
یك جا تمام آن چه كه گفتم شدی علی

من از تنت هر آن چه كه شد جمع كرده ام
ای وای بر دلم! چقدر كم شدی علی
 
بالا پایین