- دوست عزیز، دوست دارم دلیل اصلی ناراحتیت رو بدونم تا بتونم کمکت کنم!
پسر ل*بهای نه چندان درشتش را اینبار محکم بهم فشرد، چشمانش را در حدقه چرخاند و لحنی که حرص به وضوح ازش جاری بود را مهمان نبات کرد.
- روحم یه گوشه نشسته، به دیوار تکیه داده بدنم یه گوشه دیگه، داره فکر میکنه بیاد بغلشکنه؟ بهش دست بده یا نه؟ میگه هنوز برای آشتی زوده یا نه؟ شاید هم دیگه کار آشتی کردن گذشته باشه؟ نمیتونم به همدیگه نزدیکشون کنم و مطمئنم الان منظورم رو میفهمی. هیچوقت حال بد یه دلیل مشخص نداره؛ حداقل برای من! همه چی تلنبار شد و اینجوری شدم.
نبات فکرهای درهمش را پس زد، از جا بلند شد و درحالی که نفسش را با کمی آسودگی بخاطر راحت شدن از دست این جلسهی مضحک بیرون میفرستاد با اشاره به در پسر را بدرقه کرد.
- امیدوارم توی جلسه بعد، موضوعهای واضحتری برای صحبت داشته باشیم.
پسر چشمان سرگردم نبات را هدف گرفت و کمی سرش را خم کرد. حس قدرت نداشت؛ اما مطمئن بود به دست میآورد! آن روز را خیلی دور و دست نیافتنی نمیدید و بلاعکس! به وضوح پیش چشمش شکل گرفته بود.
روپوش سفیدش را روی صندلی انداخت و بلاتکلیف وسط اتاق ایستاد. لعنتی فرستاد به چشمانی که بخاطر سردرد نیمه باز شده بودند. وسایلش را به دست گرفت و بدون توجه به ک.س دیگری، سریع کلینیک را ترک کرد
پسر ل*بهای نه چندان درشتش را اینبار محکم بهم فشرد، چشمانش را در حدقه چرخاند و لحنی که حرص به وضوح ازش جاری بود را مهمان نبات کرد.
- روحم یه گوشه نشسته، به دیوار تکیه داده بدنم یه گوشه دیگه، داره فکر میکنه بیاد بغلشکنه؟ بهش دست بده یا نه؟ میگه هنوز برای آشتی زوده یا نه؟ شاید هم دیگه کار آشتی کردن گذشته باشه؟ نمیتونم به همدیگه نزدیکشون کنم و مطمئنم الان منظورم رو میفهمی. هیچوقت حال بد یه دلیل مشخص نداره؛ حداقل برای من! همه چی تلنبار شد و اینجوری شدم.
نبات فکرهای درهمش را پس زد، از جا بلند شد و درحالی که نفسش را با کمی آسودگی بخاطر راحت شدن از دست این جلسهی مضحک بیرون میفرستاد با اشاره به در پسر را بدرقه کرد.
- امیدوارم توی جلسه بعد، موضوعهای واضحتری برای صحبت داشته باشیم.
پسر چشمان سرگردم نبات را هدف گرفت و کمی سرش را خم کرد. حس قدرت نداشت؛ اما مطمئن بود به دست میآورد! آن روز را خیلی دور و دست نیافتنی نمیدید و بلاعکس! به وضوح پیش چشمش شکل گرفته بود.
روپوش سفیدش را روی صندلی انداخت و بلاتکلیف وسط اتاق ایستاد. لعنتی فرستاد به چشمانی که بخاطر سردرد نیمه باز شده بودند. وسایلش را به دست گرفت و بدون توجه به ک.س دیگری، سریع کلینیک را ترک کرد