- Nov
- 2,553
- 13,783
- مدالها
- 3
*****
توی آلاچیق توی باغ نشسته بودیم و ساندویج هایی که من پخته بودم رو میخوردیم و حرف میزدیم
-ببین اسلی فهمیدم چی گفتی اما این حامین قبول دارم تیپش نمره بیسته
ولی قلبش صفر هم نیست.
آسلی چش غره ای رفت اما من ادامه دادم
-بی احساسه و بدجنسه .
یه تیکه از ساندویجم رو دهم گذاشتم و با تفکر ادامه دادم
-همه چیز رو به چشم کار میبینه
+وااا توهم دیگه اینجوری نکن خب یکم شلوغش میکنی
-عزیزم شما چندماهه باهم رابطه دارید ؟ طرف دست هم بهت نزده این نرماله؟
+آوا اون نمیخواد واسه این چیزا عجله کنه درضمن یه زنی دلش رو بدجور شکستـ...
زود از روی مبل بلند شدم و یه دور چرخیدم گفتم
-وایوای این جمله ها خیلی کلیشهست نه؟یه زنی دلش رو شکسته و برای همین اینجوری شده
دختر این مرد اصلا دل نداره .
و دوباره روی مبل نشستم
+ببین یه خانواده ماردینی داشته خب؟ یکم مذهبیه و میگه قبل ازدواج نمیشه کجای این ایراد داره.
-دوست عزیزم به نظرت توی همه چیز یکم زیادی نداره؟فوقالعاده .
-تصادف رو ببین طرف جواهر فروش هم از آب در اومده خیلی تعجب کردیم.
+ببین دختر میگم من رفتم باهاش آشنا شدم دنبالش دوییدم و بهم نگاه نکرد .
با حرص بلند شدم
-هفففف شکارچیه حامین شکارچیه و شکار هم آورد پیش خودش.
رفتم دستش رو گرفتم
-عزیزم دوست قشنگم مگه قرار نبود من اگه تایید نکنم باهم رل نزنید؟
باید هرطور شده این دوتا رو جدا کنم تا پای حامین از این خونه قطع بشه داره همه چیزو سخت میکنه
+خب باشه این کارو بکنیم؟ حامین رو برسی کن در موردش تحقیق کن
اگه کوچکترین چیزی بدی ازش پیدا کردی جدا میشیم؟
خب این یارو سرتاپاش مشکوکه .
با حالت حق به جانبی گفتم:
-که پیدا میکنم
+پیدا نمی کنی
جدی توی چشماش نگاه کردم و توی نمیدونم چرا اما یهو تو جلد واقعی خودم فرو رفتم و از نقش بازی کردن اومدم بیرون سرد گفتم:
-هیچ بنده بی خطا وجود نداره خب؟ یه خطاکار برای اینکه ظاهرخوبش رو حفظ کنه صدرصد به مارادین یا همون مذهب نیاز داره.
آسلی شوکه شده بود برای تغییر وضعیت و جوی که ناخودآگاه ساخته بودم با خنده گفتم:
-من تا چند روز دیگه دست حامین رو،رو میکنم .
+باشه سعی بکن .
-درضمن عزیزم این مرد عاشق تو نیست.
+اره درکت میکنم کمی رفتار سرد و جدی داره ولی آوا حس میکنم که رابطمون داره به سمت جدی شدن میره.
هف بفرمایید من یک ساعته دارم زر زر میکنم که آخرش این حرف رو بشنوم
-آه آسلــی ببین چنین مرداهایی ازدواج نمیکنن به ازدواج فکرهم نمیکنن طرف رو عاشق میکنن بعد گم گور میشن .
با صدای حامین که آسلی رو صدا میزد ساکت شدم
+آسلی.
اومد دست آسلی رو گرفت بلندش کرد و جلوش زانو زد .
نــــه خیلی عصبی بودم پس ناکس حرفمو شنیده بود فهمید نقشم چیه که الان اومده این پیشنهاد رو میده مارمولک .
+آسلی با من ازدواج میکنی .
آسلی شوکه شده بود و من به درجه خیلی بالایی از عصبانیت رسیده بودم .
+میدونم من راستش اینجوری برنامه ریزی نکرده بودم یهویی شد از صبح میخواستم سوپرایزت کنم.
+حااامین .
+نظرت چیه ها بیا به لندن نرو .
پس بگو چرا این پیشنهاد رو داده دوسره سود داره دیگه یک نقشه های منو بهم بریزه دو داداش اینو از اون ور آب بکشه بیاره این سمت .
آسلی نگاهی بهم کرد
+باورم نمیشه.
منم با بیخیالی گفتم
-باور کن .
اما زود اشاره کردم که بگه نه نه و
اونم سری تکون داد و برگشت طرف حامین و گفت:
+بـــلــه... بله .
باورم نمیشه چقدر اوسگله؟
آسلی با ذوق پرید ب*غ*ل حامین و کوتاه ل*بهاش رو ب*و*س*ی*د که حامین توشوک فرو رفت هه .
و زود آسلی رو از خودش دور کرد.
+میدونی یادم رفت انگشتر بیارم .
-انگشتر چیه ما هردومون جواهر فروشیم .
توی آلاچیق توی باغ نشسته بودیم و ساندویج هایی که من پخته بودم رو میخوردیم و حرف میزدیم
-ببین اسلی فهمیدم چی گفتی اما این حامین قبول دارم تیپش نمره بیسته
ولی قلبش صفر هم نیست.
آسلی چش غره ای رفت اما من ادامه دادم
-بی احساسه و بدجنسه .
یه تیکه از ساندویجم رو دهم گذاشتم و با تفکر ادامه دادم
-همه چیز رو به چشم کار میبینه
+وااا توهم دیگه اینجوری نکن خب یکم شلوغش میکنی
-عزیزم شما چندماهه باهم رابطه دارید ؟ طرف دست هم بهت نزده این نرماله؟
+آوا اون نمیخواد واسه این چیزا عجله کنه درضمن یه زنی دلش رو بدجور شکستـ...
زود از روی مبل بلند شدم و یه دور چرخیدم گفتم
-وایوای این جمله ها خیلی کلیشهست نه؟یه زنی دلش رو شکسته و برای همین اینجوری شده
دختر این مرد اصلا دل نداره .
و دوباره روی مبل نشستم
+ببین یه خانواده ماردینی داشته خب؟ یکم مذهبیه و میگه قبل ازدواج نمیشه کجای این ایراد داره.
-دوست عزیزم به نظرت توی همه چیز یکم زیادی نداره؟فوقالعاده .
-تصادف رو ببین طرف جواهر فروش هم از آب در اومده خیلی تعجب کردیم.
+ببین دختر میگم من رفتم باهاش آشنا شدم دنبالش دوییدم و بهم نگاه نکرد .
با حرص بلند شدم
-هفففف شکارچیه حامین شکارچیه و شکار هم آورد پیش خودش.
رفتم دستش رو گرفتم
-عزیزم دوست قشنگم مگه قرار نبود من اگه تایید نکنم باهم رل نزنید؟
باید هرطور شده این دوتا رو جدا کنم تا پای حامین از این خونه قطع بشه داره همه چیزو سخت میکنه
+خب باشه این کارو بکنیم؟ حامین رو برسی کن در موردش تحقیق کن
اگه کوچکترین چیزی بدی ازش پیدا کردی جدا میشیم؟
خب این یارو سرتاپاش مشکوکه .
با حالت حق به جانبی گفتم:
-که پیدا میکنم
+پیدا نمی کنی
جدی توی چشماش نگاه کردم و توی نمیدونم چرا اما یهو تو جلد واقعی خودم فرو رفتم و از نقش بازی کردن اومدم بیرون سرد گفتم:
-هیچ بنده بی خطا وجود نداره خب؟ یه خطاکار برای اینکه ظاهرخوبش رو حفظ کنه صدرصد به مارادین یا همون مذهب نیاز داره.
آسلی شوکه شده بود برای تغییر وضعیت و جوی که ناخودآگاه ساخته بودم با خنده گفتم:
-من تا چند روز دیگه دست حامین رو،رو میکنم .
+باشه سعی بکن .
-درضمن عزیزم این مرد عاشق تو نیست.
+اره درکت میکنم کمی رفتار سرد و جدی داره ولی آوا حس میکنم که رابطمون داره به سمت جدی شدن میره.
هف بفرمایید من یک ساعته دارم زر زر میکنم که آخرش این حرف رو بشنوم
-آه آسلــی ببین چنین مرداهایی ازدواج نمیکنن به ازدواج فکرهم نمیکنن طرف رو عاشق میکنن بعد گم گور میشن .
با صدای حامین که آسلی رو صدا میزد ساکت شدم
+آسلی.
اومد دست آسلی رو گرفت بلندش کرد و جلوش زانو زد .
نــــه خیلی عصبی بودم پس ناکس حرفمو شنیده بود فهمید نقشم چیه که الان اومده این پیشنهاد رو میده مارمولک .
+آسلی با من ازدواج میکنی .
آسلی شوکه شده بود و من به درجه خیلی بالایی از عصبانیت رسیده بودم .
+میدونم من راستش اینجوری برنامه ریزی نکرده بودم یهویی شد از صبح میخواستم سوپرایزت کنم.
+حااامین .
+نظرت چیه ها بیا به لندن نرو .
پس بگو چرا این پیشنهاد رو داده دوسره سود داره دیگه یک نقشه های منو بهم بریزه دو داداش اینو از اون ور آب بکشه بیاره این سمت .
آسلی نگاهی بهم کرد
+باورم نمیشه.
منم با بیخیالی گفتم
-باور کن .
اما زود اشاره کردم که بگه نه نه و
اونم سری تکون داد و برگشت طرف حامین و گفت:
+بـــلــه... بله .
باورم نمیشه چقدر اوسگله؟
آسلی با ذوق پرید ب*غ*ل حامین و کوتاه ل*بهاش رو ب*و*س*ی*د که حامین توشوک فرو رفت هه .
و زود آسلی رو از خودش دور کرد.
+میدونی یادم رفت انگشتر بیارم .
-انگشتر چیه ما هردومون جواهر فروشیم .
آخرین ویرایش: