مقدمه:
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمهی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطهی پایان اضطراب منی
برای زندگیی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود میمانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب میافتد
و تو دلیل نفسهای بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
***
پارت اول(اشک فرشته)
شروع:
با جیغ از خواب پریدم، تندتند نفسهای کشدار میکشیدم، با تعجب به در و دیوار نگاه کردم!
اینجا کجا بود دیگه؟
کمکم با یادآوری همهچیز بغضم گرفت، هنوز هم توی همون اتاق تاریک و وحشتناک بودم. تکونی خوردم که درد بدی توی تمام اعضای بدنم پیچید، با یادآوری کتکهایی که به ناحق خوردم اینبار بغضم به هقهق تبدیل شد و نالیدم :
- خدایا، چرا اینجوری شد! چرا؟
کاش میشد به گذشته برمیگشتم، اون وقت حماقتایی که کردم رو دیگه نمیکردم من پشیمونم پشیمون... .
حاضر بودم با تموم سختگیریها و محدودیت ها تا اخر عمرم خونهی حاج بابا میموندم اما هیچ وقت همچین حماقتی رو نمیکردم، هیچ وقت!
به سختی به دیوار تکیه دادم و چشم بستم، بی انصاف لااقل یک بالشت نیاورده بود که سر بزارم روش... .
هه! منم چه توقعاتی دارما! اون الان به خون من تشنست اونوقت برام بالشت بیاره که راحت باشم؟!
آهی از سر درد کشیدم و همهی داستان جلوی چشم هام زنده شد... .
(فلش بک گذشته)
طبق معمول با صدای غرغرهای خانجون از خواب بیدار شدم، دیگه عادت شده بود برام اصلا اگه این زن یک روز غر نمیزد روزش شب نمیشد!