- Nov
- 2,553
- 13,783
- مدالها
- 3
«راوی»
هرزوک در اتاق بازجویی روی صندلی نشسته بود از استرس پایش را تکان میداد مانده بود چکار کند به این فکر میکرد که جواب مازیار خان پسر بزرگ خانواده آکتاش را چگونه بدهد.
با باز شدن در سرش را بالا گرفت زنی حدوداً40-39ساله وارد اتاق شد و به سمت اوآمد و با قیافه خسته و ناراضی رو بهروی اون پشت میز نشست و پرونده در دستش را روی میز گذاشت . هرزوک بی مقدمه رو به او گفت:
- تو دیگه کی هستی ؟
او هم مانند او گفت:
-آیلار ستوده هستم مترجم اسپانیایی.
هرزوک با تعجب گفت:
- اما من ترکی بلندم !
آیلار: نه بابا منم اسپانیایی بلدم .
هرزوک عصبی شد و با صدای نسبتاً بلندی گفت :
-رئیست کجاست میخوام ببینمش بگو بیاد زود .
آیلار خانم با ریلکسی و لیخند رو به هرزوک گفت:
-ببین پاستا اسپانیایی من سالها مترجمی میکنم و پولمو میگیرم، رئیس فلان نمیدونم الانم دارم با سه قرون سپری میکنم ترو خدا کلافم نکن .
هرزوک با شَـک گفت :
- یعنی برا اینا کار نمیکنی ؟
آیلار با ریلکسی از چایش نوشید و گفت: -آره کار نمیکنم .
هرزوک با زیرکی تمام گفت:
-نظرت چیه یکم پول اضافه به دست بیاری؟
آیلار مثلا با قیافه ترسیده گفت :
-ببین خیلی بزرگی نمیتونم فراریبدمت اینجا پر از پلیسه.
هرزوک با کلافگی گفت :
-ببین ببین فقط یه تحقیق برام انجام بده همین فقط یه تحقیق!باشه؟
آیلار کمی فکر کرد و در آخر گفت :
-چقدر پول؟
هرزوک با پیروزی گفت:
-پنج هزار دلار میدم.
آیلار یهو رقم رو بالا برد و گفت:
-10 هزارتا.
هرزوک بدون فکر حرفشو تایید کرد:
- اوکی 10 هزارتا برای تو .
آیلار با حرکت بامزه ای دستش رو روی میز کوبید گفت :
-لعنتی کاش 20 میگفتم،باشه یالا .
بلند شد و کاغذ خودکاری از روی میز برداشت و با عجله جلوی هرزوک گرفت و گفت:
- یالا زود باش بنویس عجله کن.
هرزوک زود کاغذ و قلم رو از دستش قاپید و تند تند نوشت همراه با این کارش گفت:
-بگو هرکی لازمه بیاد دنبالم .
با تموم شدن حرفش آیلار لپ هرزوک رو محکم گرفت کشید و با خنده گفت:
-اوکی بچه این کارو بسپرش به من خیالت راحت .
و از اتاق بیرون رفت .
هرزوک در اتاق بازجویی روی صندلی نشسته بود از استرس پایش را تکان میداد مانده بود چکار کند به این فکر میکرد که جواب مازیار خان پسر بزرگ خانواده آکتاش را چگونه بدهد.
با باز شدن در سرش را بالا گرفت زنی حدوداً40-39ساله وارد اتاق شد و به سمت اوآمد و با قیافه خسته و ناراضی رو بهروی اون پشت میز نشست و پرونده در دستش را روی میز گذاشت . هرزوک بی مقدمه رو به او گفت:
- تو دیگه کی هستی ؟
او هم مانند او گفت:
-آیلار ستوده هستم مترجم اسپانیایی.
هرزوک با تعجب گفت:
- اما من ترکی بلندم !
آیلار: نه بابا منم اسپانیایی بلدم .
هرزوک عصبی شد و با صدای نسبتاً بلندی گفت :
-رئیست کجاست میخوام ببینمش بگو بیاد زود .
آیلار خانم با ریلکسی و لیخند رو به هرزوک گفت:
-ببین پاستا اسپانیایی من سالها مترجمی میکنم و پولمو میگیرم، رئیس فلان نمیدونم الانم دارم با سه قرون سپری میکنم ترو خدا کلافم نکن .
هرزوک با شَـک گفت :
- یعنی برا اینا کار نمیکنی ؟
آیلار با ریلکسی از چایش نوشید و گفت: -آره کار نمیکنم .
هرزوک با زیرکی تمام گفت:
-نظرت چیه یکم پول اضافه به دست بیاری؟
آیلار مثلا با قیافه ترسیده گفت :
-ببین خیلی بزرگی نمیتونم فراریبدمت اینجا پر از پلیسه.
هرزوک با کلافگی گفت :
-ببین ببین فقط یه تحقیق برام انجام بده همین فقط یه تحقیق!باشه؟
آیلار کمی فکر کرد و در آخر گفت :
-چقدر پول؟
هرزوک با پیروزی گفت:
-پنج هزار دلار میدم.
آیلار یهو رقم رو بالا برد و گفت:
-10 هزارتا.
هرزوک بدون فکر حرفشو تایید کرد:
- اوکی 10 هزارتا برای تو .
آیلار با حرکت بامزه ای دستش رو روی میز کوبید گفت :
-لعنتی کاش 20 میگفتم،باشه یالا .
بلند شد و کاغذ خودکاری از روی میز برداشت و با عجله جلوی هرزوک گرفت و گفت:
- یالا زود باش بنویس عجله کن.
هرزوک زود کاغذ و قلم رو از دستش قاپید و تند تند نوشت همراه با این کارش گفت:
-بگو هرکی لازمه بیاد دنبالم .
با تموم شدن حرفش آیلار لپ هرزوک رو محکم گرفت کشید و با خنده گفت:
-اوکی بچه این کارو بسپرش به من خیالت راحت .
و از اتاق بیرون رفت .
آخرین ویرایش: