جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده السید الصبر اثر کیمیا رنجبر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده توسط KiMiA.Ra.K با نام السید الصبر اثر کیمیا رنجبر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,991 بازدید, 4 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده
نام موضوع السید الصبر اثر کیمیا رنجبر
نویسنده موضوع KiMiA.Ra.K
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط KiMiA.Ra.K
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
نام داستانک: سید الصبر
نویسنده: کیمیا رنجبر
ژانر: مذهبی، اجتماعی
ناظر: -SAHEL-
کپیست: Hilda؛
خلاصه: هر روز شاهد بالندگی اتان بودم، شاهد دردها و زخم‌هایی که به مردمان نثار روح اعظم شما می‌کردند... می‌دانید آقا وقتی که شما را می‌دیدم که در امواج پر تلاطم باز هم دست از نگاه به ساحل خدا نمی‌کشید دلم می‌لرزید. دلم از ایمان و تقوای شما می‌‎لرزید حقا که شما تربیت شده‌ی مکتب بیت الزهرا بودید... . Negar_۲۰۲۲۰۱۰۲_۱۷۱۷۵۰.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,347
45,511
مدال‌ها
23
تاييد داستان کوتاه.png

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.


راه‌تان همواره سبز و هموار

•مدیریت بخش کتاب•
 
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
«بہ‌ نام‌ خـدا»

سال سوم هجری قمری، زمانی که ۱۵ روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود، چشمان شهر پیامبر به میلادش منور گشت... .
چقدر زیباتر شده بود مدینه و چقدر خرسند گشت پیامبر مهربانی‌ها... .
به خواست و اراده‌ی الهی و به واسطه حضرت جبرئیل علیه السلام، نام مبارکش را حسن گذاشتند ‹براستی علی نزد تو به منزله‌ی هارون است به موسے، پس نام او را به نام پسر هارون قرار ده›
آن هنگام که خداوند نامش را حسن برگزید من در کنار سرور زنان عالم، بودم و شادی رنگ گرفته به دیوارهای گلی خانه را می‌دیدم آخِر اون نخستین ثمره عشق مولا علی و حضرت زهرا سلام الله علیها و اولین نوه‌ی نبی خدا بود!
پیامبر او را بسیار دوست داشت و همواره او را سوار بر اشتر خودش به شرق و غرب می‌برد، وقتی هنگام نماز جماعت می‌شد و مولا بر کمر پیامبر سوار می‌شدند و مردم از طولانی‌ شدن نماز سوال می‌کردند، پیامبر می‌فرمود:
- می‌خواستم به خواست خودش پایین بیاید› آری او عزیزکرده‌‌ی نبی اکرم بود که حتی او را سید می‌خواندند و سعی داشتند بزرگی روح مولایم را به ما هم بشناسانند ولی افسوس که ما دیر متوجه شدیم!
روزی وقتی در حال آسیاب کردن گندم برای پختن نان بودم، متوجه نجواهایش با مادرش زهرای‌ مرضیه«س» شدم، باورش سخت بود که یک کودک ۷ ساله دارای چنین جایگاهے باشد که حتی آیات نازل شده به سوی پیامبر راهم ببیند!
او پیوسته بزرگ‌تر می‌شد و مایه‌ی افتخار اهل بیت«ع‌» حتی وقتی به مولایم گفتند که بر جای امیر مومنان‌«ع» بر تخت خلافت بنشیند فرمود: -به خدا چنین نخواهد شد، تو ای عبدالله بن عمر می‌بینم امروز و فردا کشته خواهی شد همانا که شیطان تورا فریفته است.
ایامی بعد عبدالله بن عمر در جنگ صفین کشته شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
نمی‌دانم چگونه بخشندگی‌شان را توصیف کنم؟!
چه کسی را می‌شناسید که حاضر شود سه بار به طور کامل و دوبار نصف اموالش را ببخشد؟!
که خودم با چشمانم دیدم بارنامه‌ای را که شامل اموال زیادی می‌شد به خدمتکاری که کفش‌شان را تمیز می‌کرد بخشیدند!
به راستے که کریم اهل بیت«ع» لقب شایسته‌ای برایشان بود!
سخاوتشان هم زیبا بود، وقتی فقیری از مولا دعوت به هم‌سفرگی کرد مولا بی درنگ پذیرفت و بر سر سفره‌‌ی ساده آنان نشست و نان خشک خورد و پس از آنکه غذایشان تمام شد آنان را به خانه‌ی خودشان دعوت کرد!
حقا که سید جوانان اهل بهشت بودند... .
وقتے به یادم می‌آید که چگونه ناجوان‌مردانه خلافت را از ایشان گرفتند هیچ، بلکه به هیچ یک از سخنانشان گوش ندادند قلبم درد می‌گیرد!
بعد از اینکه دگر نتوانستند فضای مدینه را با وجود اصرارهای جوانانش تحمل کنند، رهسپار کوفه شدند و به تعالیم دینی پرداختند.
ایشان ۲۵ بار با پای پیاده به حج سفر کردند در حالی که شتران بر پشت ایشان حرکت می‌کردند و وقتی علت را از ایشان پرسیدند، فرمودند:
- شرم دارم از اینکه پروردگارم را ملاقات کنم ولی به سو‌ی او گام برندارم!
وقتی با قامت متوسط وارد مسجد می‌شدند و آب بر روی محاسن انبوه خضاب شده‌اشان می‌ریختند، مفاصلشان شروع به لرزش می‌کرد و رنگ چهره‌اشان زرد می‌شد، سپس به نماز و عبادت می‌پرداختند از نماز صبح تا طلوع آفتاب و بعد از آن با بزرگان گفت‌وگو می‌کردند و باز به عبادت مشغول می‌شدند!
مولای من بهترین بود و شبیه‌ترین فرد به پیامبر، اما آیا می‌دانی که با نوه پیامبر چه کرده‌اند؟!
جگرش را با سم تکه تکه کردند، دردش این است که توسط همسرشان جعده، مسموم شدند و باز ایشان آنقدر مهربان بودند که به هیچ یک چیزی نگفتند و ۴۰ روز بعد به شهادت رسیدند!
اما بعد از شهادتشان هم دست از آزار رساندن به ایشان برنداشتند و نگذاشتند طبق وصیت‌اشان در کنار پیامبر به خاک سپرده شوند!
کار به بلوا و آشوب رسید، اما طبق وصیت مولای غریب که فرموده بودند مبادا خونی ریخته شود نزاع و آشوب همان‌جا به سرانجام رسید.
اما می‌دانی کدام بخشش بیشتر اشک چشمانم را سرازیر ‌می‌کند؟!
آن بخش که مروان زیر تابوتشان را گرفت در حالی که قبل از شهادت امام حسن«ع» همواره ایشان را می‌آزردند و وقتی مردم اعتراض کردند گفت:
- من همواره کسی را می‌آزردم که بردباری‌اش چون کوه بود!
آری مولا و سرورم چنین بود، غریب، مظلوم، صبور و صبور و صبور... .
آنقدر تنها و آنقدر بی‌ یار و یاور که نزدیک‌ترین دوستانش در آن زمان او را معزالمومنین خطاب قرار می‌دادند و من شرم دارم از بانویم که تمام این‌ها را به چشم خویش دیدم و کاری نتوانستم انجام بدهم!
مولایم! حسن جان! در دلم جایی کنار مادرت داری، بی‌حرم نیست کسی که جایش در سی*ن*ه‌ی ماست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

KiMiA.Ra.K

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
60
327
مدال‌ها
2
آری بی حرم نیست...
مولا جان ای دومین خورشید آسمان عصمت، بدان که هیچ مسلمان و دلدار این راه مشقت و سختی شما را از یاد نخواهد برد. فراموش نخواهد شد زخم های وارد بر روح و جان شما که چگونه یاران جامه دشمنان شما را بر تن کردند. یا شاید هم باید گفت دشمنان لباس یاران به تن کردند...
دل ها آزرده ست که حتی در این قرون هم اجازه دیدار شما را نیست.
و هنوز که هنوز است حتی به آرامگاه شما رحم نمی کنند.
چه قدر جانسوز است تصور ظلم هایی که بر شما و خاندان مطهرتان وارد شد.
اما مولای من، کم نیستند فداییان راه شما...
عاشقان رسم شما
و دلدارِ جامانده خاندان شما
 
بالا پایین