همه چیز داشت خوب پیش میرفت؛ داشتیم با جناب گراهامبل چیپس و ماست میخوردیم که ادیسون با داد و بیداد وارد شد. با داد و بیداد داشت چیزی را میگفت اما ما مگر متوجه میشدیم؟! بالاخره با هزار زور و زحمت فهمیدیم که او چیپس سرکهای را دوست ندارد و به برادران رایت سپرده بود که برایش چیپس گوجهای بخرند. گراهامبل با عصبانیت از این بچه بازیشان نگاهی به آنها انداخت و من را بهترین و جدیدترین اختراعش بودم، داخل جیبش انداخت و به سمت برادران رایت راه افتاد. بالاخره موفق شدیم چیپس گوجهای را از برادران رایت بگیریم و به ادیسون بدهیم. حالا مشکلات حل شده بود و میتوانستیم راجب من که اختراع جدیدی بودم در مجمع دانشمندان و مخترعان به نام، صحبت کنیم. گراهامبل خواست مجلس را گرم کند که ای کاش نمیکرد!
- اهم... میگویم که این اختراع جدید من، بسیار جالب است؛ اما نقصی دارد... .
بدون آنکه اجازه دهم سخنانش تمام شود با فاز تهاجمی و خیلی تند سخنش را قطع کردم.
- ناقص آن سبیل بهنام بانیات است بیتربیت!(سبیلهای گراهام بل شباهت زیادی به سبیل های بهنام بانی دارد.) کپک نمیزنی به من توهین میکنی؟ بدهم هوش مصنوعی پدرت را دربیاورد؟!
مککارتی که مشغول ادیت عکسهای دامادیاش با استفاده از فتولب بود، از آنطرف برخاست و گفت:
- چه کار به هوش مصنوعی دارید؟! خاموش! پای هوش مصنوعی را وسط دعواهایتان نکشید.
بیلگیتس هم که همچنان به دنبال دستمال کاغذی برای پاک کردن عینکش میگشت، دستمال قرمز شده گوجهای را از دست ادیسون بیرون کشید و همزمان که داشت عینکش را پاک میکرد و زیر پستهای انگیزشی را کامنت میگذاشت طلبکارانه گفت:
- پای مایکروسافت را هم به هیچعنوان وسط نکشید که کلی بدهی به بار آوردهام! کسی آن قرض و قولههایم را یادم بیندازد میدهم اطلاعاتش را در گوگل منتشر کنند!
لارنس ادوارد پیج(بنیان گذار موتور جستجوی گوگل) هم که داشت با موتورهای اسباببازیاش گانگان بیببیب میکرد، با لحن متعجبی گفت:
- چه کار به موتور جستجوی من دارید؟! بروید و یقهی ادیسون را بگیرید با این برقش! که اگر نبود الان هیچکدام این اختراعها هم نبود.
ادیسون فوراً دستمال کاغذی را از دست بیلگیتس بیرون کشید و سبیلش را از گوجه و ماست پاک کرد و «اهم»ی گفت و همزمان که داشت سیمهای (استغفرالله) ل*خ*ت در دستش را ادب میکرد، پشت اینشتین قایم شد.
- هوی! پیاده شوید باهم برویم! با نظریهی نسبیت خاص و عام و کوفت و زهرمار کاری ندارید، بعد آنوقت به این برق بدبخت من گیر دادید؟!
اینشتین هم ادیسون را هل داد و داد زد:
- بیلیاقت! کوفت و زهرمار اختراعهای خودت است؛ بیتربیت! به نظریهی نسبیت خاص من توهین کردی نکردی ها!
نیوتن هم که تا به این لحظه ساکت نشسته بود، چینی به دماغش داد و سیبش را درهوا پیچ و تابی داد و با متانت گفت:
- آقایان! چرا بحث میکنید؟ اصلاً مگر بعد از بیکفایتی شاه و درباریان، همهاش تقصیر آمریکا نیست؟!
در یک آن همهی نگاهها به سمت بایدن که در هپروت داشت با دوست صمیمیاش حرف میزد براق شد.
من نیز لبخند پت و پهنی زده، و به تماشای نظم جهانی که هماکنون در دستان من بود، نشستم.
«پایان»
{کوثر ولیپور}