- Feb
- 36
- 244
- مدالها
- 2
که دانته و آدرین از پشت خاویر را گرفتند.
لونا: پناه برخدا، کافیه! شما چرا به جون هم افتادید؟
شاید من هم باید مداخله میکردم. از روی مبل بلند شدم و برای اینکه توجه همه به من جلب شود، یک لگد جانانه به لبه میز کوبیدم که صدا بدی ایجاد کرد.
- اصل حرف من این هست که شما متوجه شخصیت واقعی من شوید.
انگشتری که ماریسا روز تولد هیجده سالگیام به من داده بود و همیشه با خود به همراه داشتم را از انگشتم بیرون آوردم. دقیقا روزی که یخهای بدنم آب شدند، این انگشتر را از اتاقی که قبلا برای من بود برداشته بودم. وقتی هم پا به بخشی که انسانها در آن زندگی میکردند گذاشتم، اولین کارم اجرا کردن طلسم تغییر قیافه بود. بعد از اینکه انگشتر را بر روی میز گذاشتم کمکم اعضای صورتم به شکل واقعی خود برگشت. موهای خرمایی رنگم به سیاهی شب و چشمانم از خاکستری ذغالی به شفافی و آبی رنگی دریا تغییر کرد. آن اعجوبهی جادوگر اشتباه کرده بود، آنقدر دقیق هم چهره من را نمیشناخت.
آرکا: چطور تغییر قیافه دادی؟
- طلسم! اینکه چیز خیلی راحتی هست.
دانته: چرا تغییر قیافه دادی؟
- خودم هم نمیدانم چرا در آن لحظه این فکر را کردم؟! آن زنی هم که دیشب وسط سالن قصر دیدید همان کسی است که من را طلسم کرد.
پسرها دوباره بر جایگاههای خود نشستند و جو بینشان کمی بهتر شد. واقعا عجیب بود چطور این همه وقت با هم سازگار بودند درحالی که با هر کلمهای که گفته شود قطعا این دو نفر دعوایی به راه میاندازند.
راتین:این چطور امکان پذیر هست؟ آن زنی که دیشب ما دیدیم قبلا در دنیای موازی بوده است و الان هم دقیقا برگشته به اینجا و این یعنی... .
کای: وجود یک خائن بین نگهبانان مرز مشترک دو دنیا؟
راتین: درسته.
دانته: ولی من فکر میکنم کسی که توانسته همچین قدرتهایی را به آکوامارین بدهد قطعا توان رفت و برگشت بین دو دنیا را هم دارد.
آرکا: وجود خائن... خب امکان پذیر نیست، چون الههها از هر نظری افراد خود را امتحان کردهاند و اینکه کسانی که در آنجا مشغول به کار هستند از همان روز تولدشان به صورت ویژه انتخاب شدهاند.
آدرین: پس گزینه خائن حذف خواهد شد.
ماندانا: پس آن اعجوبه قدرت سفر بین دو دنیا را دارد؟
آرکا: همه چیز خیلی پیچیده است! همچین قدرتی اصلا وجود ندارد.
- شما که گفتید به چشمتان آشنا بوده است؟
خاویر: آره! آشنا که هست ولی من فقط حس میکنم چهرهاش را جایی دیده باشم.
بعد از چند دقیقه آرکا بشکنی زد.
- تابلوی نقاشی، تابلویی که در اتاق پادشاه بود، فهمیدم! شاه قبلا تابلوی بزرگی داخل اتاق خود داشت که چهره آن زن و دو نفر دیگر به همراه داریا و خود شاه و حتی ملکه هم در آن نقاشی شده بود!
دانته: درسته. وقتی که برای دریافت مقام ولیعهد به نزد او رفتیم تابلو را داخل اتاق دیدیم.
راتین: ولی بعد از آن روز تابلو غیب شد!
لونا: پناه برخدا، کافیه! شما چرا به جون هم افتادید؟
شاید من هم باید مداخله میکردم. از روی مبل بلند شدم و برای اینکه توجه همه به من جلب شود، یک لگد جانانه به لبه میز کوبیدم که صدا بدی ایجاد کرد.
- اصل حرف من این هست که شما متوجه شخصیت واقعی من شوید.
انگشتری که ماریسا روز تولد هیجده سالگیام به من داده بود و همیشه با خود به همراه داشتم را از انگشتم بیرون آوردم. دقیقا روزی که یخهای بدنم آب شدند، این انگشتر را از اتاقی که قبلا برای من بود برداشته بودم. وقتی هم پا به بخشی که انسانها در آن زندگی میکردند گذاشتم، اولین کارم اجرا کردن طلسم تغییر قیافه بود. بعد از اینکه انگشتر را بر روی میز گذاشتم کمکم اعضای صورتم به شکل واقعی خود برگشت. موهای خرمایی رنگم به سیاهی شب و چشمانم از خاکستری ذغالی به شفافی و آبی رنگی دریا تغییر کرد. آن اعجوبهی جادوگر اشتباه کرده بود، آنقدر دقیق هم چهره من را نمیشناخت.
آرکا: چطور تغییر قیافه دادی؟
- طلسم! اینکه چیز خیلی راحتی هست.
دانته: چرا تغییر قیافه دادی؟
- خودم هم نمیدانم چرا در آن لحظه این فکر را کردم؟! آن زنی هم که دیشب وسط سالن قصر دیدید همان کسی است که من را طلسم کرد.
پسرها دوباره بر جایگاههای خود نشستند و جو بینشان کمی بهتر شد. واقعا عجیب بود چطور این همه وقت با هم سازگار بودند درحالی که با هر کلمهای که گفته شود قطعا این دو نفر دعوایی به راه میاندازند.
راتین:این چطور امکان پذیر هست؟ آن زنی که دیشب ما دیدیم قبلا در دنیای موازی بوده است و الان هم دقیقا برگشته به اینجا و این یعنی... .
کای: وجود یک خائن بین نگهبانان مرز مشترک دو دنیا؟
راتین: درسته.
دانته: ولی من فکر میکنم کسی که توانسته همچین قدرتهایی را به آکوامارین بدهد قطعا توان رفت و برگشت بین دو دنیا را هم دارد.
آرکا: وجود خائن... خب امکان پذیر نیست، چون الههها از هر نظری افراد خود را امتحان کردهاند و اینکه کسانی که در آنجا مشغول به کار هستند از همان روز تولدشان به صورت ویژه انتخاب شدهاند.
آدرین: پس گزینه خائن حذف خواهد شد.
ماندانا: پس آن اعجوبه قدرت سفر بین دو دنیا را دارد؟
آرکا: همه چیز خیلی پیچیده است! همچین قدرتی اصلا وجود ندارد.
- شما که گفتید به چشمتان آشنا بوده است؟
خاویر: آره! آشنا که هست ولی من فقط حس میکنم چهرهاش را جایی دیده باشم.
بعد از چند دقیقه آرکا بشکنی زد.
- تابلوی نقاشی، تابلویی که در اتاق پادشاه بود، فهمیدم! شاه قبلا تابلوی بزرگی داخل اتاق خود داشت که چهره آن زن و دو نفر دیگر به همراه داریا و خود شاه و حتی ملکه هم در آن نقاشی شده بود!
دانته: درسته. وقتی که برای دریافت مقام ولیعهد به نزد او رفتیم تابلو را داخل اتاق دیدیم.
راتین: ولی بعد از آن روز تابلو غیب شد!
آخرین ویرایش توسط مدیر: