موضوع انشا: خاطرات یک روز بارانی.
مقدمه: قلم را برمیدارم و میخواهم امروز صبح از چشمهای تو بنویسم و بگویم که چهقدر چشمهای تو زیباست و برای عاشق شدن کافی است.
***
با صدای باران از خواب بیدار شدم پتو را کنار زدم از روی تخت خواب بلند شدم و به سمت پنجره رفتم در پنجره را باز کردم نسیم خنکی گونههایم را به نوازش گرفت.
باد دست نوازش را بر روی موهایم کشید
عجب صبح دل نشینی بود!
باران همانند مرواریدی سفید رنگ است همیشه آرزویم این بود باران من را از خواب شیرین ماه بیدار کند؛ به طرف کمد دیواری رفتم و لباسهایم را بر تن کردم و پوتین طلایی رنگم که بلندی آن تا زیر زانوهایم میرسید را پوشیدم.
میگویند آدمها عاشق باراناند اما عجیب است که با چتر زیر باران میروند. اما از اخلاق بچگیهایم که بخواهم بگویم؛ عادت داشتم هرگاه باران میآمد بدون چتر و با شوق به زیر باران میرفتم و خیال اینکه امکانش است سرما بخورم را از سر بیرون میکردم.
زیرا باران حس آرام بخشی است که هرگاه صدای دل نشین او به گوشم میخورد ناخودآگاه از خانه بیرون میزنم.
چشمهایم را سمت بارانی دوختم که همانند مروارید خود را در دل زمین جای میداد.
دستانم را به سمت باران گرفتم باران انگشتانم را به نوازش و بازی گرفته بود؛ بوی کوچههای قدیمی و خاک خورده مشامم را قلقلک میداد
این روز بارانی را هرگز فراموش نخواهم کرد و به قلک ذهنم خواهم سپرد. لبخندی روی لبهایم که خیلی وقت بود رنگ خوشی را ندیده بود نقش بست. گویی باران زمین را فرش کرده بود
به آسمان که زیباییاش مثل دریا بود خیره شدم. خیابان ترافیک شده بود انسانها این زندگی را ترافیک کردهاند ماشینها درحال بوق زدن بودند؛ کمی جلوتر رفتم عاشقان رهگذر دست در دست هم با خندهای که بر لبشان نقش بسته بود از عابر پیاده عبور میکردن
به سمت ویلا رفتم باران اینبار رقص خود را تندتر و تندتر و برای تنوع پذیری گاه رقص خود را عوض میکرد. باد گیتار بدست و پرندگان روی سیم برق آواز میخواندند.
چهقدر فضا با رقص باران قشنگ شده است
هوای آسمان هر چند دلگیر بود اما باران طبیب حال بدِ من است.
از نظر منِ نویسنده، باران به آدمی جان تازهای میبخشد حتی به گیاهان هم جان دوباره میدهد؛ از یک غنچهی تشنه یک گل صد برگ میسازد، صدای دل خراش رعد و برق من را از فکر بیرون اورد و چنگی به دل کوچکم زد.
دلم سخت برایش تنگ شده بود برای کسی که در روز بارانی با او خاطره سازی کرده بودم
چهقدر دلم میخواست مثل آن روزها کنارم باشد اما چه حیف! خاطراتش است اما خودش نیست.